من فقط ترسيدم.اميدوارم مسئله شما حل بشه.لطفا هر دوتاتون بريد پيش يك مشاور خوب.
نمایش نسخه قابل چاپ
من فقط ترسيدم.اميدوارم مسئله شما حل بشه.لطفا هر دوتاتون بريد پيش يك مشاور خوب.
سلام دوستان این مدت که گذشت یک مسافرتی با خانمم دوتایی رفتیم و برای اولین بار هیچ کس را همراه خودمون نبردیم.خوب بود.چون ماشین شخصی دارم
توی مسافرت دعوامون شد منم سعی کردم حرف هامو بزنم بهش بیشتر ایراد هایی که داشت را گفتم ایراد های خودم را هم گفتم و دلیل اوردم که ما با هم سازگار نیستیم نمی تونیم با خوبی زندی کنیم دائم زندگی را برای هم تلخ می کنیم بیا همینجا تمامش کنیم و به خانواده ها بگیم ولی بعد نیم ساعت که حرف نزدیم اون گفت نه گفتم چرا؟ گفت من زندگی ام را دوست دارم!!!و بعد از تمام کار هاش معذرت خواهی کرد و قول داد به حرف هام گوش بده.
منم کوتاه اومدم خلاصه دو روز دیگه هم مسافرت موندیم و با خوبی برگشتیم.
موندم برم پیش مشاور چی بگم؟کلی حرف اماده کردم ولی هر بار که خواستم برم یکدفعه به خودم گفتم آخه برم چی بگم؟دوستان لطف کنند هرچی به ذهنشون میرسه بیان کنند تا با مشاور در میان بگذارم
سعی میکنم بنویسم مطالب را و با خودم ببرم که از قلم نیافتند
در ضمن با مراسم هم مشکل دارم در کل عمر 5یا شش تا مراسم عروسی بیشتر نرفتم یک اشنای نزدیکی داشتیم که بعد ازدواج فوت شد متاسفانه نتونستم فراموش کنم کسی این موضوع را نمیدونه(که من نتونستم فراموش کنم)
از اون موقع تا حالا 11 سال میگذره و من هیچ مراسمی نرفتم و هیچ اشنایی با اداب و رسوم ندارم.این مدت که عقد بودم هر بار که حرف مراسم میشد از مجلس بیرون می رفتم(دست خودم نبود)
چند سال پیش مراسم عروسی برادرم بود نتونستم بمونم رفتم بیرون یکم هم گریه کردم چون تمام خاطرات قبلی اومد جلو چشمم.
مراسم عقد صمیمی ترین دوستانم دعوت شدم نرفتم.
خودم مراسم عقد نگرفتم ولی وقتی میبینم دوستانم مراسم گرفتن کلی دلم میگیره که چرا من نگرفتم.(مشکل مالی ندارم)
تازه مراسم عروسی بگیرم چطور با خودم کنار بیام اگه نگیرم که بعدش مطمونم دلگیر میشم.باید چه تصمیمی بگیرم
یک درمان ترسهای واهی قرار گرفتن در موقعیت ترس هست. جشن عروسی باعث مرگ نزدیکانتون نشده. سعی کنید اینو در ذهنتون جا بدید. ضمن اینکه برای اینکه با تردیدهای بعد از ازدواج کنار بیایید ، همیشه جهت ذهنیتون رو به سمت خوبی های زندگیتون منحرف کنید. من فکر می کنم شما ادم کمالگرایی هستید و این باعث میشه نتونید از چیزهایی که دارید راضی باشید . تردید و رکود در کار برای بیشتر زوج های جوان در ابتدای کار طبیعیه. توی این سایت مقالات زیادی در مورد کمال گرایی هست. می تونید مطالعه کنید.
