ممنون هم صحبت.راستش همین دیشب بهش همه چی رو گفتم.البته از قبل هم رابطمون برای آشنایی بود و به قرآن کاری نکردم که وابستم بشه.حتی با اسم فامیلش صداش میکردم در حالیکه او چنین بار منو به اسم کوچیک صدا کرد.
در هر حال دیشب بهش گفتم که من عاشق کس دیگه ای بودم و هستم و این تنها دلیلمه که نمیتونم با تو باشم.کلی هم ازش تعریف کردم و با خوبی و خوشی باهم خداحافظی کردیم.
تا اونجا که من میدونم اصلا وابسته نشده.ولی من شدم.عاشق اون دختره ی قبلی شدم.(تاپیک های قبلی داستانش هست).بدون اینکه ذره ای به من محبت کنه خاطر خواش شدم.
حتی از 5شنبه تمرین هم نکردم.(تو این 2 روز شکم هم آوردم و چاق شدم.)
عصبی هم شدم.دیروز تو خیابون تو ترافیک کم مونده بود با یه زن وشوهر سر اینکه شوهره ماشین روندن بلد نبود دعوا کنم.اصلا نفهمیدم دارم چیکار میکنم.فقط یه دفعه دیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ماشین اونها.یه دفعه عقلم سر جاش اومد و برگشتم و سوار ماشین شدم و رفتم.
یه سوال از خانمها:اگه یه پسر زیادی ازتون درخواست ازدواج کنه چه فکری دربارش میکنین(یا میکردین)؟
- - - Updated - - -
ممنون هم صحبت.راستش همین دیشب بهش همه چی رو گفتم.البته از قبل هم رابطمون برای آشنایی بود و به قرآن کاری نکردم که وابستم بشه.حتی با اسم فامیلش صداش میکردم در حالیکه او چنین بار منو به اسم کوچیک صدا کرد.
در هر حال دیشب بهش گفتم که من عاشق کس دیگه ای بودم و هستم و این تنها دلیلمه که نمیتونم با تو باشم.کلی هم ازش تعریف کردم و با خوبی و خوشی باهم خداحافظی کردیم.
تا اونجا که من میدونم اصلا وابسته نشده.ولی من شدم.عاشق اون دختره ی قبلی شدم.(تاپیک های قبلی داستانش هست).بدون اینکه ذره ای به من محبت کنه خاطر خواش شدم.
حتی از 5شنبه تمرین هم نکردم.(تو این 2 روز شکم هم آوردم و چاق شدم.)
عصبی هم شدم.دیروز تو خیابون تو ترافیک کم مونده بود با یه زن وشوهر سر اینکه شوهره ماشین روندن بلد نبود دعوا کنم.اصلا نفهمیدم دارم چیکار میکنم.فقط یه دفعه دیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ماشین اونها.یه دفعه عقلم سر جاش اومد و برگشتم و سوار ماشین شدم و رفتم.
یه سوال از خانمها:اگه یه پسر زیادی ازتون درخواست ازدواج کنه چه فکری دربارش میکنین(یا میکردین)؟