-
من تاپیکتون رو خوندم... نمیشه بدون شنیدن حرفهای همسرتون اظهار نظر کرد. فقط برام عجیب و دردناک و متأثر کننده است که یک خانم با تحصیلات عالی و مستقل و به گفتهی خودش زیبا چرا توی زندگی زناشویی به این مرحله میرسه.
مدنظر خانمهایی که فکر میکنن این چیزها باعث میشه زندگی مشترک بهتری داشته باشن...
نمیخوام نمک روی زخمتون بپاشم یا شما رو نمونهی آزمایشی کنم و به بقیه بگم ایشون رو ببینید... این طوری نکنید ها!... به این روز میافتید...
ما شنیده بودیم خانمهایی که مورد ازدواج براشون کمه گاهی ناچار میشن( نمیدونم درسته که این عبارت رو به کار برد یا نه) که بیش از اندازه به نامزدشون نزدیک بشن تا نکنه آقا به بی مهری محرومشون کنه. در مورد شما مشکل چی بود؟ شما یک مهرهی خیلی خوب رو از دست دادید و اون ارتباط جنسی بود، وقتی به یک مرد بدون تعهد ازدواج دایم تا این حد نزدیک میشید، وقتی پول تو جیبی بهش میدید، دیگه براش یه زن دست نیافتنی نیستید.
بر عکس بقیه من نمیتونم خیلی ناز و نوازشتون کنم و بگم آخه... طفلی... همه چیز درست میشه... امیدوارم از این جا به بعد رو درست پیش برید.
اگر تصمیمتون بازگشته، بیشتر در مورد ویژگیهای نامزدتون( نمیدونم میشه این اسم رو گذاشت یا نه) توضیح بدید تا شاید آقایونی که هم-تیپ ایشونن راههای نفوذ احساسی رو براتون باز کنن...
-
مهرانا جان واقعا خیلی باهوش و نکته سنج هستی . دلیلش اینه که من تمام عمرم با خواب مشکل داشتم. راستش ارثی است. من تا آنجا که یادم می آید فقط یک بار آن طور که می خواهم خوابیدم. آن هم فقط به مدت یک ساعت تحت تاثیر داروی خواب آور که برای آندوسکوپی تزریق شده بود. خاطره اش هنوز توی ذهنم است و اگر خدا بگوید همین الان چه می خواهی می گویم دلم می خواهد آن خاطره خوب را دوباره تجربه کنم. :323:
- - - Updated - - -
اما خواهش می کنم درمانت را ادامه بده و تا جواب نهایی دکتر را نگرفتی قطع نکن. امیدوارم این اختلال زودتر بگذرد.
-
دوست گرامی آقا یا خانم مای سلف، حق با شماست متشکرم از نظرت.
در ضمن ای قربون دهنت، دوستانی که تشریف میارن از زندگی من عبرت بگیرند لطفاً توجه بفرمایید علاوه بر نکات متینی که دوستمون مای سلف عنوان نمودند و دوست عزیزم سنجاب تأیید کردند، اون مواردی بود که گفتم به من گفته قضاوت ناحق کردی، تهمت زدی، زخم زبان زدی، حدس و گمان خودت را سند و مدرک حساب کردی و حکم صادر کردی و مجازات کردی دقیقاً با یک لحنی مشابه همین پست دوست عزیزمون هستند. با همین لحن اگر همسرتون را خطاب قرار بدید حتماً به سرنوشت من دچار می شوید (خدای نکرده البته). نکنید این کار رو هیچ وقت.
