واقعا هیچ کس نیست کمک کنه راهکار بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
واقعا هیچ کس نیست کمک کنه راهکار بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سارا جون اگه هنوز دیر نشده من نظرمو بگم.
شما خودتو کاملا اماده کن. از نظر ظاهری کاملا به خودت برس و زیبا باش. وقتی اومدن خیلی خوب و خانومانه برخورد کن و اصلا قیافه نگیر. ولی زیاد هم انگار نه انگار نباش. ذره ای سر سنگین باش و این سر سنگینی رو تو رفتار آروم و خانومانت گم کن. میفهمی منظورمو؟
این ظاهر زیبا خیییییییییلی تاثیر داره و دلشو میلرزونه. اگر هم موقعیتش پیش اومد خیلی آروم و طوری که جو خراب نشه بگو میدونم شخصیتت قبول نمیکنه اون حرفایی که زدیو. امیدوارم دیگه هیچ وقت این موقعیت پیش نیاد و همیشه با احترام باهم صحبت کنیم. و دیگه کش نده قضیه رو. حتی اگه اون یهو خواست عصبانی بشه لبخند بزن و موضوعو عوض کن.
حتما بیا بگو چطور گذشت
ممنون آواز جان از راهنماییت نه عزیزم هنوز دیر نشده شوهرم 5 شنبه میاد برای دیدنم امروز خانوادش میان که هدیه بیارن برام شوهرم به خاطر کارش که مرخصی نداره فقط 5 شنبه میتونه بیاد یعنی امروز نیستش فقط مادر شوهر و خواهر شوهرم میان من همیشه به تمیزی و ظاهر آراسته زیاد اهمیت میدم واسه همین همیشه به خودم میرسم الان نمیدونم وقتی مادر شوهرم هدیه رو آورد از شوهرم تشکر کنم یا نه؟بهش اسمس بدم یا نه؟نمیخوام منت کشی کنم ولی نمیتونم تشکر هم نکنم؟واقعا نمیدونم باید تو این شرایط چیکار کنم؟
عزیزم اشتباه نکن زندگی که بچه بازی نیست همین الان بهش اس ام اس بزن که بخاطر کاری که کردی (بی اجازه رفتنت)واقعا شرمنده ای ! و بعدش که آرومتر شد حالا تو بهش قیافه بگیر که چرا بهت فحش داد! تو رو خدا سر همچین مسائل کوچیکی انقدر زندگی شیرینتون رو تلخ نکنید! چهار روز قهر یعنی اینکه چون تو مقصر اولی هستی پس تو باید معذرت خواه اولی باشی مطمئن باش اونم معذرت خواه دوم میشه
امشب به شوهرم اسمس دادم و بخاطر هدیه ای که برام فرستاده بود و مادرش بهم داد تشکر کردم بعد نیم ساعت جواب داد بعدش طاقت نیاوردم اسمس دادم تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی و قهر باشی و انیکه با صحبت کردن میشه مشکل رو حل کرد نه با قهر کردن گفت من قهر نیستم و حرفامو زدم هرچند حرفام بی ارزشه گفت تو نباید اونشب بی اجازه میرفتی باید تحت نظر مستقیم من باشی ولی خلاف اصول من رفتار کردی و خونه یه غریبه رفتی و تحت امر اون بودی دوستت برات تصمیم گرفته و به حرفای من توجه نکردی درصورتی که دوستم از قبل منو دعوت کرده بود و شوهرم هم که بعدا بهش گفتم که البته دیر بهش گفتم با ررفتنم مخالفت نکرد فقط هی میگفت چرا دیر گفتی و بعدچند ساعت گفت باید اجازه میگرفتی خوب گفتم من از بابام اجازه گرفتم چون فعلا عقدیم و اختیارم دست بابامه در حال حاضر بعد گفتم چرا فحش دادی گفت وقتی دیدم خودت تصمیم گرفتی بدون اجازه و اینکه کار اشتباهتو تایید میکنی منم فحش دادم و پشیمون هم نیستم بهش گفتم من کارم اشتباه بوده قبول ولی حق نداشتی اون رفتارو کنی در اخر هم بهش گفتم ازاین به بعد در هر حالتی که بودی حتی خیلی عصبانی باید احتراممو داشته باشی و عزتمو از بین نبری من زنتم با غریبه ها فرق دارم همیشه بهت احترام گذاشتم و خواهم گذاشت و هیچ وقت از گل نازکتر بهت نگفتم،خیلی دوست دارم اشتباهشو قبول کنه که نباید فحش میداد الان هم نمیدونم آشتی کردیم یا نه ولی حداقل من شروع کردم از فردا دیگه نه اسمس میدم نه زنگ میزنم دیگه نوبت اونه
بگید چیکار کنم؟چطور متوجه اشتباهش کنم که دیگه تکرارش نکنه؟
خب شما خوب کاری کردی که تشکر کردی و اشتباهتو قبول کردی. ولی ایشونم بد کردن که گفتن ار فحش دادنم پشیمون نیستم.
الان فکر میکنم شوهر شما دیگه مانعی نمیبینه و این قضیه هم دیگه نباید ادامه پیدا کنه. وگرنه به قول دوستمون بچه گانه میشه.
شما هم حرفتو زدی و گفتی همیشه احترام مابین رو میخوای پس دیگه قهر نکن. از این به بعد هم بهونه دستش نده. حتی اگه دعوای بدی داشتین بازم همون لحظه ای که تصمیم داری جایی بری بهش بگو . خودت که میدونی کار اشتباهی نیست پس یه اسمس دادن یا تماس گرفتن و اطلاع دادنو هم بذار تو لیست کارای همیشگیت حتی تو بدترین شرایط.
تو عقدی و اجازت دست باباته هم درست ولی از اون طرف به ماجرا نگاه کن. اول زندگی مشترک و شوهرت هم سرشار از حس مسئولیت . میخواد از اول بهش ثابت بشه که مرد اونه و حرف حرف اونه. اینو هم کم کم باید به اعتدال برسونی و اگر از اول بخوای باهاش برخورد کنی بدتر میشه.
این غرور مردونه رو خیلی ار دوستان تو این تالار بهش برخوردن و اصلا تو زندگی همه هست.
همیشه معتدل باش.
محبت به موقع و جدی برخورد کردن هم به موقع.
دیگه هم رو این مسئله گیر نکن و غصه نخور.
من میخوام این قضیه رو حلش کنم میخوام رودررو باهاش حرف بزنم بهش بفهمونم کار اون از من اشتباهتر بوده،من قبل از عقدم 1 ماه با شوهرم حرف زدم که بیشتر اشنا بشیم ازدواجم سنتی بود چه توی اون یکماه و چه از زمان عقدم تا الان من هرجا رفتم بهش گفتم تا سرکوچه رفتم بهش گفتم این اولین بار بود که نه اینکه بهش نگفتم بهش دیر گفتم مثلا بجای ساعت 4 ساعت 7 گفتم چون واقعا از دستش ناراحت بودم دیر بهش گفتم،دختر تا زمانی که خونه باباشه اختیارش دست باباشه من تواین دوران نباید زیر نظر مستقیمش باشم خودش زیاد با دوستاش رفت و امد داره ولی تا حالا حرفی نزدم تازه بهم میگه تو حق نداری بگی با کی رابطه داشته باشم اونم حقی نداره با من کار داشته باشه همیشه میگه با دوستام و روابطم کار نداشته باش منم با دوستات و روابطت کاری ندارم بعد برعکسش عمل میکنه دوست ندارم محدودم کنه چون خودم حدو حدودمو میدونم و همیشه تو رفتارم متعادل بودم خیلی مغروره یعنی یه چیزی از شدت بیشتر همیشه به غرورش احترام گذاشتم به رفتار مردونش ارزش قائلم ولی در مقابلش احترام میخوام که اینبار زیر پا گذاشت الانم میگه اگه باز جایی بری و نگی همون حرفا رو تکرار میکنم این حرفشو کجای دلم بذارم؟بابا شاید یه زمان بخوام جایی برم که صلاح به دونستنش نیست بازم باید بگه غلط کردی؟؟؟؟؟؟؟؟
از دیشب تا الان به شوهرم اسمس دادم و یه کم اسمسی حرف زدیم دیگه امروز نه زنگ زده نه اسمس داده،میترسم نسبت بهم سرد شده باشه این بی تفاوتی الانش و اینکه حتی دلتنگ نشده که یه خبر بگیره منو میترسونه،چیکار کنم؟چیکار کنم که بدون اینکه خودمو کوچیک کنم تحقیر کنم رابطه مون مثل اول بشه؟من اشتباهمو قبول کردم ولی اون حتی نه تنها اشتباهشو قبول نکرد تازه گفت اگه کارت تکرار بشه من همون حرفارو دوباره میزنم بگید چیکار کنم؟امروز از صبحه دلشوره دارم دارم دیوونه میشم
