شما اتفاقا راجع به خودتو مدرکت زیاد صحبت کردی اینقد خودتو بالاتر میبینی که من گفتم شاید مدرک دکتری داشته باشی شما گفتی همش مدرک شوهرمو با مدرک دوستام مقایسه میکنم اگه ایشون یکم متواضعه شما که نباید فکر و خیال اشتباهی برت داره
نمایش نسخه قابل چاپ
شما اتفاقا راجع به خودتو مدرکت زیاد صحبت کردی اینقد خودتو بالاتر میبینی که من گفتم شاید مدرک دکتری داشته باشی شما گفتی همش مدرک شوهرمو با مدرک دوستام مقایسه میکنم اگه ایشون یکم متواضعه شما که نباید فکر و خیال اشتباهی برت داره
هلیا جان
عزیزم، من صرفا درد و دل کردم نه این که بگم توی زندگیمم این رو مدام به رو میارم
به خدا این هفت ماه این قدر بهش گفتم که تو چقدر باهوشی و چقدر عالی هستی و ... که دیگه واقعا خودم اعتماد به نفسمو توی درسم از دست دادم و خودمو هیچی نمی بینم
من این چند روز کارهایی رو که دوستان این جا گفتن رو مو به مو انجام دادم اما باز هم مواجه شدم با رفتارهای خودخواهانه ی همسرم
کارهای خودش مهمه
پروژه های خودش مهمه
کارهای خانواده اش مهمه
خانوادش مهمن
و من و خانواده ی من ازش و دعوت خانواده ام ازش و ... هیچ اهمیتی نداره
خلاصه کلا فهمیدم تا زمانی زن خوبی هستم که هیچوقت اعتراض نکنم و برام دیگه هیچی اهمیت نداشته باشه
اما این خیلی سخت و غیر قابل تحمله
خیلی توضیحات تون کم هست نمیشه درست تشخیص داد که شوهرتون چرا همچین رفتاری داره. ولی بر اساس همین نوشته هاتون تشخیص من به عنوان یک آدم معمولی و کسی که از مشاوره و روانشناسی هیچی نمیدونه (بر اساس برداشت من از شما تا همینجا رو که بخونین بقیه نوشته ام رو کلن نادیده میگیرین :) !!!!)...
برداشت من:
شما ایشون رو در حد خودتون نمی بینید و دلیلش هم مدرک نیست دلایل دیگری میتونه داشته باشه و این تفکرتون در رفتارتون و نحوه بیان تون خودش رو نشون میده. خوب کسی که منرو قبول نداره همینکه مدتی کنارم باشه من اینرو درک میکنم بدون اینکه ربطی به این داشته باشه که چی میگه. من حتی فکر میکنم که شما هم اعتماد بنفس کمی داری یعنی هنوز نتونستی با خودت کنار بیای که اصلا ایشون رو میخوای یا نه. یا اصلا بهتر از ایشون برای شما هست یا نه
پیشنهاد من:
در این زمینه وافعا دیگه هیچی نمیدونم! اگه نمیخوایش و فکر میکنی برات بهتر از اون هست زندگی خودت رو ایشون رو برای یک عمر خراب نکن. اگر هم میبنی که میخوایش یا از اون بهتر برای شما پیدا نخواهد شد، از ته دل باید بخوایش. دیگه اینکه چی بهش بگی و چطوری رفتار کنی مهم نیست. همینکه واقعا از صمیم قلبت بخوایش کفایت میکنه. بقیه چیزها باید خودش بجوشه وگرنه یک رفتار تصنعی و مسخره بیش نخواهد بود
دقیقا درست متوجه شدی دوست من
ده روز بعد از عقدمون، واقعا از ته دل فهمیدم اشتباه کردم، وقتی غرورشو جلوی من از بین برد ( سر مسائل مالی اصلا اعتماد به نفس نداشت ) مادرش هیچی بهش یاد نداده بود که باید چطوری باشه
از پدرش هیچ کمکی نگرفت برای مراسم جشن عقد
هر روز که می گذشت فهمیدم چقدر کمبود تو زندگیشون داشتن ، در حالی که ما این طور نبودیم :((
بخدا بارها جدی به طلاق فکر کردم ولی یک بار جدی مطرحش کردم که واقعا عصبانی شد و گفت هیچ وقت طلاقت نمی دم و حق نداری فکر کنی و اصلا باید خانواده ها رو بیاریم و ...
