-
مشکل من ریشه ایه فکر نمی کنم حل بشه.از اون اولش ازدواجمون اشتباه بود از توی عقدم من همین مشکلاتو داشتم که به مشکلم بر خوردیم که اطرافیان پا در میونی کردنو درست شد که کاش نمیشد.ما کلا از هیچ لحاظی بهم نمی خوریم نه خانواده :خانواده من ادمای فرهنگی هستن و سرشناس(یکی ازین دلایلی که به طلاقم نمی تونم فکر کنم همین سرشناس بودنمونه)همه برادر خواهرام و خودم لیسانس و فوق لیسانس و دکترا اونم با چه رتبه هایی همه توی دانشگاهم(دولتی)شاگرد اول بودیم توی زندگی پول برامون از همه چی بی ارزش تره فقط برامون درس و کتاب و شخصیت مهمه ولی خونواده شوهرم کاملا برعکس یه ادمای بی سواد و بی فرهنگ و بی ادب که فقط پول براشون مهمه حتی یه نماز خوندن یاد بچشون ندادن ولی تا بخوای جانماز اب می کشن خوب شوهرمم توی این خونواده بزرگ شده .از هیچ لحاظی دیگه خودتون همه جنبه ها رو اضافه کنین اینجا اگه بخوام توضیح بدم داغ دلم تازه میشه.بابام ازون اول بهم گفت فکراتو بکن این خونوادشن نمس گم بد ولی از هیچ لحاظی به ما نمی خورن ای از درس خوندن پسره که نخونده (کلا برادر خواهراشم همینطور)کار درست حسابی هم که نداره خودمم اینا رو می دونستم ولی گول ظاهر و قیافه شوهرمو خوردم که خیلی هم زود برام عادی شد اون قیافه ای که عاشقش بودم برام تبدیل شده بود به زشت ترین .همه ارزش ها رو فدای قیافه و هیکل و ظاهر کردم کاش بابام پافشاری کرده بود.....حالا با کاشکی های من چیزی درست نمیشه .فکرم نمی کنم مشکلاتم حل بشه چون از بیخ و بن غلط بوده هم دیگه رو نمی فهمیم تا میایم صحبت کنیم دعوامون میشه ودیگه تحمل این سردی ها رو ندارم بهم بی توجه شده حتی بعضی اوقات جلوی هم خونواده خودم هم خونواده خودش تحقیرم می کنه با حرفاشو با رفتارش خیلی باهم فرق می کنیم خیلی فاصلمون زیاده خیلی از هم دور شدیم .خداییییییییییییییییییییی یییییییییییییییا به دادم برس یه نگاهی هم به من کن:203:
- - - Updated - - -
مشکل من ریشه ایه فکر نمی کنم حل بشه.از اون اولش ازدواجمون اشتباه بود از توی عقدم من همین مشکلاتو داشتم که به مشکلم بر خوردیم که اطرافیان پا در میونی کردنو درست شد که کاش نمیشد.ما کلا از هیچ لحاظی بهم نمی خوریم نه خانواده :خانواده من ادمای فرهنگی هستن و سرشناس(یکی ازین دلایلی که به طلاقم نمی تونم فکر کنم همین سرشناس بودنمونه)همه برادر خواهرام و خودم لیسانس و فوق لیسانس و دکترا اونم با چه رتبه هایی همه توی دانشگاهم(دولتی)شاگرد اول بودیم توی زندگی پول برامون از همه چی بی ارزش تره فقط برامون درس و کتاب و شخصیت مهمه ولی خونواده شوهرم کاملا برعکس یه ادمای بی سواد و بی فرهنگ و بی ادب که فقط پول براشون مهمه حتی یه نماز خوندن یاد بچشون ندادن ولی تا بخوای جانماز اب می کشن خوب شوهرمم توی این خونواده بزرگ شده .از هیچ لحاظی دیگه خودتون همه جنبه ها رو اضافه کنین اینجا اگه بخوام توضیح بدم داغ دلم تازه میشه.