واقعا خوشحالم زندگیت رو به آرامشه امیدوارم بهتر و بهتر بشه و غرق در شادی باشی همیشه:o
نمایش نسخه قابل چاپ
واقعا خوشحالم زندگیت رو به آرامشه امیدوارم بهتر و بهتر بشه و غرق در شادی باشی همیشه:o
سلام .یه موضوعی پیش اومده که دوباره یه تاپیک جدید باز نکردم و همین جا ادامه دادم چون این بار هم دنبال اینم که برخورد مناسبی با شوهرم داشته باشم که نه منجر به قهر و دلخوری بشه نه اینکه بی توجه از کنار این موضوع بگذریم. میخوام بفهمه برخوردش ناراحتم کرده و بشینه و حرفهام رو گوش بده.من یه بار به شوهرم شک کردم که مواد مصرف کرده ... چون 1/5 ساله بیکاره و اعصابش خورده این شک تقویت شد. از اون به بعد شوهرم هرجا میره و هرکار میکنه به من میگه. حتی چندبار بعدش که اون موضوع رو به روش آوردم عصبی نشد فقط بهم گفت کارت اشتباهه که من رو چک میکنی. هرگز هم مورد مشکوکی ازش ندیدم حتی سیگار.شوهر من نمیتونه تو خونه بمونه. حتی روزهای تعطیل هم که با هم میریم بیرون و تا عصری میایم خونه، عصر به یه بهانه ای میره بیرون. خیلی وقتها با هم میریم پیاده روی. خیلی وقتها هم تنها میره.دیروز که جمعه بود یه جا کار داشت. میدونستم کجا. منم رفتم خونه دوستم. عصر که اومد نهارش رو گرم کردم گفت میخورم میرم پیاده روی تا عابر بانک. منم دیدم بیکارم نهار که خورد گفتم منم میام. گفتش نه...جای دیگه هم کار دارم اصلا با ماشین میرم. منم گفتم چرا؟ خب منم بیکارم تو خونه. عصبی شد حاضر شد رفت. باد کولر در رو کوبید فکر کرد منم. برگشت با عصبانیت گفت چته؟؟؟ منم گفتم باد کولر بود.خلاصه عصر جمعه رفت 10 شب اومد. من قهر نبودم اما فهمید سرسنگینم. اومد تو اتاق گفت بیا حرف بزنیم... من خواستم تنها برم بیرون اشکالی داره؟گفتم چرا با عصبانیت رفتی؟ گفت بسه...دیگه هم حرف نزد، شب هم رفت تو هال خوابید! من صبح بیدار شدم بعد از صبحونه خوردن اومدم دانشگاه بیدارش هم نکردم. الان هم که اومدم خونه نه زنگ زدیم نه هیچی
- - - Updated - - -
حالا از دوستان راهنمایی میخوام.
3 تا موضوع هست که باید به شوهرم بگم !!! اما دیشب تا اومدم بگم گفت بسه!!!! چه جوری بهش بگم؟ اگه دیشب ادامه میدادم که دعوا میشد. این 3 موضوع به ترتیب اهمیت ایناست:
1- شوهر من خیلی وقتها بی دلیل عصبی میشه مثلا دیروز عصر خوب بود ها... اما یهو تا گفتم منم میام قاطی کرد. بعد که فکر کردم فهمیدم به خاطر مسابقه والیبال بوده!!!
بعد از عصبانیت و نارحت کردن من مطلقا به رو خودش نمیاره. دیشب نه اس داد نه زنگ زد فقط گفت از بیرون چیزی نمیخوای ؟ وقتی هم اومد حرف بزنه تا گفتم نارحتم کردی و الکی عصبی شدی قهر کرد!!!!!!!!
منظورش از بیا حرف بزنیم یعنی بیا آشتی کنیم! بدون اینکه قبول کنه نارحتم کرده و تا 10/20 شب بیرون بوده.
2- من هرجا میرم بهش میگم. چرا نمیخواد بپذیره من حقمه بدونم کجا میره؟؟؟؟ یعنی چی میرم بیرون کار دارم. خب چه کاری؟ کجا؟ اونم عصر جمعه! بعد از اینکه میاد هم توضیحی نده!!!
یه جوری برخورد میکنه که انگار به من ربطی نداره کجا میره؟!!!
3-من میخوام 6 روز هفته مال خودش و کاراش باشه جمعه مال من باشه. میخوام درک کنه جمعه روز خانواده است. نه اینکه هرررررر روز تعطیل بالاخره به یه بهانه ای چند ساعتی بره بیرون.
من به خاطر همین مورد سوم به مصرف مواد شک کردم. اما نه وقتی میره بیرون حالش عوض شده نه وقتی برمیگرده ... نه بویی نه تغییر حالتی... هیچی. هیچ مورد مشکوکی نیس که بگم میره بیرون که چیزی مصرف کنه.
نمیدونم چه جوریبگم؟
- - - Updated - - -
به همین برخورد سنگینم ادامه بدم تا وقتی که بخواد حرف بزنیم؟یا اینکه صمیمی بشم و خودمو کلا بزنم به اون راه و وقتی حسابی صمیمی شدیم خواسته هام رو بگم؟
گل آرا جون به نظرم خیلی عادی رفتار کن ، نه قهر باش و نه صمیمی زیاد . خیلی خیلی متعادل ... چون با قهر کردن و سر سنگین بودن خودت میدونی که همسرت ممکنه عصبانی بشه .
و اگر هم خیلی صمیمی بشی فکر میکنه که کارش بی ایراد بوده .
جوری که تفاوتش رو با زمان هایی که خیلی باهاش صمیمی هستی بفهمه .یمن خودت رو به مظلوم بازی بزن . غذا رو خوب آماده کن و همه زندگیت روال بقیه روزها رو داشته باشه ...
وقتی با هم قهر هستید ، شب خیلی دیر بخواب و توی حال بشین و خودت رو مشغول کن، بزار اول اون بره بخوابه توی اتاق خواب ... و بعدش تو برو بخواب کنارش ، خیلی عادی...
من این شیوه رو انتخاب کردم خیلی خوب نتیجه دیدم ، چون با این کار فرداش همسرم سر صحبت رو باز میکنه .
عزیزم؛ من فکر میکنم این خصلت آقایون و البته حق هر انسانی هستش که یه زمانهایی مال خودش باشه و اصلا نخواد کسی بدونه کجاست و داره چیکار میکنم.
این موضوع رو در جایی میگم که من هیچ شکی در هیچ موردی به همسرم ندارم و از روی کنجکاوی چند باری ازش می پرسیدم که کجا میره و یا بدون دلیل از روی دوست داشتن تا میرفت بیرون بهش زنگ می زدم؛ حتی گاهی اس ام اس های عاشقانه براش می فرستادم.
اما وقتی دیدم همسرم عصبانیه از این موضوع و به شدت ناراحته؛ تازه کشف کردم که منظورش اینه که بهم اجازه بده نفس بکشم؛ بذار با میل و رغبت برم و چند ساعتی تنها باشم و بعد با عشق فراوان تری به سمتت برگردم. همین!
و حالا شما این محدودیت رو در جایی میخواید اعمال کنید که به همسرتون نشون دادید که نسبت بهش اعتماد کامل ندارید و شک دارید بهشون.
عزیزم؛ ایشون یه مرد بالغ و عاقل هستند و البته نقش شما و ایشون و زن و مرد بودن شما هم بی تاثیر در این موضوع نیست.
و صد البته تفاوت دیدگاه یک زن و مرد در این قضیه.
گل ارا خانم ، سلام
وقتی داشتم مطلب زیر رو می خوندم یاد قضیه ی پارک رفتن شما و همسرتون افتادم ، می دونم خیلی وقته گذشته ولی دلم نیومد بهتون نگم
زنان اگربه طبیعت مردان توجه نکنند،ممکن است به آسانی ندانسته و ناخواسته به همسران شان توهین کنند.وقتی زنی بدون درخواست مرد بخواهد به او کمک کند ،نمی داند اقدامش چه تأثیر سویی بر روحیه ی مرد می گذارد.گرچه زن حس نیت دارد ، اما مرد پیشنهادش را توهین قلمداد می کند و اسباب رنجش می شود .دراین زمان ممکن است واکنش مرد شدید باشد ، به ویژه اگر احساس کند که از او مانند کودکی کم سال انتقاد شده است .برای بسیاری از مردها مهم است که ثابت کنند می توانند به هدف شان برسند ،حتی اگر این هدف رانندگی به سمت یک رستوران یا میهمانی باشد ...