سارا خانوم شما قدم خودتو برداشتی و 2 باره اس ام اس دادنتون قدم + بوده
بنظر من صبر کنید و دیگه اس ام اس و ارتباط نداشته باشید و ناز کنید چون اینجوری ایشون فک میکنه که شما مقصرید کامل و نازشو میکشید و منت کشی میکنید
پس ناز کنید و صبر کنید تا ایشون خبری از شما بگیره و اکرن زنگ زد معمولی صخبت کنید و بکید از رفتارشون نارحتید و اینو نمیتونید قبول کنید و غیر منطقیه
بزارید ایشون بیاد طرف شما و اشتباهشو بپذیره و از 1 من بودن دربیاد ، نمیشه ایشون 1 من کامل باشه که ، زندگی 2 طرفه و 2 نفرست
صبر کنید
توکل به خدا .موفق باشید
شوهرم دیشب زنگ زد خیلی معمولی حرف زدیم انگار اتفاقی نیفتاده من میخوام وقتی دیدمش باهاش حرف بزنم و دیگه اسمسی باهاش بحث نمیکنم در این مورد؛آخرشب بهش اسمس دادم گفتم میخوام با ماشین برم دنبال مامان چون بابام نبودمجبور شدم من برم دنبالش ولی دیر وقت رفتم ساعت 12.15 نیمه شب بود باز جنجال به پا کرد که تو نصفه شب میخوای بری و کلی دعوا راه انداخت آخرشم گفت دیگه کارای تو به من مربوط نیست تو زندگی خودتو داشته باش منم زندگی خودمو میکنم حرفای من برای تو ارزش نداره پس دیگه هیچ کدوم از کارات به من مربوط نیست همش به خاطر عصبانیتش کوتاه اومدم و حق رو به خودش دادم گفتم حق با توئه در وقته ولی مجبورم برم چون مامانم منتظره کسی هم نیست بره دنبالش حرفامو قبول نکرد میگفت اگه میخواستی بری زودتر میرفتی که نخوای نصفه شب راه بیفتی باماشین بری تو خیابون باز این بحث رو تا 3 نصفه شب کشش داد اونم اسمسی منم چون نمیخواستم دیگه دعوا کنم کوتا اومدمو اونو حق به جانب دونستم نمیدونم چرا فکر میکنم خسته شده دیگه دوستم نداره نسبت به زندگیمون بی تفاوت شده فکر میکنم تو این یه هفته که هی قهرو دعوا داشتیم دگرگون شده الام با اینکه با هم آشتی کردیم ولی همش دلشوره دارم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم فکر نمیکردم هنوز دعوای قبلی تموم نشده باز دعوا کنه البته حق داره نصف شب درومدن من با ماشین اونم فقط با خواهرم یعنی 2 تا دختر نصف شب وسط خیابون با این وضع ناامنی اشتباه بوده ولی دیگه این همه جنجال نداشت میگه تو خلاف اصول من رفتار میکنی به خدا دارم دیوونه میشم دعوا پشت دعوا سر مسائل الکی دیگه نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم حس میکنم دوام زندگیم کمه حس میکنم دارم شوهرمو از دست میدم بگید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟موضوعات کوچیک واقعا داره مساله ساز میشه و به یه مشکل بزرگ تبدیل میشه