بعد دیدم انگار واقعا راهی جز ادامه ندارم ... از طرفی مهر و محبت شوهرم هم مثل گذشته نیست، برای همین اومدم تاپیک زدم
بخدا من فقط مقصر نیستم
خسته شدم از این که 2 روز یک بار بحث داشته باشیم، هر دومون می خوایم حرف ِ خودمون باشه، ولی همیشه حرف شوهرم میشه و در نهایت هم میگه من چیزی رو به تو تحمیل نکردم و همش نظر تو بوده البته اگر من گریه کنم، قهر کنم، کم محلی کنم، خودمو بکشم، شاااید به حرف منم گوش بده و اهمیت بده
بخدا اون زندگی ای نبود که من فکر می کردم
خیلی ها هستن میان و می گن چرا مجرد موندیم و کاش ازدواج کرده بودیم ... بخدا من آرزومه که هنوز ازدواج نکرده بودم و مثل قبل ها بودم :((
اگر چیزی رو از شوهرت میخوای که مثلا مربوط به امور مالی هست سعی کن اینجوری بگی مثلا بگو مرسی عزیزم که برام فلان چیزو خریدی واقعا ازش خوشم اومد. خیلی سلیقت خوبه یه مانتو دیدم. خیلی ازش خوشم اومده میشه بریم ببینیمش اگه تو هم خوشت اومد واسم بگیریش چون میدونم خیلی خوش سلیقه ای اینجوری به شوهرت اعتماد به نفس بده. هیچ چیزی رو با زور و تحکم از شوهرت نخواه بزار شوهرت فکر کنه قدرت دستشه این حس حمایتشو ازت برانگیخته میکنه بازم اگه سوال داشتی بپرس سوالتو جزی بپرس نه کلی که دوستان بتونن کمکت کنن
هلیا جان عزیز دلم
بخدا تا بخوای از خریدهایی که برای من کرده تعریف می کنم
بهش اعتماد به نفس می دم
اما وای از وقتی که بخواد برای پوشاک پول خرج کنه، کلا حس می کنم حالش بده اون موقع ها
اصلا منو نمی بره تا من لااقل فقط مغازه ها رو ببینم
برای خوراکی کم تر این طوریه چون من سعی می کنم کلا در حد یک نفر سفارش بدیم دو تامون
یعنی وقتی می ریم بیرون، 2 نفر یک پرس غذا و یک نوشابه و ... سفارش می دیم
بیشتر همیشه می خواد حرف حرف خودش باشه
بخدا برای روز زن به من گفت بیا برات کفش تابستونه بخرم
من گفتم من دارم نمی خوام، یهو از دهنم در اومد گفتم چقدر مانتوها قشنگن
بدون هیچ غرضی! بعد شروع کرد گفتن که یا کفش یا مانتو !!! غیر از این دو تا به هیچی فکر نکن! خیلی دلم گرفت
خیلی
این در حالی بود که من برای تولدش که دو روز قبلش بود کیک پختم و تزئین کردم و هدیه هم گرفتم و رفتم خونه ی مامانش اینا
بخدا منم محبت کردم از همه لحاظ ، بدون هیچ محدودیتی
اما به شرطی اوضاع اوکی هست که حرف و تصمیم حرف و تصمیم اون باشه
ببین اینجا دقیقا مقصر بودی وقتی خودش بهت پیشنهاد خرید یه چیزیو داده دیگه نباید بگی کفش نمی خوام یه چیز دیگه این واسه مرد یعنی اینکه من محبتی رو که می خوای در حقم رو بکنی رو نمیخوام ببین
حتی اگه کفش هم داشتی هم نباید میگفتی نمیخوام هیچوقت در مقابل پیشنهادی که واسه خرید کردن بهت میکنه دست رد به سینش نزن هر چی خودش خواست بذار برات بخره
- - - Updated - - -
در ضمن همونموقع هم باید ازش تشکر میکردی که مرسی عزیزم که روز زنو فراموش نکردی و هر چی برات خرید بازم ازش تشکر کن اینجوری باعث میشه ازین به بعد راحتر برات خرج کنه در مورد غذا هم منو شوهرمم یه پرس سفارش میدیم چون با همون یکی هردومون سیر میشیم بیشتر ازونم زیاد میاریم و اسراف میشه
هم بخاطر مسائل مالی همم که من زود سیر میشم البته بعضی وقتا هم میگم که اون بیشتر بخوره شوهرم همیشه اصرار داره دوتا سفرش بده من نمیزارم فکر جیبشو میکنم اون میگه فلان چیزو بخر میگم نه الان تو فشاریم فلان چیز واجب تر هستش ولی لان وقته خرید نیست همیشه ملاحضه اش میکنم مثل روز زن خودم گفتم چیزی نخر دستش خالیه یه شاخه گل بخر برام اونم یه دسته گل بزرگ برام خرید با یه جمله قشنگ و من واقعا ممنونش بودم و یا منسبتی میشه چند وقت قبلش میگم که کفش لازم دارم و اون واسه اون مراسم میره اونو میخره اشتباه میکنی چیزی که میخواد بخره را قبول نمیکنی یا قبول کنه و تشکر یا بگو ممنون دارم احتیاج نیستش خرج کنیم و اسراف همین که یادم بودی برام یه دنیاست الن مثلا دستت خالیه و .... یه جوری برخورد بکن که حس کنه میفهمیش شاید همه اینکارارو بکنی اما یه جا دیگه با یه حرف یا عمل احتمالن خرابش میکنی
به نظر من هیچ وقت نگو نمیخوام در مقابل چیزی که برات میخره من خودم نمیگم چون شوهرم این اخلاقد داره که بعد از یه مدت فکر میکنه که وظیفمه که ازش انتظار نداشته باشم البته شاید هر کسی فرق میکنه بستگی به اخلاق شوهرت داره که چطوری رفتار کنی
شما هم مثل مادر من فکر می کنین
مادر من یک خانم فوق العاده مهربون و قانعی هستن
اما من ترجیح می دم مثل مامانم نباشم چون زیاد مهربون بودن هم خوب نیست
گفتم که ما 8 ماهه عقد کردیم پس سال اولشونه پس فکر نمی کنم شوهرم موجه باشه که یادش بره
تازه مگه نمی گن هر طور مرد رو یاد بدی یاد میگیره ؟
پس چطوری من به شوهرم بفهمونم که عزیزم منم مثل خانم های دیگه نیازهایی دارم ؟