.اتفاقاً مردها نسبت به امور جزیی حساسیت بیشتری نشان می دهند و توجیه آنها این است :«اگر زنم نتواند در کار بی اهمیتی مانند پیدا کردن نشانی یک رستوران به من اطمینان کند .چگونه ممکن است در کارهای مهمتر روی من حساب کند؟» مردها در کارهایی مانند انجام کارهای مکانیکی ،رسیدن به نشانی مورد نظر یا حل مسایل ،خود را متخصص می دانند. در این زمان تنها خواسته ی مرد این است که همسرش سکوت اختیار کند و به جای انتقاد یا راهنمایی تلاش او را بپذیرد.
یه سری مطلب هم درباره ی غار تنهایی مردها خوندم بنظرم بد نیست شما هم راجع بش تحقیق کنید.
مرسی از همه دوستان خوبم.
حقیقتش روم نمیشه بنویسم. دوباره اشتباه کردم. خیلی هم اشتباه کردم. اما الان به خودم دلداری میدم که اینم یه درس بود و یه تجربه برای اینکه به خودم بیام و کمتر اشتباه کنم یا حداقل دیگه تکرار نکنم.
شوهر من شب اومد خونه، سر شام گفت خب بقیه حرفات چی شد؟ منم گفتم اینکه نمیگی کجا میری اذیتم میکنه. بعدش که حرفامون طولانی شد عصبی شد و غذا نخورد و داد زد که نمیگم چون سؤالای تو تمومی نداره.
بگم میرم خونه دوستم میگی کیه؟ زنش کیه؟ چه کاره است؟ چرا با خانومش دعوت نمیکنی بیان آشنا شیم؟
بعدم رفت تو اتاق و چند دقیقه بعدش هم رفت بیرون و قدم زد و یه ربع بعدش اومد. من رفتم خوابیدم. صبح که بیدار شدم دیدم دیشبش قهر نبوده و اومده پیشم. منم سخت نگرفتم و دوست شدیم.
بعد از صبحونه یکی زنگ زد و بهش گفت کلید رو بیار ایشون هم حاضر شد و رفت و گفت تا 1-2 ساعت دیگه میام. که میشد 2-3 بعدازظهر.
بعد که رفت من خیلیییییییییی عصبی شدم. با خودم فکر کردم دیشب بهش گفتم، دعوا کردیم بعد الان دوباره همون آش و همون کاسه!!!!!!!!خودم رو خوردم و خوردم...2 شد 3 شد نیومد.
زنگ زدم گفت کار دارم 4 میام. منم عصبی بودم گفتم کجایی؟ من روز عید تو خونه تنها چکار کنم؟ گفت کار دارم و قطع کرد.
من خیلییییییی عصبی بودم خیلی چیزها جلو چشمم رژه رفت...زنگ زدم گفتم آخر شب بیا خونه فلانی دنبالم و قطع کردم. بازم راضی نشدم. شروع کردم به اس ام اس دادن و دری وری گفتن و لیوانشم شکوندم و رفتم خونه دوستم. شب هم همونجا موندم. برمیگشتم دعوامون میشد.
فردا صبحش رفت مأموریت تا 3 روز. تو این مدت کلی با اس ام اس و تلفنی دعوا کردیم و ... منم گفتم چرا بهش شک دارم و از اون روز که گفت دوستش خونه ما بوده حرف زدم و شکم به اینکه مواد مصرف کرده و ...
خیلیییییییی عصبانی شده بود که من بهش اتهام زدم و سر این موضوع بهش شک دارم.
