نوشته اصلی توسط
mohammad2012
من قبول دارم احترام باید تو خانواده ها باشه و نباید تحت هیچ شرایطی این " احترام " از بین بره اما بنظرم بهتر همه راه حل ها رو برید و انرژی رفتن همه راه حل ها رو از طرفی که این تاپیک را می خونه نگیریم
-----------------------
خیلی سعی کردم ولی واقعا کمتر از سعیم نتیجه گرفتم
سکوت عزیز ازدواج ما سنتی بوده اشنایی نداشتیم و یه جورایی هم منو نمیخواسته اینا همه رو توی تاپیک های قبلی نوشتم اصلا از روی علاقه ازدواج نکرده و من احمق هم نفهمیدم و فک میکردم دوسم داره کلی درگیری داشتیم تا امروز و الان مدتیه که فقط با زبون مبارکش میگه خیلی دوستت دارم و قبلا هم دوستت داشتم نمیفهمیدم...
ولی به زبون گفتن اسونه.... دختریه که کلا خانوادش اصلا ادب و احترامی که خانواده من دارن رو ندارن. درسته این اولین بار بود که توهین کرد به خانوادم ولی با رفتاراش هم خیلی توهین میکنه گاهی
1-خونمون به زور میاد و کلی واسه خودش دلیل میاره
2- اصلا حتی از من احوال مادرم و خانوادمو نمیپرسه انگار نه انگار که وجود دارن
اصلا ازش راضی نیستم و زندگیمو برام تلخ و تلخ تر میکنه هر روز درست بشو نیست و واقعا یه بچه کوچولو نازنازیه
اولای ازدواج اینجا همه گفتن برو عملگرا باش وسواس نداشته باش رها کن این فکرو و ازین حرفا.. همه رو مو به مو انجام دادم کلی تحمل کردم ولی دیگه بریدم دیگه واقعا دارم له میشم تو این زندگی.. البته اگه اسمش زندگی باشه.
اینجا همه خانما مینویسن با اینکه شوهرشون حتی دست بزن داره ولی باهاش کنار میان ولی اون چی؟
من پرخاشگر شدم ولی دلیلش رفتارای اونه دیگه خسته شدم از دستش..
شدم یه ادم افسرده که باید یه برچسب خنده بزنه رو لبش.. هیچکی درکم نمیکنه حاضرم قسم بخورم فقط اینجا هر وقت نوشتم سرزنش شدم و انگشت اتهام رو سمت من گرفتن کارشناسا و گفتن تو بلد نیستی همسر داری کنی.
با اینکه خانوادش بهم بی احترامی کردن ولی من بازم همه رو فراموش کردم و از نو خواستم شروع کنم ولی واقعا خیلی لوسه و ننر.. نمیشه باهاش درد دل کرد حرف زد... خوب منم ادمم کمبود هامو میخوام بهش بگم میگه غر غر نکن. میخوام خواسته هامو بهش بگم گوش نمیده. ولی من باید خواسته هاشو گوش کنم من باید اونو دوست داشته باشم ولی اون فقط به زبون عاشقمه و ببخشید فقط وقتی با هم همبستر میشیم عشق و علاقش یادش میاد و صبح که بیدار میشه یادش میره عشق فقط به بغل کردن و بوسیدن و ... نیست باید با طرف کنار بیای و خواسته هاشو نیازاشو دردشو کمبودشو گوش کنی.
اخه من با کی درد دل کنم... مادرم که میگه خودت خواستی ادامه بدی زندگیتو و واقعا کسیو ندارم که حرف بزنم باهاش. دو سه روزه حالم بدجوری خرابه و واقعا واقعا دلم میخواد بمیرم.
شاید دوباره سرزنش بشم اینجا بخاطر بازکردن تاپیک جدید ولی میخوام بگم نه راهکار میخوام نه روش نه چیزی.. فقط همدردی میخوام فقط میخوام درکم کنه کسی. قبول دارم خیلی احساسیم ولی منم ادمم محبت رو از همسرم نگیرم از کی بگیرم؟ از یه دختر توی خیابون؟