- - - Updated - - -
دوست نازنینم نوپو، مرسی عزیزم من امروز کلی دعات کردم به خاطر حرف تو امروز پاشدم رفتم دکتر وگرنه اصلاً حوصله این کار را نداشتم. :43:
در مورد خودت هم عزیزم خدا بزرگه انشاا... یک راهی برای این مشکل پیدا میشه... دنیای خدا اینقدر بزرگه و علم اینقدر سریع پیشرفت میکنه که حتماً یک راهی برای برطرف کردن این حالت پیدا میشه دوستم :203::72: بازم صمیمانه ازت ممنونم که با وجودی که نظرات من مورد تأییدت نیست اما نه قضاوت کردی و نه باهام نامهربونی کردی :43::18::72: درسته تو شبها بیداری ولی خداوند بهت قدرت علم و همدردی را همزمان داده دوستم تا توی همین شبها کلامت مرهم درد کسایی باشی که حتی نمیشناسیشون و حتی نمیدونی چقدر شاید بهشون کمک کرده باشی. من از طرف همه مون ازت تشکر می کنم :104::72::72::72:
-
سلام... من فکر کنم بهتره اینطور بگم که من از حرفهای مای سلف دلخورم. دوست نداشتم بیام و اینجا و توی این یکی تاپیک دوباره تموضوع را باز کنم. ولی یک سری نکاتی را فقط مختصر در جواب ایشون می گم:
- خیلی قشنگه اگر زن یا مرد سرمایه هایی بیش از اندام جنسی داشته باشه و به این رابطه به دید یک ابزار برای وادار کردن طرف مقابلش به کوتاه آمدن در برابر خواسته هاش استفاده نکنه. تن فروشی فقط این نیست که آدم بره و تنشو به غریبه به حراج بگذاره. بعضی وقتها تن فروشی شکل زشت تر و پست تری به خودش می گیره و اونم تن فروشی به همسر هست. یعنی استفاده کردن ابزاری از یک چیزی که باید هدیه بشه نه اینکه فروخته بشه. این شدن انسان را خدشه دار می کنه. من نمی گم ریسک کنید و بی مهابا برید و با کسی رابطه داشته باشید به هیچ وجه ولی سعی کنید حتی اگر توی شرایط نرمال یک زندگی هم هستید اونقدر توانمندی داشته باشید که لازم نباشه از این فاکتور به عنوان اهرم فشار استفاده کنید.
- گاهی جنگیدن و شکست خوردن ارزشش از نجنگیدن و پیروز شدن بیشتره. کسی که می جنگه برای افکار و عقایدش حتی اگر شکست بخوره هم باز پیروزه. هر کسی در یک حیطه ای خاص خودش مجبور می شه به این جنگیدن. یکی بیمار میشه یکی عزیزش بیمار میشه یکی بی پول میشه یکی هم مثل ما. معمولاً آدمها توی شرایط سخت زندگیشون تبدیل می شن به آدمهای پست و بعد از گذشت سختی ها دوباره جون می گیرن. این درست نیست. باید جنگید ولی پست زندگی نکرد.
- ما شنیده بودیم خانم هایی که مورد ازدواج براشون کمه مجبورن ... شاید این یک ترس ضمیر ناخودآگاه شخص خودت باشه نه شرایط واقعی زندگی من. من آدم اجتماعی هستم و فاکتورهایی دارم که به ظاهر جلب توجه می کنه برای آدمها مثلاً رتبه کنکور، پول، زیبایی متعارف، تحصیل کرده هستم، کار خصوصی و دولتی عالی دارم و قدرت بیان و زیرکی خاص خودمو دارم که معمولاً جزء آدمهایی هستم که در جمع دیده می شم. چطور ممکنه آدم اینهمه در محیطهای اجتماعی باشه ولی موردی برای ازدواج براش پیش نیاد؟ منتها من یک سری عقایدی دارم که اگر با اونها وارد زندگی کسی بشم که هم عقیده من نیست هم زندگی اون نابود میشه و هم زندگی خودم. یک نگاهی به همین تاپیک بکن ببین دختر و پسر با این سبک زندگی و عقاید من مخالف هستند. خوب؟ پس باید به کیفیت انتخابم کاملا توجه کنم تا کسی را انتخاب کنم که بیشترین همخوانی را با این شیوه فکر من داشته باشه. چون در واقع نه من می تونم همسرمو مجبور کنم مثل من بشه نه اون می تونه مثل من بشه. پس اینکه آدم به دقت انتخاب کنه می ارزه به اینکه از هول حلیم بیافته توی دیگ.
