-
میبینی عزیزم
تو با رفتارت نه تنها کمکی به کم شدن وابستگیش به خونوادش نمیکنی داری تشدیدشم میکنی.
یه کم صبر...یه کم گذشت...آرامشتو حفظ کن گلم
دلیلی نداره که با کوچیکترین حرف شوهرت قهر کنی.ببین شوهرت حرفهایی که میزنه اصلا به نظر خودش اونقدرها زشت نیست و درک نمیکنه که چقدر ناراحت میشی.مردا وقتی عصبانی میشن یه حرفایی میزنن که بعدا اصلا یادشون میره چی گفتن.یا شایدم به نظر اونا حرفشون اونقدرا زشت نیست.یه کم کوتاه بیا.یه کم از راه محبت وارد شو.وقتی همسرت بهت اون حرف بدو زد جای اینکه قهر کنی باید میرفتی کنارش.یه کم بغلش میکردی و بعد خیلی آروم میگفتی اون حرفت خیلی ناراحتم کرد.ا.نوقت میدیدی چطور ازت معذرت میخواد.فقط و فقط محبت کن.مگه نمیخوای ترجیح بده کنار تو باشه.پس جو خونه رو آروم کن.اصلا جوابشو نده.یه مدت تحمل کن تا ببینی معجزه شو.
-
هم صحبت عزیز هفته ای 2 بار می ریم برام سخته تحمل کردنشون می دونی چقدر سخته وقتی می ری ببینی بلد نیستند از مهمان پذیرایی کنن و همش انتظار دارن تو اونجا کار کنی براشون
- - - Updated - - -
خوب ریحان جان من خیلی مغرورم اصلا نمی تونم وقتی مقصر نبودم برم پیشش اصلا
-
سلام من فقط پست اولتون رو خوندم
ولی میدونم که وقتی هر دو طرف بخوان طرف دیگه مطیعشون باشه مشکلات زیاد میشه باید همیشه یک نفر کوتاه بیاد لازم نیست زن و شوهر مطیع هم باشن و فقط باید با هم تفاهم داشته باشن. شما میخواین شوهرتون اونی باشه که میخواین
شاد باشه و ... ولی خوب همیشه هم ایده ال نیست زندگی. یکمی شما کوتاه بیاین یکمی اون خیلی هم سخت نیست کنار اومدن فقط یکمی باید بتونین با هم ارتباط خوب برقرار کنین. مشکلاتتون رو با هم در میون بذارین و بگین که از چی خوشتون میاد و از چی بدتون میاد. خواسته هاتون رو با هم درمیون بذارین.
:72:
-
سان آی نگو که نمیتونم جوابش رو ندم . با هرکسی که زندگی کنی تا جلوی خودت رو نگیری آخرش همینه . حداقل توی این زندگی سعی کن روی رفتارت کار کنی تا همسرت هم تغییر کنه . چرا باید مهر طلاق به شناسنامت بخوره و وارد زندگی کس دیگه ای که شدی بعد به نتیجه برسی که آره باید خودت رو تغییر بدی ؟ همه مردا مثل هم هستند . مطمئن باش . هیچ مردی تحمل این رو نداره که خانمش صاف تو چشماش نگاه کنه و جوابش رو بده .
تو انقدر خوب و مودب باش که اون از کار خودش پشیمون شه و خجالت بکشه .حداقل یکم امتحان کن . خانم باش . بالاخره باید یک فرقی بین زن و مرد باشه دیگه .تو جوابش رو نده و سکوت کن ببین خودش چند برابر بیشتر دوست داره . من تجربه کردم که بهت میگم .
-
تمنای من سعی خودمو می کنم که جلو عصبانیت خودمو بگیرم ولی خونوادش انگار نمی زارن مثلا امروز بعداظهر پدر شوهرم به بابام زنگ زده گفته دخترتون به پسرمون فش داده و ... پدرم بنده خدا که خبر نداشت شوکه شده بود منم همه رفتار ها و بی احترامی خای زشتشونو به بابام گفتم گفت فردا بهش زنگ می زنم می گم تو زندگیتون دخالت نکنن ان شالله هیچکی بی پدر نشه تو ایران اگه حامی نداشته باشی قورتت می دن
- - - Updated - - -
محمد عزیز
وقتی خواسته هامونو رو با هم در میون می زاریم همسرم می گه من نمی تونم اونی باشم که تو می خوای منم همین جواب رو بهش می دم می گه وقتی فش می دم حرف نزن اوایل حرف نمی زدم ولی دیدم خوب نمی شه می خواد منم لنگه مادرش بشم تا اخر عمرم رو حرف شوهر حرف نزنم
- - - Updated - - -
در ظمن شوهرم ازدواج دومشه خیلی وقت پیش وقتی 18 سالش بود براش زن گرفتن اونم 1 سال زنش بوده خود شوهرم می گه خیلی حاضر جواب بود و به خونوادم بی احترامی می کرد ولی اطرافیان می گن چون شوهرم به خونوادش وابسته بود و دختره مدام باهاشون درگیر می شد از هم جدا شدند منم از سر لجبازی با دوست پسرم با شوهرم ازدواج کردم خر بودم دیگه اشتباه کردم تو یک ماه نامزدی و عقد و عروسی رو برگزار شد خیلی وقتا فکر می کنم زندگیم فقط عادته عادت
-
سلام . عزیزم اگه انقدر عصبی هستی و نمیتونی خشمتو کنترل کنی بهتر نیست تحت نظر روانپزشک از ی آرام بخشه ضعیف که عوارض جانبی کمتری داره استفاده کنی ؟در ضمن وسواس هیچ وقت خود به خود برطرف نمیشه و حتما باید درمان بشه :81:
-
هلن عزیز من اینقدرام وضعم بد نیست که برم دکتر
دیر اومدم نشته هامو بنویسم چون حتی اینترنت ما مشترک شده تو هفته 3 تا 4 روز خونه پدر شوهرمه هیچ چیزمون خصوصی نیست پدرم با پدر شوهرم حرف زده بود و مستقیما همه چیز رو گفته بود ولی اونا که حالیشون نیست دست از سرمون بر نمی دارن همش زنگ می زنن همش وابستگی به پسرشون اه حالم بهم می خوره ما این چند روز رو خوب بودیم ولی بازم دیروز خود به خود عوض شد گفت من بعداظهر می رم خونه پدرم منم گفتم دوست دارم با هم باشیم گفت شرمنده من می رم خونه پدرم خلاصه رفت منم رفتم خونه پدرم و کلی با خواهر و برادرام خوش گذروندم شب ساعت 12 اومد دنبالم صداش در نمی اومد معلوم نیست چی بهش گفتن بهم گفت اگه با خونواده من خوب نباشی من نمی تونم باهات زندگی کنم منم گفتم خونوادت همش به من متلک می گن همش به من بی احترامی می کنن گفت نه تو خیلی حساسی از این جور حرفا گفتم من دوست دارم دو هفته یه بار بیام خونه پدرت گفت نخیر و نمی شه و خلاصه امروز شنبه از سر کار زنگ زد خوب بود اخلاقش انگار دیوانس یه روز خوب یه روز بد بعداظهرشم با هم رفتیم بیرون برام گوشی خریدو منم کلی تشکر کردم حالا موندم خدا عید چه جوری برم خونه پدرش اینقدر ازشون بدم می اد مخصوصا از پدر شوهرم از اون کارش که پدرم زنگ زد نمی دونم چه جوری خودمو قانع کنم عید برم خونشون اگه نرم شوهرمم نمی اد خونه پدر من جدیدا دارم خودمو کنترل می کنم که زیاد باهاش بحث نکنم حتی جمعه بهم گفت دهنتو ببند اسم خونوادمو نیار تو چکاره ای ولی اصلا جوابشو ندادم دارم سعی می کنم خودمو کنترل کنم و اوضاع رو حفظ کنم
- - - Updated - - -
هلن عزیز من اینقدرام وضعم بد نیست که برم دکتر
دیر اومدم نشته هامو بنویسم چون حتی اینترنت ما مشترک شده تو هفته 3 تا 4 روز خونه پدر شوهرمه هیچ چیزمون خصوصی نیست پدرم با پدر شوهرم حرف زده بود و مستقیما همه چیز رو گفته بود ولی اونا که حالیشون نیست دست از سرمون بر نمی دارن همش زنگ می زنن همش وابستگی به پسرشون اه حالم بهم می خوره ما این چند روز رو خوب بودیم ولی بازم دیروز خود به خود عوض شد گفت من بعداظهر می رم خونه پدرم منم گفتم دوست دارم با هم باشیم گفت شرمنده من می رم خونه پدرم خلاصه رفت منم رفتم خونه پدرم و کلی با خواهر و برادرام خوش گذروندم شب ساعت 12 اومد دنبالم صداش در نمی اومد معلوم نیست چی بهش گفتن بهم گفت اگه با خونواده من خوب نباشی من نمی تونم باهات زندگی کنم منم گفتم خونوادت همش به من متلک می گن همش به من بی احترامی می کنن گفت نه تو خیلی حساسی از این جور حرفا گفتم من دوست دارم دو هفته یه بار بیام خونه پدرت گفت نخیر و نمی شه و خلاصه امروز شنبه از سر کار زنگ زد خوب بود اخلاقش انگار دیوانس یه روز خوب یه روز بد بعداظهرشم با هم رفتیم بیرون برام گوشی خریدو منم کلی تشکر کردم حالا موندم خدا عید چه جوری برم خونه پدرش اینقدر ازشون بدم می اد مخصوصا از پدر شوهرم از اون کارش که پدرم زنگ زد نمی دونم چه جوری خودمو قانع کنم عید برم خونشون اگه نرم شوهرمم نمی اد خونه پدر من جدیدا دارم خودمو کنترل می کنم که زیاد باهاش بحث نکنم حتی جمعه بهم گفت دهنتو ببند اسم خونوادمو نیار تو چکاره ای ولی اصلا جوابشو ندادم دارم سعی می کنم خودمو کنترل کنم و اوضاع رو حفظ کنم
-
سلام سان آی عزیزم
واقعا شرایط سختیه.وابستگی همسرت رو میگم.درکت میکنم .
اما یه چیزو یادت باشه که دیگه هیچ وقت جلو همسرت به خونوادش بد نگو.
ببین همسر من تو تاپیک قبلیم گفتم که چقدر خونوادش اذیتش میکنن و اصلا هم مثل همسر شما وابستگیهای اینطوری نداره اما کافیه من کوچکترین حرفی درموردشون بزنم.خودشم میدونه دارم راست میگم و حق با منه اما فقط دلش نمیخواد از زبون من بشنوه.یه مدت که این موضوعو رعایت کردم حالا خودش پیشم درد دل میکنه از خونوادش.
هنوزم وقتی اون میگه من فقط گوش میدم و یک کلمه از خودم چیزی نمیگم.ببین اون یه سرس واقعیتها رو میبینه اما نمیخواد از تو چیزی بشنوه.تو هم بخاطر زندگیت صبر کن.هر اتفاقی تو خونه اونا افتاد همونجا بذار و برگرد خونت و اصلا درموردش با همسرت حرف نزن.اصلا تا اون حرف نزد درمورد خانوادش هیچ چی نگو.یه مدت حتما این تمرینو داشته باش.
عید هم برو اونجا و کاملا معمولی رفتار کن.
دیگه هم با همسرت بحث نکن
- - - Updated - - -
آفرین که جوابشو ندادیوبه تمرین کنترل خودتم همچنان ادامه بده.به همسرت محبت و احترام بیشتری بکن.کم کم جذبت میشه اینطوری.
-
ریحان جان احساس تنفر از خونواده شوهرم تمام وجودمو گرفته باورت می شه وقتی 5 دقیقه بهشون فکر می کنم سر درد می گیرم اینقدر ازشون بدممممممممممممممممممممممم می اد که نگو از اون مادر اب زیر کاهش و پدر پرور و بی چشمو روشو که نگووووووووووووووووووو ولی به خاطر زندگیم بالاجبار باید تحملشون کنم می خوام جمعه که رفتم تیپ بزنم اساسی که چشاشون بترکه از غصه وابستگی شوهرمم ازار دهندس برام همش می گم ای کاشششششششششششششش عاشقانه ازدواج می کردم شاید این قدر پشیمون نبودم ولی افسوس به حرفات عمل کردم و اصلا جوابشو ندادم اصلا تا بینیم خدا چی می خواد مرسی که به من سر می زنی
-
سان آی جان این فکرای منفی یک دفعه کار دستت میده ، اگر اونا بد هستند عزیزم تو خوب باش ، تو سعی کن بهترین باشی تا اونا کوچکترین حتی کوچکترین بهونه ای نداشته باشند .
چند تا نکته رو به خوبی رعایت کن بهت قول میدم که خیلی خوشجال از خونه پدر شوهرت بر میگیردی .
اول از همه اینکه جلوی اونا تا میتونی به همسرت محبت کن و عاشقانه دوستش داشته باش . به اونا نشون بده که تو بهترین زن برای پسرشون هستی .( کاری کن همسرت بهت افتخار کنه )
جلوی اونا هرچی همسرت میگه همون رو گوش کن ، باور کن دنیا به آخر نمیرسه . اگر حرفی میزنه سکوت بهترین جوابیه که میتونی به همسرت بدی .
دوم اینکه جلوی همسرت به هیچ عنوان از خانوادش بد نگو ، همه کار را رو اگر اونا میکنن پس تو چرا باید این وسط بده بشی برای همسرت ؟ تو هم سیاست داشته باش و هیچ وقت جلوی همسرت از خانوادش بد نگو . این کار رو بکن ببین چطور همسرت به طرف تو میاد .
سوم اینکه اصلا با همسرت لجبازی نکن ، هرچی گفت بهش بگو چشم ( ببین فکر نکن که به ضررت میشه ، این یک سیاسته ، تو به حرف همسرت اگر گوش کنی بهت قول میدم که اونم حتما کاری رو میکنه که تو دوست داری )
با همسرت مثل یک پادشاه رفتار کن تا اون هم با تو مثی یک ملکه رفتار کنه ، اگر باهاش مثل یک چوپون رفتار کنی اون هم با تو مثی زن چوپون رفتار میکنه ، حالا این وسط تمام اختیارات دست ملکه هست یا زن چوپون ؟
یک مدت اینارو رعایت کن بعدش خودت میبینی چه حس خوبی داری و همه چی داره بر وفق مراد تو پیش میره . یکم زرنگ باش . و سعی کن برای حرفا و کارای اونا عکس العمل سریع انجام ندی .
باور کن اگر تو بری پیش خانواده همسرت و اگر اونا حرفی بزنن که تو ناراحت شی ، اگر فقط سکوت کنی و هیچی نگی ، مظلوم مظلوم رفتار کنی ، همسرت 100 برابر بیشتر به سمت تو کشیده میشه . و پی به اشتباه اونا میبره ، اونوقت برگ برنده دست تو هست . این کارا رو کنی کم کم وابستگیش به خانوادش رو از دست میده .