اینجور که از حرف های خودتون برداشت کردم شما ایرادهایی از بنده خدا می گیرید که اصلا دست خودش نیست که بخواد معذرت خواهی یا اصلاحشون کنه
مثلا معذرت میخواد که سفید و قد بلند نیست؟
یا اون قدری که شما میخواهی باهوش نیست؟
یا به اندازه همکاراتون یا دوست دختر سابقتون با شما حرف مشترک نداره؟ یا محاسبات ریاضیش ضعیفه؟
یا پدر و خواهرش افسردگی دارن؟
یا اینکه اصلا باید معذرت بخواد که به شما علاقمند شده و پیشقدم شده برای ازدواج؟
مجبورتون که نکرده خب یه پیشنهاد داده
اینها در واقع تقصیر های اون بنده خدا نیست بی دقتی های شما موقع انتخاب همسره که الان اون باید بابتش عذرخواهی کنه
که همه اینهارو شما قبل عقد میتونستی چشماتو وا کنی و ببینی و انتخابش نکنی
شما باید طرز فکرت رو اصلاح کنی تا به آرامش برسی برادر من
خب میتونید درباره همین مسائلی هم که ذهنتون رو درگیر میکنه به مشاور بگید و ازش بپرسید این مسائل چقدر میتونه توی زندگی شما تاثیرگذار باشه
و اگه واقعا با کنار گذاشتن این مسائل به قضیه نگاه می کنید می مونه پیدا کردن راه تعامل درست با همسرتون
از مشاور بپرسید که چطور می تونید با هم صمیمی تر بشید و حرفا و حال و هوای مشترک بیشتر و شیرین تری بین خودتون داشته باشین و نگاه هاتون رو به هم نزدیکتر کنید
اگه با همسرتون میرید پیش مشاور ایشون بپرسن که در قبال رفتارهای نادرست خانواده شون با شما چه برخوردی میتونن داشته باشن که شما رو راضی نگه دارن - البته اگه این مورد رو مشاور تائید کرد با توجه به مثال هایی که شما از برخوردهای خانواده شون خواهید زد(که البته می تونید برای ما هم مثال بزنید)
در مورد حستون نسبت به مراسم هم حتما از مشاور راهنمایی بگیرید
به نظر من که باید بعد این همه سال فراموش کنید اون خاطره رو
شما به خاطر یه تجربه تلخ بارها خودتون رو از داشتن خاطره های شاد محروم کردین و اجازه ندادین گذشت زمان و خاطره های شیرین تلخی اون لحظه هارو ببره
اگه آدم بخواد با خودش اینجوری کنه که داغون میشه با سختی های روزگار
فراموش کردن که بد نیست گاهی یه نعمته
شایدم بتونید سبک متفاوتی برای جشنتون در نظر بگیرید که شمارو یاد اون جشن نیندازه
اینا دیگه تراوشات عقل ناقص منه حتما مشاور بهتر راهنماییتون میکنه
خوشبخت باشید
آقای کاپیتان ،اول از همه تمام مشکلاتی که الان دارید به خاطر افسرگیتون هست . پیش یک دکتر برید و درمانش کنید .چون مشکلاتتون حاد نیست و به راحتی قابل حل هست .
قدر همسرتون رو بدونید ، خانم مومن و خوش اخلااااااااااق ، چیزی که واقعا کم پیدا میشه . هر کس دیگه ای جای خانم شما بود ، با حرفایی که توی مسافرت بهش زدید ، اول از همه به جای گریه یک دعوای بزرگ راه مینداخت ، بعد از اون مهریه اش رو میگذاشت اجرا ... حالا بماند که بعدش چه دعواها و اعصاب خوردی هایی پیش میومد . حالا با خوش اخلاقی و با گفتن اینکه زندگیم رو دوست دارم شما رو توی زندگی نگه داشته ...
یاد این جمله توی یکی از شعر تقدیر افتادم ...
کی با یک جمله مثل من میتونه آرومت کنه ؟ اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه ؟
خانمتون خیلی دوستون داره ، قدرش رو بدونید ، بعضی مردها آرزو دارن که خانمشون دوسشون داشته باشه و جر به شوهرش به کس دیگه ای فکر نکنه . قدر این نعمت رو بدونید ، دیگه ار خدا چی میخوای؟
به خانوادش کاری نداشته باش ، اگر جشن و مهمونی میخوای با دوستاتون جشن مهمونی راه بندازید یا با خانواده خودت ...
سعی کن دوستش داشته باشی ، وقتی احساس کردی که دوستش داری بعد به عروسی فکر کن
قدر خانمتون رو بدونید ، اجازه ندید وقتی از دستش دادید تازه به خوبی هایی که داشته فکر کنید ، اونوقت دیگه پشیمونی سودی نداره .
واقعا ممنونم.:104:حتما به حرف ها شما عمل میکنم.رک بگم الان خیلی مشتاقم و موافق شما هستم:203: ، ولی طبق تجربه می دونم باز یکی دو روز دیگه این اشتیاق و انگیزه ام کم میشه.( به خاطر مسائل و مشکلات پیش رو)
این دو روز ثبات خوبی داشتیم دوست دارم همین روال ادامه داشته باشه.