- بله ممنونم که حداقل گفتی تا زمانی که حرفهای ایشون را نشنویم نمیشه حکم صادر کرد. من حتی در یک محیط مجازی اجازه نمیدم کسی به شخصیت ایشون بی احترامی کنه. آقایونی که مثل ایشون هستند... کسانی هستند که شبانه روز دارن برای سربلندی من و شما و مملکتمون از جان و از سلامت و از خانواده اشون مایه می ذارن. مثل من بیکار نیستند که وقتشونو توی فضای مجازی تلف کنن. پس باید در دنیای واقعی دنبال اینجور مردها گشت. نه اینجا. من شخصاً اگر صد بار دیگر هم بخوام انتخاب کنم انتخابی جز ایشون نخواهم داشت. پس ارزشش را داره به خاطرش بجنگم.
- من به کسی پول تو جیبی ندادم. زندگی مشترک مال من و مال تو نداره. به زندگی مامان و بابات نگاه کن. هیچ وقت در زندگی مشترک بحث مال من و مال تو نیست هر چی هست مال ماست. ولی خوب خودمم حس کردم که بهتره این کار انجام نشه و بعد از اینکه بحران اولیه خوابید و تونست یک مقداری برگرده با حالت عادی متوقفش کردم.
- بله بقیه دوستان هم تذکر دادن که ایشون نامزد من نیستن و همسرم هستن. من صرفاً قصدم این بوده که نمای کلی زندگیمو همونطور که هست به تصویر بکشم صادقانه. می شد برم در بخش مشکلات خانوادگی بگم همسرم می خواد ترکم کنه و فریبتون بدم.
- من با مسئولیت کامل خودم این شیوه زندگی را انتخاب کردم وپای پیامدهاشم ایستادم. الان هم دارم روی برطرف کردم ایرادای رفتاری خودم کار می کنم.
- هر وقت که خواستید از حالت اعتدال زندگی خارج بشید قبلش مطمئن بشید که توانایی های لازم با جنگیدن با تبعات انتخابتون را خواهید داشت. اگر دارید این توانایی را از حد اعتدال خارج بشید و بدونید اجتمال شکست و پیروزی 50-50 است. اما اگر توانمند نیستید در حد اعتدال بمانید چون توی اون شرایط اجتمال برد به باخت 80 به 20 است. پس اول مطمئن بشید به اینکه در صورت شکست نابود نمی شید بعد ریسک کنید.
-
این بخش تقدیم به تمام مردهای محترم و پسرهای خوبی که یا الان در یک زندگی هستند یا در اینده وارد آن می شوند: اینکه می گن مرد ستون زندگی است، مرد حامی است، و این که مرد مرد هست و زن زنه یک واقعیت است. یک زن به شونه ای پهن و دستان نان آور و جیب پر پول شما تکیه نمی کنه بلکه به جوانمردی، شرافت و بزرگمرد بودن شما تکیه میکنه... وجود زن طوری هست که اگر بارقه ای از این ویژگیها در شما ببیند تا آخر دنیا ازتون اطاعت و تبعیت خواهد کرد و اگر خودتون به جوانمردی خودتان باور نداشته باشید و زن را دعوت کنید که به پول، مقام و شانه های پهنتون تکیه کنه منتظر باشید که به زودی غرورتون شکسته خواهد شد. که اگر امروز نه، فردا این اتفاق خواهد افتاد.