اون چند روز خیلی فکر کردم و دیدم رفتارم خیلی اشتباه بوده. جمعه ساعت 9 شب برگشت. من معمولی برخورد کردم. اما ازش عذرخواهی کردم. اونم بلافاصله عذرخواهی کرد و از دلم در آورد.
هر دو فراموش کردیم. دیگه هم بهش گیر نمیدم. به قول دل عزیز اون یه مرد عاقل و بالغه. فرق خوب و بد رو میدونه. احتیاجی نیس مثل بچه ها مواظبش باشم.
عزیزم این خیلی طبیعیه که یه زن بدونه شوهرش کجاست.اما شوهرت رو این مسئله حساس شده.یعنی چون حس کرده بهش اعتماد نداری یا همش داری کنترلش میکنی عمدا بهت نمیگه کجا میره.یه مدت آزادش بذار و بهش نگو کجایی.اسمس که میدی یا زنگ که میزنی فقط حالشو بپرس یا کارتو بگو .بعد یه مدت که بفهمه اعتماد داری خودش بهت میگه.
عزیزم من فکر میکنم همسر شما اخلاق منحصر به فردی داره و شما هم باید باهاش منحصر به فرد رفتار کنی..شما حق داری که بدونی کجا میره ولی وقتی میبینی نگرانی شما رو درک نمیکنه و فکر میکنه داری مثل بچه ها کنترلش میکنی بهترین راه اینه که فعلا رهاش کنی.میدونم سخته که ندونی کجاست ولی سوال کردن و اصرار بیشتر لجبازش میکنه.اصلا ازش نپرس کجا و با کی میره فقط بگو مواظب خودش باشه چون خیلی دوسش داری نگرانی که اتفاقی واسش نیوفته و دلت شور میزنه.و اصلا این بحث رو ادامه نده.یه مدت که بگذره و ببینه که شما واسه تعیین و تکلیف کردن ازش نمیپرسی و بهش اعتماد داری بهت کارهاشو میگه.اینطور که فهمیدم شوهرت خیلی براش مهمه که شما بهش اعتماد کنی و اطمینان کامل بهش داشته باشی سعی کن اینو حتما تو رفتارت در نظر بگیری
ممنون . آره ساحل جان. خیلییی زیاد براش مهمه .
میگه از روزی که با تو ازدواج کردم دعوامون سر اینه که به من اعتماد داشته باشی هیچ وقت هم به آرزوم نرسیدم و اعتماد تو جلب نشد.
این رو راست میگه. من خیلییی دیر اعتماد میکنم خیلی دیر باور میکنم همیشه بدترین قضاوت ها رو میکنم بدترین پیش بینی ها... شوهرم هم دقیقا انتظارش عکس رفتار منه.
همیشه میگه خدا نکنه یه نفر بخواد دشمنی کنه و از من پیش تو بد بگه. من اون روز بدبخت میشم.
اما با همه این اوصاف من خوشحالم.
خوشحال از اینکه میتونم حرف بزنم میتونم عصبانی بشم میتونم احساس منفیم رو تخلیه کنم ... شوهر من خیلی بهتر شده خیلی رو رفتارش کنترل داره من قبلا حتی اجازه نداشتم ناراحت بشم چه برسه به اینکه بخوام عصبی هم بشم.
اگه انسان نتونه انرژی منفیش رو به موقع خالی کنه و اجازه اعتراض نداشته باشه به مرور زمان افسرده و مریض میشه ... ضعیف میشه و اعتماد به نفسش رو از دست میده.
از این بابت خیلی خوشحالم.
گل آرا جان اینا نتیجه همون خونه تکونی است ، و اینکه رفتار منفعلانه رو کنار گذاشتی و به جاش روی عیب های خودت هم کار کردی
اما الان همون طور که خودت داری اشاره می کنی ، داری بازم ی دکمه های حساس شخصیتی همسرت رو فشار می دی و صدای زنگ خطرش هم می شنوی ، پس دوباره متمرکز شو و درست کن ، همون طور که دوستان گفتن اعتماد کن ، بگذر از این قضیه و حساسیتتو کم کن ببین درست میشه ؟