-
از حرفای بعضی از دوستان خندم گرفت
ویولت عزیز اون اصلا به من نگفته که دوستت ندارم فقط گفت نمیدونم تکلیفم چرا با احساسم نسبت بهت روشن نیست. گاهی خیلی دوستت دارم در حد مرگ گاهی حالم بده و فکر اون پسر میاد تو ذهنم. گفت من هرگز حاضر نیستم اگر حتی جدا بشیم با اون ازدواج کنم چون اون خیلی فهمیدم که ادم نامردیه و با اینکه میتونسته بیاد خواستگاریم نیومده و منم میخوام فراموشش کنم و دارم موفق هم میشم
گفت به طلاق فکر نمیکنم و دوست دارم علاقم رو به تو زیاد کنم و یه زندگی عاشقانه داشته باشیم. واسه زندگیش داره تلاش میکنه و حاضره هر جوری که من میگم تلاش کنه از مشاوره و .... گرفته تا هر چیزی که من بخوام رو حاضره انجام بده تا احساسش رو بشناسه و بهتر بشه.
منم دیروز عصبی بودم شدیدا... خیلی خیلی زیاد و رفتم خونشون و به مادرش قضیه رو گفتم (البته میدونست) و مادرش هم که اصلا موافق اسم طلاق هم نیست گفت اون قضیه علاقه بخدا هیچی نبوده و این دختر فقط داره بزرگش میکنه و بچه بازی در میاره گفت باور کنین اصلا من مجبورش نکردم با شما ازدواج کنه فقط گفتم محمد پسر خوبیه و مث این از نظر پاکی ممکنه پیدا نشه و قانعش کردم. گفت اولای ازدواج قبل عقد همش شوهرم شوهرم میکرده برات نمیدونم چطوریه که الان و حتی قبلا میگفته نمیخوام و ...گفت اگر نمیخوای واقعا برو جدا بشو ولی دخترم میگه مایل به جدایی نیست و منم دلیل محکمی ندارم واسه جدایی...به هیچ وجه به حدایی راضی نمیشه توافقی ولی گفت مهریه نمیخوام.
گفت با میل خودش ازدواج کرده مامانش ولی خودش اینو قبول نداره. ولی اینو فهمیدم که مایل به حل مساله هست و از ته دل دوست داره حل بشه ولی مشکل اینه که فک میکنه حل نمیشه میگه علاقه هم داشته باشم بهت میترسم ناسازگاری های این مدت رو زیر سقف هم داشته باشیم و...
دیشب ازم خواست بریم بیرون ولی متاسفانه وقتی کنارش راه میرفتم حس بدی داشتم همش فک میکنم داره به یکی دیگه فکر میکنه!! نمیتونستم دستش رو بگیرم و با فاصله ازش راه میرفتم که خیلی ناراحت شد و گفت اینطوری بود خودم میومدم بیرون.
یکی از حرفایی ک میزد اینه که میگه همه دختر اازدواج میکنن خوشحالن پس من چرا خوشحال نیستم!!!!! البته خالی میبنده گاهی خوشحاله واقعا و از ته دل حتی به من انرژی میده
-
جالبه همه این رفتارای شماو خانمتون واسم خیلی آشناست با این تفاوت که شما یکم سنجیده تره برخوردت نسبت به نامزدم
خانم شما علاقه زیادی داره که بگه خاطر خواه زیاد داشته قبل شما از جمله همین پسر عمه شون با اینکه اصلا ازشون خواستگاری نکرده ولی واسه خودش این قضیه رو بزرگ کرده واسه ارضای خلا درونیش سعی میکنه هر بهانه ای رو جور کنه اما رفتاری که شما باید داشته باشی اینه که بهش این حس اطمینانو بدین که با ارزشه و این طبیعی که قبل شما خاطر خواه زیاد داشته ولی الان شما تمامی خلا هاشو پر میکنین و نیازی نیست که نگران آینده با شما باشه چون شما میتونین خوشبختش کنین واسه این رفتار دو قطبی ایشون هم بهتره با یه روانپزشک مشورت کنین
-
رفتار دو قطبی نداره من بیشتر روی مقاله ای که اینجا خوندم در باره بی ثباتی احساسی مساله دارم چون خانمم کاملا منطبق بر اون مقاله است یک روز در عرش یه روز در فرش..
یه مساله هست که اصلا حس خوبی نسبت به زندگی ندارم فقط اینکه هیچ دلیلی واسه جدایی نمیبینم جز اینکه حس خوبی ندارم و این حس شاید از وسواس و استخاره و فال هاییه که قبلا گرفتم و شاید توی دنیای واقعیت هیچ بازتابی نداشته باشه این احساسم . جالب اینه که خانمم همین حسو داره نسبت به اینده که البته حق هم داره...
شایدم زندگیمون تکراری شده رفت و امد مهمونی بیرون رفتن مسافرت خونه هم رفتن و.. همه هست توی رابطمون ولی بازم انگار همه چی تکرار میشه. مث یه ساعت که همش دور میزنه زندگی ما هم همین شده..
یه حقیقتی که هیچ وقت بهش نگفتم اینه که واقعا احساس یکنواختی دارم از زندگی باهاش... خیلی هم سعی کردم که بهترش کنم ولی چون رفتار اون هم ناپایداره بدتر دلسرد میشم.
بدی ها و خوبی هاشو لیست کردم اون شب براش خوندم که ناراحتم شد چون بدی هاش رو بیشتر دید... ولی بهش گفتم با وجود اینا دوستت دارم
-
خب خدارو شکر که انقدرها هم قضیه حاد نیست جناب mohammad2012 , من واقعا خوشحال شدم کامنتتونو خوندم اینکه گفتید بعضی وقتا با خوشحالیش به شما هم انرژی میده , این عالییه
اینطور که معلومه خانومتون دوست داره که شما کنارش باشید و کمکش کنید از اون یه ذره فکری که داره نسبت به فامیلشون بیاد بیرون
نگاهتونو هر دوتون یکم تغییر بدید , زندگیتون که انقدر خوبه , مسافرت می رید , مهمونی میرید , گردش میرید اینا کجاش یکنواخته ؟ فقط میمونه این که از کنار هم بودن نهایت لذتو ببرید
یکم دیگه اخلاقاتون هم میاد دسته هم , اگر که با هم کنار بی یاید , دیگه همه چی عالی تر میشه
شما هم از فکر اون فامیل نمیدونم کیشون بیاید بیرون , کاش می شد به خانومتونم گفت که دیگه اصلا به اون فکر کنه هم خودش اذیت شه الکی هم شمااا
-
اره تو زندگیمون همه چی بوده ولی مسافرت تنهایی نرفتیم.
بیرون و گردش خیلی رفتیم و بیشتر مواقع هم خوش گذشته گاهی هم نگذشته...
اینا مهم نیست اره اون فامیل هم تموم شده بحثش...
بازم من حاضرم اگر قبول کنه ازش توافقی جدا شم چند دقیقه پیش هم باهاش حرف زدم و ازش خواهش کردم قبول کنه که توافقی تموم شه ولی میگه تو قبلا قبول نکردی جدا شیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!
اره تعجب هم داره چون من اخرین بار توی عید بود که ازش حتی خواستم بیا و بذار تموم شه ولی گفت نه و حتی دست روی قران هم گذاشت ولی یادش نمیاد...
وقتی حرفای گذشته خودش رو تکذیب میکنه حرصم در میاد.. واقعا حرص میخورم.
واقعا راهی به نظرم نمیرسه جز اینکه یه مدت ازش فاصله بگیرم به قول دوستان و بذارم تو تنهایی خودش با خودش کنار بیاد
قبول کرد یه مدت از هم فاصله بگیریم و یکمی اروم بشه و بتونه بهتر فکر کنه. خیلی عصبیم و میدونم اگر باهاش حرف بزنم یا ببینمش فقط عصبی تر میشم قسم خورد که به زور ازدواج کرده ولی مادرش میگه زور نبوده.. من موندم کدومو قبول کنم..
-
خب اینکه به زور ازدواج کرده با شما یا نه دیگه الان که عقد کردین زیاد مهم نیست به نظرم , حالا با شما به فرض به زور ازدواج کرده , می تونه که زندگیشو الان و در کنار شما بودنو دوست داشته باشه , می تونه که بعد این یک سال به شما علاقمند شده باشه ,
دیگه مهم نیست که گذشته چه اتفاقاتی افتاده , الان مهمه ! تو شرایط فعلی خودش راضیه و می خواد که زندگی کنید باهم و ازدواج کنید یا نه ! و همینطور شما , شما دنبال راهی هستی که زندگیتون درست بشه یا نه خسته شدی و به نظرت راه دیگه ای وجود نداره و فقط به تموم شدن فکر می کنی؟
-
ببینین اون میگه تا مشکلمون حل نشده زیر یه سقف نریم خوب این قبول ولی تا کی؟؟؟؟؟؟؟
وقتی یه سال به قول خودش تلاش کرده و وضعیت اینه !!!
مشاوره یه زمانی گفت بهش بعد یه سال ببین چی میشه که یه سال هم شد و چیزی نشد..
اره من خسته شدم ولی .... نمیدونم یه حسی هست که میگه نباید جدا بشی ولی فقط احساسه .. عقلم میگه تمومش کن.
خانمم به توافقی راضی نیست
-
سلام و امیدوارم مشکلتون هرطور به صلاحتونه رفع بشه.
فقط اومدم بگم چقدر آقایون راحت ترن تو این موضوع طلاق ومیتونن بگن بیا تموم کنیم راحت شیم. منم اینو شنیدم و آتیش گرفتم....
به نظر من مشکل روزمرگی و یکنواختی شما گذراست. شما تو عقدین و همه چیز داره هی تکرار میشه. خوبی ها بدی ها.... خودمم تو همین شرایطم و میدونم که باید بگذره
اینقدر به هم نگین جدا شیم. زوری بوده... من نخواستم دیگه نمیخوام و ... حداقل نگفتن اینا هم کمی تاثیر داره.
محمد آقا فقط میگم زود تسلیم نشو. الان هر اندازه که گذشته ...2 سال... 3 سال ... اما زندگی کنار هم خیلی طولانی تر از ایناست. اگر میشه ساخت بسازش. تموم تلاشتو بکن تا بعدها پیش خودت ذره ای شک نداشته باشی.
در گذشته هر کسی ممکنه شخص دیگه ای بوده باشه. من خودم کسیو از روی بچگی دوست داشتم. شوهرمم فهمید ولی هیچکدوم دیگه کشش ندادیم. شوهرمم قضیه خودشو تعریف کرد و بازم کش ندادیم. میدونم نباید میفهمیدی... میدونم فکر کردن بهش خونتو به جوش میاره. اما گذشت. توام بگذر... خانومت هم مطمئن باش یه روز حتی فکر کردن به اونو تموم میکنه.
به خاطر یک فکر... یک شخص بیرون از زندگی خودتو از درون عذاب نده .
-
اصلا اون قضیه واسم مهم نیست ولی وقتی خانمت بهت بگه نمیدونم چه حسی بهت دارم !!! فک میکنم بیشتر اتیش میگیری خصوصا که ببینی باهات خیلی صمیمیه وقتی کنارشی ، کنارت میخوابه بغلت میکنه میبوست و ....
ادم به خودش میگه پس اینا تظاهره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه واقعیه که دوسم داره ولی اگر واقعی نیست پس چیه؟ قاطی کردم به معنی واقعی سیمام قاطی کرده.. چون نمیفهمم چی میگذره تو زندگیم... نمیدونم چه هدفی داره از ادامه دادن...
فقط اینو میدونم که از جدایی میترسه چون چند بار گفته من دخترم درکم کن...
- - - Updated - - -
وقتی بهش میگم چرا قبول نمیکنی جدا بشیم میگه من دخترم درک کن واسه من خیلی بد میشه... همش همینو میگه
-
خب منظور اون از اینکه احساسم معلوم نیست میدونید چیه؟
یعنی یه روز که خوبین و خوشین دوستتون داره و تو دعوا برعکس. خانومتون خیلی سادس که اینارو به زبون میاره. خیلی ناپخته عمل میکنه. اما اگر نمیخواستتون مطمئن باشین تظاهرش هم بعد مدتی تموم میشد.
الان شما تو دوران عقد روابطتون کامله؟ یعنی میگید از این میترسه؟ اگه آره که خب ترسم داره ولی دلیل نمیشه فقط به خاطر این با شما مونده باشه
اگر نه و شما هنوز بعضی فاصله ها رو حفظ کردید و اون بازم دوست نداره جدا شه بهتون اطمینان میدم که دوستتون داره و فقط با خودش درگیره. اینو از زبون یه خانوم 22 ساله تو عقد بشنوید