منم اگر از ایشون دفاع می کنم یا ازش تبعیت می کنم به خاطر این هست که از ویژگی های بارزش جوانمردی هست و یک جوانمرد که با مشکلات دست و پنجه نرم می کنه بیشتر از یک ناجوانمرد موفق قابل اعتماد است. در طی این مدت من این رابطه را اداره نکردم به خاطر اون بوده که ادامه پیدا کرده... پس من اگر زیادی های و هوی دارم به خاطر خودم نیست به خاطر اینه که بهش اعتماد دارم حتی اگر خودش آسیب ببینه نمی ذاره من زمین بخورم.
و یک سؤال " آیا شما هم جمله از اولش معلوم بود و بهت گفتیم و گوش نکردی "را آماده نگه داشتید واسه بعد؟ فقط می خوام به عمق احساس خودتان رجوع کنید ببینید شکست خوردن یا پیروزی من در این رابطه چه حسی در شما ایجاد می کنه. اون حس را جدی بگیرید حتماً و به منم نگویید جوابشو:72:
-
سلام مهرانا جونم .عزیزم من که این همه درگیرم به اندازه تو که به خودت از نامزدت تو هم نشنیدی این همه تشویش ندارم. من و تو نقطه مقابل همدیگه هستیم .من به خاطر نداشته هام غمگین و تو به خاطر داشته هات خسته. باهات خیلی حرف دارم نمی دونم باید از کجا شروع کنم این لازمه اینه که هر دو تاپیکت رو بدقت بخونم .دوست دارم و در حد توانم کنارت خواهم بود
- - - Updated - - -
من همه تلاشم رو برای کمک بهت می کنم فقط از بین این همه بحث چیزهای خیلی مبهمی دستگیم شد میشه یکم واضح تر و دقیق بگی مشکلت چیه منظورت از حرفای 20 روز پیش همون بود که گفتی نامزدتت بهت گفته؟
در ضمن یه سوال دیگه :تو راهت رو می دونی و اومدی تایید بشی یا کمک می خوای ؟من فکر می کنم دومی درسته پس لازم نیست جواب تک تک بچه ها رو بدی که با اعصابت بازی بشه عزیزم .من تو رو ندیدم .اما توی این دنیای مجازی واقعا بهت علاقه مند شدم پس بی صبرانه منتظر جواب سوالام هستم ؟
بهم بگو از لحاظ مسافتی چقدر از نامزدت دوری و الان ارتباط عاطفی و جنسی تون در چه حده؟ببخشید شاید خیلی خصوصی شد اگه دوست داشتی جواب بده .جای من یه ماچ آب دار از خودت بکن:43:
-
سلام مهرانای عزیز
من تاپیک قبایتو با دقت و کلمه به کلمه خوندم و خیلی متاثرشدم:47:همیشه فکر میکردم یه دختر مجرد همسن خودمی.فکر نمیکردم همچین مشکلی داشته باشی:47:
اولین بار که این تاپیک جدید رو گذاشتی گفتم نمیدونم مشکلت چیه و لی دلداریت دادم.واقعا مهرانا خیلی صبوری,تحملت خیلی زیاده
مهرانا جان به هر حال یه اشتباهاتی کردی ولی با باز کردن مجدد اونا کار درست نمیشه. نمیخوام بگم چه فرهنگی درسته, کدومش غلطه,ببه هر حال کاریه که شده وباید دنبال راه چاره بود
من واقعا در حدی نیستم که بخوام نظر بدم
با خوندن اون تاپیک منظورتو از اینکه گفتی چرا اطرافیانم به فکرم نیستند رو گرفتم:47:مهرانا شنیدی میگن :خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند؟:47:درسته که شما گاهی بیحوصله شدی و غر زدی ولی شما تو بدترین شرایط ممکن کنارایشون بودین و درست نیست الان که مشکلات اقتصادی آقا حل شده از شما بگذره