بابام ازون اول بهم گفت فکراتو بکن این خونوادشن نمس گم بد ولی از هیچ لحاظی به ما نمی خورن ای از درس خوندن پسره که نخونده (کلا برادر خواهراشم همینطور)کار درست حسابی هم که نداره خودمم اینا رو می دونستم ولی گول ظاهر و قیافه شوهرمو خوردم که خیلی هم زود برام عادی شد اون قیافه ای که عاشقش بودم برام تبدیل شده بود به زشت ترین .همه ارزش ها رو فدای قیافه و هیکل و ظاهر کردم کاش بابام پافشاری کرده بود.....حالا با کاشکی های من چیزی درست نمیشه .فکرم نمی کنم مشکلاتم حل بشه چون از بیخ و بن غلط بوده هم دیگه رو نمی فهمیم تا میایم صحبت کنیم دعوامون میشه ودیگه تحمل این سردی ها رو ندارم بهم بی توجه شده حتی بعضی اوقات جلوی هم خونواده خودم هم خونواده خودش تحقیرم می کنه با حرفاشو با رفتارش خیلی باهم فرق می کنیم خیلی فاصلمون زیاده خیلی از هم دور شدیم .خداییییییییییییییییییییی یییییییییییییییا به دادم برس یه نگاهی هم به من کن:203:
- - - Updated - - -
مشکل من ریشه ایه فکر نمی کنم حل بشه.از اون اولش ازدواجمون اشتباه بود از توی عقدم من همین مشکلاتو داشتم که به مشکلم بر خوردیم که اطرافیان پا در میونی کردنو درست شد که کاش نمیشد.ما کلا از هیچ لحاظی بهم نمی خوریم نه خانواده :خانواده من ادمای فرهنگی هستن و سرشناس(یکی ازین دلایلی که به طلاقم نمی تونم فکر کنم همین سرشناس بودنمونه)همه برادر خواهرام و خودم لیسانس و فوق لیسانس و دکترا اونم با چه رتبه هایی همه توی دانشگاهم(دولتی)شاگرد اول بودیم توی زندگی پول برامون از همه چی بی ارزش تره فقط برامون درس و کتاب و شخصیت مهمه ولی خونواده شوهرم کاملا برعکس یه ادمای بی سواد و بی فرهنگ و بی ادب که فقط پول براشون مهمه حتی یه نماز خوندن یاد بچشون ندادن ولی تا بخوای جانماز اب می کشن خوب شوهرمم توی این خونواده بزرگ شده .از هیچ لحاظی دیگه خودتون همه جنبه ها رو اضافه کنین اینجا اگه بخوام توضیح بدم داغ دلم تازه میشه.بابام ازون اول بهم گفت فکراتو بکن این خونوادشن نمس گم بد ولی از هیچ لحاظی به ما نمی خورن ای از درس خوندن پسره که نخونده (کلا برادر خواهراشم همینطور)کار درست حسابی هم که نداره خودمم اینا رو می دونستم ولی گول ظاهر و قیافه شوهرمو خوردم که خیلی هم زود برام عادی شد اون قیافه ای که عاشقش بودم برام تبدیل شده بود به زشت ترین .همه ارزش ها رو فدای قیافه و هیکل و ظاهر کردم کاش بابام پافشاری کرده بود.....حالا با کاشکی های من چیزی درست نمیشه .فکرم نمی کنم مشکلاتم حل بشه چون از بیخ و بن غلط بوده هم دیگه رو نمی فهمیم تا میایم صحبت کنیم دعوامون میشه ودیگه تحمل این سردی ها رو ندارم بهم بی توجه شده حتی بعضی اوقات جلوی هم خونواده خودم هم خونواده خودش تحقیرم می کنه با حرفاشو با رفتارش خیلی باهم فرق می کنیم خیلی فاصلمون زیاده خیلی از هم دور شدیم .خداییییییییییییییییییییی یییییییییییییییا به دادم برس یه نگاهی هم به من کن:203:
-
نه عزیزم اینطوری فکر نکن خودت گفتی وقتی می رفتی خونه مادرشوهرت خیلی خوب ازتون استقبال می کردن و چه سرزده چه با دعوت می رفتین با آغوش باز می یومدن استقبال اینا جزء خوبیهاشون هست قدر بدون
یا می گفتی خوش سر و زبونن باور کن این نعمت بزرگیه خود من مادرشوهرم در کل خوبه اما زبون تخی داره خودش هم می دونه یعنی یه حرف می زنه بعضی وقتها خودش هم از شدت ناراحتی که چرا اینو گفته شبش گریه می کنه ... مگه نگفتی مادرشوهرت خوش سر وزبونه ؟
بعد هم تحصیلات خیلی مهم نیست من یکیو می شناسم خودش دو دبیرستانه و خانومش دیپلمه اما مثل یه پرنسس با خانومش برخورد می کنه تو مهمونی ها و جلوب مردم بی نهایت احترام می ذاره و بد خانومش رو هیچ جا نمی گه ... خب خانومش می تونست روز اول به خاطر تحصیلاتش ردش کنه
زندگیه تو دست خودته باید درستش کنی
جالب اینه که مشکله حادی نداری اینا از نظر من خاله زنک بازیه ناراحت نشی ها ولی می تونی یا درایت درستش کنی یکم صبور باش مهربون تر باش ببین شوهرت چی می خواد به خواسته هاش احترام بذار
-
شاید از نظر تو خاله زنک بازی باشه ولی برای من بزرگترین مشکله به خدا چون هرکسی مشکل خودش رو بزرگترین می دونه به خدا خیال نکن فقط مشکل تو مشکله .به نظر من هرکسی که از زندگیش لذت نمی بره و هرروز ناراحتی و جنگ و دعوا داره و باهم تو خونه مثل دوتا غریبه هستن خیلی مشکل بزرگی ذاره از بس ناراحتی میکشم هر روز سردرد دارم اشتها به غذا ندارم خیلی لاغر شدم توی خودم میریزم و این خیلی سخته ادم سنگ صبور نداشته باشه .اونم که میبینی خوشرفتارن مجبورن چون خودشون می دونن که من از سر پسرشون زیادم توی خوابم نمی دیدن می ترسن بذارم برم نمی دونم چرا انقدر ساده بودم و گول خوردم.بعدشم دوم دبیرستان با دیپلم زیاد فرق نمیکنه ما بیشتر ازینا فاصله داریم منم قبلش فکر می کردم که این فاصله مهم نیست اما بعدش فهمیدم خیلی مهمه چون اختلاف شعور و فهم رو هم به دنبال داره
-
می دونم مشکل هر کسی برا خودش بزرگترین مشکله اما بعضی مشکلها ساده تر حل می شن
باور کن منظور خاصی نداشتم
-
می دونم منظوری نداشتی اره بعضی مشکلا راحتتر حل میشه ولی باور کن حل شدن مشکلام برام شده معذل از هر راهی وارد میشم درست نمیشه یا یکیش درست میشه ولی به جاش یکی دیگه ایجاد میشه نمی دونم از کجا شروع کنم چه جوری شروع کنم
-
اما متاسفانه باید قبول کنیم یه سری از مشکلاتی که داریم به خاطر رفتار نا صحیح خودمون بوده حداقل در مورد من که اینطوره من زندگیه خوبی داشتم یه سری از این حرف و حدیثا که همه دارن داشتیم ولی مهم نبود برام من اگه به محبتهام ادامه داده بودم واقعا زندگیم خوب می شد اما خسته شدم از کوره در رفتم حرفهای مادرشوهرم خستگیم از کار بیرون دوری از همسرم و ... بهم فشار آورد و از کوره در رفتم و حرفهایی رو زدم که نباید می زدم سرش منت گذاشتم غرورش شکسته شد و این نتیجشه که هر روز با بغض و اشک بیام بنویسم هر کی می تونه با چند ساعت فکر کردن زندگیشو خوب بسازه
- - - Updated - - -
اما باز هم فرصت داری زندگیتو شاد کنی خوب بسازی ...
نا امید نشو
یه وقتی آدم اشتبه می کنه وطرفش خیلی عاقله جوابشو منطقی می ده
اما یه وقتی آدم اشتباه می کنه و طرفش عاقل نیست اون وقته که مثل من ویا خیلی ها ماجراها پیش میاد و باید ازین به بعد با صبر و درایت پیش بریم
-
همه حرفاتو قبول دارم زندگی موفق می دونم توی این ماجراها 50 50بودیم ایدم من بیشتر مقصر بودم ولی توروخدا برای درست شدن رابطمون بگید چیکار کنم چون من معتقدم اگه رابطه من و همسرم توی خونه گرم و صمیمی بشه و مثل دو تا دوست بشیم دیگه همه این مشکلا حل میشه ولی چه جوری بهم بگید؟یادتون نره ما خیلی سرد شدیم از هم حرفایی که نباید رو هم به هم زدیم حسابی رومون به روی هم باز شده حالا شما بگید از کجا شروع کنم تا اون حرمتا دوباره بیاد و با هم گرم بشیم خواهش می کنم من دارم برای حفظ زندگیم تلاش می کنم اونم یکطرفه و تنهایی شما کمکم کنید:162:
-
از همین امروز دوباره احترام گذاشتنو شروع کن روزای اول چطوری با هم حرف می زدید عشقولانه و با احترام
همون روشو در پیش بگیر حتی اگه تا چند هفته سرد بود ادامه بده بعضی وقتا یه شاخه گل بگیر یه مزیک قشنگ براش انتخاب کن و بگو اینو برای تو انتخاب کردم تقدیم به تو
تو زمان های مختلف انجام بده
با مامانت هم حتما صحبت کن و حتی اگه شده بیست روز یکبار خونشون برای شام برید و برای اینکه اعصابش به هم نریزه با جمعیت زیاد همه با هم با بچه های خواهرت نرین و فقط تو وشوهرت باشی کارها رو هم خودت بکن به مامانت فشار نیاد و به مامانت غیر مستقیم بفهمون شوهرت از برخورد خوبش خوشحال می شه و یا بگو شوهرم هر وقت خنده هاتو می بینه برمیگردیم خونه کلی شارژه اما وقتی ناراحتی فکر می کنه ما مزاحمیم ... مطمئن باش اینا رو مامانت هم تاثیر داره
به حرف شوهرت گوش بده یه کلاس ثبت نام کن
به امید خدا
-
شهتاب عزیز
واقعا قصد داری کاری برای زندگیت بکنی؟اگر اینطوره پس شروع کن.اینجا راهکارهای خیلی خوبی بهت پیشنهاد شد اما به چند درصدشون عمل کردی؟شما بیشتر جملاتت دارای این مضمونه:چرا اینطوریه؟نمیشه،نمیتونم،مش کلمون ریشه ایه،کاش اینطور نبود....
اما چقدر برای درست کردن زندگیت تلاش میکنی؟حتی آخرین لحظه که از دیگران کمک میخوای ببین چی نوشتی:
من دارم برای حفظ زندگیم تلاش می کنم اونم یکطرفه و تنهایی شما کمکم کنید
باز هم نا امیدی در نگاهت موج میزنه.پس خواهش میکنم یه تصمیم جدی بگیر و همه این افکار رو بریز دور و به خودت این اطمینان رو بده که تو میتونی.....
اول بشین فکر کن واقعا مشکلت کجاست؟واقعا مشکلت دلیلش چیه؟
اول یه تاپیک زدی که شوهرم عذاب روحیم میده و به خانواده م فحش میده و آرزوی مرگشو کردی،که معلوم شد خودتم بی تقصیر نبودی
بعد اومدی گفتی دلیل اصلی مشکلم مادرم و رفتاراشه
همه کلی راهکار دادن اما شما بجای عمل به اونا فقط گفتی ما تفاوت فرهنگی داریم و ازدواجمون از اول هم اشتباه بود
عجیب نیست؟حتی خودتم نمیتونی مشکلتو درست بیان کنی.
اما خوشحالم که در نهایت خودت به دلیل اصلی همه مشکلاتت پی بردی.با شوهرت رابطه خوب و نزدیکی نداری...
آره،واقعا ریشه بسیاری از مشکلات ما همینه.اگه رابطه گرمی داشتین همونطور که قبلا گفتم کافیه کمی صادقانه درمورد مادرت باهاش حرف بزنی اونوقت میبینی چقدر راحت همه مسائل حل میشه.
پس لطفا،لطفا و باز هم لطفا تمرکز کن رو همسرت.همین الان یه ورق و خودکار بردار و بنویس که میخوای برا خوشحال کردنش،برا از بین بردن همه ناراحتیاش چیکار براش بکنی.به همسرت توجه کن.چه خوب بود اون شب خونه مادرت میرفتی آروم به همسرت میگفتی عزیزم اگه اینجا ناراحتی بیا با هم زودتر بریم خونه،فکر میکنی اگه به همسرات اینو میگفتی چقدر همه چیز متفاوت بود؟؟؟
تو چرا همراه همسرت نیستی.تو همراه خواهرات چیکار میکنی.همسرت یه تعارفی کرد.
براش یه همراه واقعی باش
خستت نکنم.اگه حرفامو قبول کردی بگو که یه سری نکاتو بگم که شاید در بهبود روابط دونفره تون موثر باشه.کمی بیشتر فکر کن.منتظر جوابتم
-
ریحان همه حرفاتو قبول دارم خودمم به اینا پی بردم ولی نمی دونم تو عمل چه جوری عملیش کنم لطفا راهکاراتو بگو برام خواهش می کنم عملی باشه:congratulatory: