-
venus123 عزیز
از همدردی و راهنماییت ممنونم عزیزم :72:
همونطور که توی پست های قبلم هم نوشتم، من در مورد نجاست و طهارت وسواس دارم. ولی شکر خدا در مورد فرایض دینیم مثل نماز و غسل و وضو مشکلی ندارم. الیته گاهی اوقات یه سری جاها یه شک هایی می کنم ولی خیلی سریع بی اهمیت می گذرم ازش و کار خودمو انجام میدم. یعنی در واقع نمی خوام اجازه بدم این وسواس به مسائل دیگه ی زندگیم و به خصوص عبادیم نفوذ کنه.
بازم میگم هرکس هر راهکار و پیشنهادی برای حل مشکلم داره، با آغوش باااز پذیرا هستم :72:
faghat- KHODA عزیز
من فکر می کردم شما خانم هستین. به همین دلیل با لحن صمیمانه تری باهاتون صحبت کرده و از لفظ " عزیزم " استفاده کردم. به هرحال عذرخواهی می کنم...
-
سلام
خواهش می کنم.شما اولین نفری نیستید که منو با دختر اشتباه گرفتید!جالبه برام چرا فکر می کنن من دخترم.مهم نیست
خواهر گرامی،باز هم به شما تاکید می کنم.شما باید درمان دارویی رو زیر نظر یه روانپزشک شروع کنی.نیاز نیست که هم دینتون باشه.خب پیش پزشک خانم برید.من قانع نشدم از دلیل نرفتنتون پیش یه پزشک!!!!!
این افکار خیلی وحشتناک رشد می کنن.اینقدر سریع که درمونده میشه ادم.
یه مثال براتون میزنم از شرایط خودم.من به خون حساس شده بودم.یعنی اگه یه جا یه قطره خون ریخته شده بود من تا چند متریش هم نمیرفتم.حالا فکر کنید لکه خون مال 10 ساله پیش بود.کارم به جایی رسید که از هر لکه قرمز رنگی می ترسیدم.دیگه تشخیص لکه رنگ و لکه خون عملا از من صلب شده بود.از این دست موارد بسیار بود.
خواهشا شما به یک روانپزشک مراجعه کن.شما به حرف شنیدن نیازی نداری.من این راه رو رفتم میدونم اخرش چیه.این حرفها فقط شما رو برای لحظاتی اروم می کنه.ولی هر وقت در موقعیت مورد نظر قرار بگیرید مجبور به تحمل این افکار کشنده هستید.
ببخشید.یه لحظه اون دوره برام دوباره تداعی شد.دلم نمیخواد کس دیگه ای اون دوره عذاب رو تحمل کنه.
فقط خدا
-
آقای faghat-KHODA سلام
بابت نگرانیتون واقعاً ممنونم و خوشحالم که حالم رو به خوبی درک می کنید :72:
من حرف شما رو کااااملاً قبول دارم در مورد پیشرفت سریع این افکار. اتفاقاً ترس خودم هم از همینه.
ولی باز هم من معتقدم که روانپزشک رفتن اینجا نمی تونه به من کمکی بکنه. خانم یا آقا بودنش هم فرقی نداره!
1- ببینید از نظر من وقتی یه نفر می خواد کسی رو راهنمایی کنه، اول باید خودش در اون زمینه اطلاعات کافی داشته باشه. حالا وقتی من و اون روانپزشک دین و عقیدمون کااااملاً باهم متفاوته به نظرتون می تونه حرفای منو درک کنه؟
به نظر من ترس از خودِ خون یه مسأله س و ترس از نجاست خون مسأله ی دیگه. مثلاً هستن کسانی که اصلاً وسواس ندارن ولی با دیدن یه قطره خون حالشون بد میشه. اگه من همچین مشکلی داشتم قطعاً روانپزشک یا روانشناس اینجا می تونست به من کمک کنه ولی ترس من از نجاست خونه نه خود خون. حالا ایشون از من بپرسن مشکلت چیه به نظر شما من چی می تونم جواب بدم که براش قابل درک باشه. چون من فکر می کنم روندی رو که در جهت درمان ترس از خون باید در پیش گرفت متفاوت باشه از روندی که برای من لازمه.
2- نجاسات از نظر اسلام چیا هستن؟؟
خون - ادرار - مدفوع - سگ و خوک - مشروب و ....
در مورد ادرار و مدفوع که این افراد مسأله ی طهارت اصلاً براشون مطرح نیست و فقط به دستمال اکتفا می کنن. در مورد خون، مثلاً کف زمین خون ریخته باشه با یه دستمال و طی تمیزش می کنن. با سگ زندگی می کنن. گوشت خوک رو می خورن. مشروب به عنوان یکی از بهترین نوشیدنی های سر میز غذاشون استفاده می کنن و ....
خوب با این اوصاف به نظرتون عقاید من براشون قابل قبوله؟؟! بخواد مشکل من رو ریشه یابی کنه، به چی می رسه؟ چجوری می خواد درجه ی وسواسی من رو مشخص کنه که طبق اون نوع درمان مناسب برای من رو پیاده کنه... رفتار درمانی، دارو درمانی و ....
3-بعدش هم اینکه اینجا به این راحتی دارو نمیدن. پس ممکنه من اگه به یه روانپزشک توی ایران مراجعه کنم با توجه به اطلاعاتی که در این مورد داره برای من مثلاً لازم بدونه که دارو تجویز کنه یا در کنار دارو منو به یه مشاور مذهبی هم ارجاع بده ولی اینجا ممکنه به این نتیجه نرسن.
4- از دلایل دیگه ش اینه که هزینه ها خیلی بالاست و مطمئناً با یکی دو جلسه مشکل من حل نمیشه. در نهایت هم ممکنه به نتیجه ی مطلوب نرسم و از اونور نیاز بشه همین روند رو توی ایران باز هم با هزینه ی نسبتاً بالا تکرار کنم.
5- دیگه اینکه نمی خوام دید یه غیر مسلمون رو نسبت به دین اسلام بد کنم. چون همینجوریش هم همه نسبت به اسلام بدبینن. دیگه نمیخوام به خاطر مشکل من که کااااملاً اشتباهه و حتی خودِ دین هم کار من رو رد می کنه، اونا به اسم دین و به پای دین تموم کنن!
6- توضیح دادن این مسائل به زبان انگلیسی کار سختیه. بعضی از این احکام فهمیدنش و یا توضیح دادنش به فارسی سخته دیگه چه برسه به اینکه بخوای انگلیسی توضیح بدی.
در هر صورت من خییییلی دارم تلاش می کنم و شکر خدا تو این مدت رفتارهای امیدوارکننده ای هم از خودم دیدم. خدا رو شکر حال و روزم و روحیه م نسبت به روزی که این تاپیک رو باز
کردم خییییلی بهتر شده.:rolleyes: اگرچه هنوز هم راه زیادی مونده. ولی هر آن پام به ایران برسه در اولین فرصت حتماً حتماً به یه روانشناس یا روانپزشک مراجعه خواهم کرد.
التماس دعا :203:
-
سلام دوست عزیز حتما باید به یه روانپزشک مرجعه کنید و علت وسواس شما ریشه یابی بشه البته اگه وسواس فکری ندارید جای نگرانی نیس چون وسواس فکری ممکنه بعدا به اختلال دو قطبی منجر بشه اگه احساس میکنید که وسواستون خارج از کنترله باید دارو مصرف کنید برای وسواس داروهای مختلفی هست از جمله سدیم والپرات فلوکستاین بعضی مشکلات روحی واقعا خارج از کنترله ادمه و باید حتما به روانشناس مرجعه کرد
-
Sefkat Tepe... عزیز
ممنون از راهنماییتون :72: واقعیتش من فکر نمی کنم وسواس فکری هم داشته باشم. تا اونجایی هم که می دونم نوع وسواس من عملیه. تا الآن بعضی وقتا توی یه سری از چیزا تا حدی تونستم خودمو کنترل کنم ولی باز هم فشار زیادی رومه! :(
آقای faghat-KHODA
میشه یه کم بیاین و در مورد خودتون بیشتر بگین؟
- اینکه مشکلتون تا چه حد بود؟
- روند درمان رو چطور طی کردین؟
- چه دارویی براتون تجویز شد؟
- چه مدت تحت درمان بودین؟
- چجوری مشکلتون رفع شد؟
- در حال حاضر هم حساس هستین یا نه؟ اگه آره چقدر؟
امروز خییییییییییییییلی دلم گرفته :( دلم می خواد با تمام وجودم داد بزنم و بغضمو بترکونم :54: خیلی نگرانم... هم نگران خودم هم همسرم :54: چقــــــدر دلم براش می سوزه :( خیلی این مدت صبور و پرتحمل بوده :(
خدایااااااااااااااااااااا اااااااا صدامو می شنوی؟؟؟؟؟ ازت خوااااااااااااااهش می کنم نذار بیشتر از این شرمنده ی شوهرم بشم :203::203: :54::54::54:
خدایا آخه تا کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــی ؟؟؟؟؟؟؟ :54:
خدایا دلم آرامش می خواااااااااااااااد... نعمتی که فکر نمی کردم به این زودی و به این راحتی از دست بدم :54:
خدایا اینهمه زجر حقم نبووود :54::54::54:
دوستان ملتــــــــــمسانه ازتون میخوام برام دعا کنید :203::203:
-
سلام
دوست عزیز به این فکر کن که خدا اصلا دوس نداره بنده اش ناراحت باشه حتی اگه به قیمت تخطی از دستوراتش باشه.
خدا میگه اگه روزه برات بده روزه نگیر.تو وسواس هم شما همین رو در پیش بگیر.
من خودم خیلی وقتا موقع وضو گرفتن احساس میکنم باید دوباره بگیرم.بعد فکر میکنم خدا براش این مهمتره که من مثلا یه اشتباه کوچیک تو وضو کنم یا این مهمه که این همه آب آشامیدنی که خیلی ها از داشتنش محروم هستن هدر نره؟
مطمئنا خدا دوس نداره من دوباره وضو بگیرم.
یا یه مدت دستشویی که میرفتم همش احساس میکردم ترشحات به همه وجودم میپاشه!!در صورتی که تقریبا مطمئن بودم این اتفاق نمیوفته.
مثلا فکر میکردم الان پشت گردنم نجس شده!!!
تا این حد وسواسی بودم.بعد هر بار این حس بهم دست میداد میگفتم تو 100% مطمئنی که نجس شده؟بعد سریع به خودم میگفتم فقط احتمال میدم و 100% نیست و سریع فراموشش میکردم.
البته نه اینکه کلا بی خیال نجاست و اینا بشی.
اینم بگم من خودم 100% با مشکل وسواسم کنار نیومدم ولی به جد میگم نسبت به دوران اوجش 80% بهتر شده!
-
آقای 1ashegh عزیز
ممنونم از راهنماییتون :72:
آره می دونم خدا خیییییلی مهربونتر از این حرفاست و واقعاً دوست نداره بنده ش اذیت بشه.
من داغون و کلافه شدم از استرس های وقت و بی وقتی که دارم! دلم برا آرامشی تنگ شده که حتی تو خواب هم ندارم :(
جالبه که در مورد مسائل نجاست و طهارت اصلاً تو فاز قبولی اعمالم و نماز و اینا نیستما! کلاً یه ترس خییییلی وحشتناکی نسبت به نجاست پیدا کردم! واقعاً خودم هم موندم چِم شده! من هیچ وقت اینجوری نبودم. وقتی یه نقطه خون می بینم دستپاچه میشم! انگار اتفاق خیییلی بزرگی افتاده... انگار اصلاً نمیشه کاریش کرد... انگار به راحتی پاک نمیشه! یعنی همش اینطور چیزایی تو ذهنم تداعی میشه.
شاید کسایی که خودشون این حس رو تجربه نکردن و انشاالله هییییییچ وقت هم تجربه نکنن، اینجا حرفای منو بخونن براشون مسخره و خنده دار باشه! ولی توی اینطور موقعیت هایی فرد وسواسی واقعاً تحت فشار قرار می گیره. شاید عکس العمش برا خودش هم عجیب به نظر برسه ولی خودش هم نمی دونه برا چی داره این کارو می کنه و ایـــــنهمه ترس آخه واسه چی؟ اصلاً هدفش از انجام اینکار چیه؟؟ اینطور مواقعی چقـــــدر آدم درمونده میشه! :(
-
سلام
من عمده مشکلم سر بیمار شدن بود.از یه طرف میترسیدم از کسی بیماری بگیرم.از یه طرف خودمو بیمار میدونستم.یه دوگانگی وحشتناک.
اوایل بیماری خاصی مد نظرم نبود.اما بعدها نمیدونم برای چی به بیماری هایی مثل ایدز و هپاتیت حساس شدم و این تازه شروع بد بختی بود.
واسه این گفتم از خون می ترسیدم.این میدونید یعنی چی؟یعنی از مطب پزشک،ارایشگاه،ازمایشکاه و هر جایی که احتمال انتقال این بیماری ها بود وحشت(به معنی واقعی کلمه)می کردم.
حالم به حدی بد شد که بعضی روز ها کل روز در یک گوشه اتاق بدون گفتن حتی کلمه ای می نشستم و فقط افکار بود که میومد سراغم و منو له می کرد.
دیگه بیشتر نمی گم.اینقدر سخت بود که حتی نمی خوام واستون تعریف کنم.باز اگه چیز خاصی خواستید بدونید، بفرمایید تا مصداقی توضیح بدم.
بیچاره خونوادم داغونتر از من شدن.با زور منو بردن دکتر.دکترش از اون دکتر هایی بود که فقط دارم می داد.رو ذهن کار نمی کرد
دقیقا یادم نیست چه قرصی و چه دوزی تجویز شده بود.اینکه چه دوزی مصرف شه خیلی مهمه.به لطف حضرت حق کم کم برگشتم به وضع عادی.البته باید از موقعیت هایی که ازشون ترس دارید استقبال کنید تا اون ترسی که در مغزتون رخنه کرده از بین بره.
خواهر من.این یه جنگه.یه جنگ سخت با خودتون.نزدیک به یک سال دارو خوردم.
هنوزم گاهی اون افکار به سراغنم میاد و مطمینم اگه یک کم بهشون بها بدم بیچارم می کنن.
به افکار این چنینی بها نده.
باز اگه سوالی بود در خدمتم
فقط خدا
-
سلام خانم تسنیم
چیکار کردید؟
اوضاعتون خوبه؟
فقط خدا
-
سلامی دوباره به همه ی دوستان خوب همدردی به خصوص کسانی که برای تاپیکم وقت گذاشتن و راهنماییم کردن! :72:
الآن که داشتم تاپیکم رو می خوندم، دیدم از تاریخ شروع این تاپیک 7 ماااااه می گذره!
توی این مدت اتفاقات زیادی پیش اومد.
من به توصیه ی آقای faghat-KHODA عزیز که خودشون هم مشکلی شبیه به مشکل من گذرونده بودن، به طور کاااملاً اضطراری اومدم ایران که در اسرع وقت درمانم رو پیگیری کنم.
اواخر خردادماه بود که حالم به شدددت وخیم شد و علناً زمینگیر شدم!
افسردگی شدید و وسواس شدید به تمام معنا منو از پا درآورده بود و زندگیم کااااملاً مختل شده بود!
دیگه من و شوهرم تأخیر بیشتر رو صلاح ندونستیم و با حالی بسیااااار وخیم اومدم ایران. سریعاً به یه روانپزشک مراجعه کردم و اوشون هم بهم گفتن که حالت واقعاً وخیمه! مقداری دارو تجویز کردن تا یه کم آرومتر بشم و لااقل ذررره ای بتونم بخوابم!
بعد از اینکه یه مقدار حالم بهتر شد، در کنار روانپزشک به روانشناس هم مراجعه کردم و همزمان با دارو درمانی، روان درمانی و رفتار درمانی هم شروع کردم!
با اینکه تو طول مدت درمان زجر زیاااادی هم کشیدم مخصوصاً عوارض داروهای اعصاب و روان، ولی بعد از گذشت 2 ماه خدا رو شکر حالم خیییییلی بهتر شد و به لطف خدا و کمک روانشناس و روانپزشک و از همه مهمتر تلاش و اراده ی خودم، دوباره تونستم تا حد خیلی خوبی بهبود پیدا کنم و کااااملاً به زندگی نرمالم برگشتم.
در حال حاضر همچنان دارم دارو مصرف می کنم ولی در عمل تا حدود 90% یا شاید هم بیشتر، حالم خوبه و خیلی خوب دارم زندگیم رو می چرخونم و به طور جدی و مصمم مشغول یادگیری زبان هستم.
از همه ی دوستانی که توی اون روزهای سخت در کنارم بودند و باهام همدردی می کردن کماااال تشکر و قدردانی رو دارم. :72:
هدفم از بروز کردن تاپیکم هم این بود که کسانی که به بیماری وحشتنااااک وسواس( چه فکری و چه عملی ) مبتلا هستن، با خوندن تاپیک من و حال و روز الآنم، امیدوار به درمان بشن و به صورت جدی مشکلشون رو پیگیری کنن و مطمئن بشن که اگر خودشون بخوان و اراده کنن و به خدا توکل کنن، من قول میدم که حتماً حتماً حتماً حالشون خوب میشه!
فقط از تمام کسانی که مشکل مشابه من رو دارن، خوااااهش می کنم که هرچه زودتر بهش رسیدگی کنن و پشت گوش نندازن. چون روز به روز بدتر میشه و وااااقعاً آدم رو زمینگیر می کنه.
از خدا می خوام که مشکلات همه ی مردم به خصوص اعضای همدردی رو رفع کنه و آرامش و خوشبختی رو به زندگیشون برگردونه همونطور که خدااااا رو صدهزااااااار مرتبه شکر، این آرامش و خوشبختی رو به من برگردوند! :203:
با سپاس فراوان .... تسنیم 92/9/13