ولی مهرانای عزیزم تنها تنها تنها رابطه ای که میتونه به یک مرد حس تعهد رو بده فقط وفقط ازدواج رسمی هستش ,ایشون الان با خودش میگه بابا تحت هر شرایطی که مهرانا کنارمه و تنهام نمیذاره.شما به هم علاقه دارین ولی این سازش افراطی شما باعث شده به خودتون ظلم کنید .این وفاداری 3 ساله شما نشون دهنده اینه که واقعا همدیگرودوسدارین وحاضرین تا آخرش باهم ادامه بدین.پس دیگه منتظر چی هستین؟
مهرانا وقتی 3 سال تمام همرا ایشون مشکلاتشون رو تحمل کردین و سنگ صبور هم بودین خوب چرا واقعا ازدواج نکردین؟باور کن اگر با نداریشون باهاشون ازدواج میکردی درسته از لحاظ اقتصادی مشکلات زیادی سر راهتون میبود ولی واقعا مشکلات فعلی رو هیچکدومتون نداشتید.شما فرای یه همسر به اون آقا خوبی کردین تا جایی که ایشون خوبیهاتو گذاشته به حساب وظیفه
خیلی با عطوفت دلیل غر زدناتو بهش بگو:
با ایشون حرف بزن و بگو قبول دارم غر زدم ولی باید بهم حق بدی ,همه این 3 سال و مشکلاتش گواه عشق منه به شما.زن بیشتر به یه حامی و پشتیبان نیاز داره تا یه دستگاه پول سازی.آنچنان غرق کارو پول شدین که خودتونو فراموش کردینو این نهایت ظلمه به خودتون
بگو من به عنوان یه زن و شما به عنوان یک مرد جدا از نان و آب 1000 تا نیاز دیگه داریم که تواین سن حق هردومونوکه به اون نیازهامون توجه کنیم.
اگه واقعا شمارو میخواد ازدواج کنید در غیر اینصورت بیشتر آسیبش متوجه خودته عزیزم
- - - Updated - - -
قبول دارم در زمینه ازدواجت یه کم اشتباه داشتی
ولی واقعا مهرانا صبوری,واقعا لیاقت بهترینهارو داری تو زندگی,واقعا روحیت قابل ستودنه,واقعا واقعا خوش به حال مردی که شما در کنارشی:43:
کاری به درستی و غلطی این ازدواج ندارم ولی اگه همه تا این حد برای زندگیشون تلاش میکردن و به شریکو همراهشون ایمان داشتن الان وضع مملکت یه جای دیگه بود
در حدی نیستم که بخوام ذاهنماییت متم ولی واقعا جدا از غر غر کردنت شخصیت ستودنی داری
از خدا برات بهترینهارو آرزو میکنم:43:
-
مهرانا جان حالت چه طور است؟ بهتر شده ای؟ دکتر به نیتجه ای رسید؟ خیلی مواظب خودت باش. بیشتر از افراد دیگر.
-
سلام دوستان متشکرم از نظراتتون.
هیون جان مرسی عزیزم که اومدی اینجا خوش اومدی. من بله دو تا هدف دارم از اینکه اینجا اومدم و صحبت کردم:
- اینکه این صحبتها را با خانواده و دوستان نزدیکم که همسرم را می شناسن نمی تونم بی رودربایستی بیان کنم. چون باعث استرس خانواده ام میشه و شرایط را برای ما از اینکه هست بد تر می کنه. میام می نویسم سبک می شم و خودم نوشته هامو می خونم و به ذهن و احساس خودم سر و سامان میدم. عین اینکه مثلاً دارم برای تاپیک تو نظر می ذارم برای خودمم همین کار را انجام می دم و توی دفتر دارم که توش عکس خودم را چسبوندم و هر چیز جدیدی می فهمم در مورد خودم که یا از نظر بچه ها هست یا از برداشت خودم یادداشت می کنم. و این خیلی بهم کمک کرده تا الان دقیقاً به مرور هی مشکلاتم را واضح تر و کمتر می کنم تا برسه به 5-6 تا مورد خاص. این سر درگمیه برای خودمم بوده و الان کمتر شده عزیزم.
- هدف دومم این بوده که این بازخورد را به خودم بدم که این شرایط واقعاً سخت و غیر طبیعی بوده که هر زنی و شاید هر مردی توش از پا می افته... بنابراین من تنها کسی نبودم که برای این شرایط غر زدم. دیگران هم در سن و جنسیتهای مختلف این چیزهایی که من ازشون رنجیده شدم را دارن توی این رابطه می بینن و این نشون میده که این شرایط غیر طبیعی رفتارهایی را پیش کشیده که بر مقتضای زمان و مکان بوده.
عزیزم در مورد بعد مسافت... هزار کیلومتر فاصله بین من و ایشون هست چون ایشون به خاطر نیاز به درآمد بیشتر مجبور شد که بره شهرستان. در مورد رابطه... مثل هر زن و مردی که به هم متعهد هستند ما هم شریک هم هستیم. عزیزم ما حالت عادی هم هر دو سه ماه یکبار همدیگه را می بینیم و من تنها زندگی می کنم و ایشونم تنها. الان من از یک مدتی قبل تنها زمانی بهش توجه می کنم که خودش بخواد. چیز اضافه ای بهش نمی دم. مخصوصاً بهش زنگ نمیزنم و از کارهای روزمره و از بابا و مامان و غیره و ذلک تعریف نمی کنم. یک حالت کاملاً صاف... نه غر می زنم نه توجه می کنم اما اگر بخواد در دسترسش هستم و اگر نخواد من اشتیاقی نشون نمیدم. خوب قاعدتاً بیشتر زنگ می زنه، بیشتر سعی می کنه خوش اخلاق باشه، رفته یک مشت جک نمی دونم از کجا آورده زنگ می زنه تعریف می کنه... به عبارتی یک نشانه هایی از فکر کردن درش بروز کرده:)
نمی دونم این چه دردی هست اما من واقعاً دلم می خواد سربلندیشو ببینم و بهش افتخار کنم... واقعاً از صمیم قلب من دوستش دارم و نمی دونم چرا با حرفام ازارش دادم این همه وقت... ببین من این همه زدم اون یکبار زد حرفاشو ولی وقتی می گه درد داره واقعاً درد داره... من هیچ وقت این درد را جس نکرده بودم برای همین شوکه شدم... :72:
- - - Updated - - -
لیلای نازنین :72:
عزیزم مرسی از اینکه به من لطف داری. بعضی شرایط دقیقاً ایجاب می کنه آدم فقط منتظر بمونه... الان شرایط ما اینطوری شده. ببین لیلا جان بعضی از مشاغل مثل بعضی نظامی ها اجازه را ندارن برن همینطوری عقد رسمی کنن. منم این چند وقت کم اشتباه نکردم. کم غر نزدم کم استرس نداشتم عزیزم. واقعاً دلم می خواست ما بدون این شر و شورها رفته بودیم سر زندگیمون. نمی دونم سایدم یک خیری درش باشه و ما یک چیزایی توی این سه سال یاد گرفتیم که شاید سی سال هم می گذشت یاد نمی گرفتیم و اینا در آینده لازممون بوده و نمیشده که نداشته باشیم این مهارتها رو... ولی سخت بود خیلی:72:
- - - Updated - - -
نوپوی مهربان
مرسی عزیزم من خوبم. سی تی اسکن هیچی نشون نداد و دکتر گفته مال استرس و شوک شدید هست. دارو داده ومن الان چرخه خواب و بیداریم معکوس شده تا نماز صبح بیدارم نمازمو می خونم و می خوابم تا 12 ظهر. بعد بلند می شم و به کارام میرسم اما هنوز تمرکزم پایینه اما دیگه به اون شدت خسته نمیشم. ممنونم ازت
-
مهرانا جان برات آرزوی بهترینهارو دارم چون لیاقتشو داری:72: