خوب میشه کمی هم از هدفی که برای چند سال بعدت در نظر گرفتی صحبت کنی ! باید دید چقدر با ارزشه که حاضری حتی بهترین دوران زندگیت رو براش بذاری !!!
لطفا با ذکر جزئیات از اون هدف برامون بگو .
با تشکر .
نمایش نسخه قابل چاپ
خوب میشه کمی هم از هدفی که برای چند سال بعدت در نظر گرفتی صحبت کنی ! باید دید چقدر با ارزشه که حاضری حتی بهترین دوران زندگیت رو براش بذاری !!!
لطفا با ذکر جزئیات از اون هدف برامون بگو .
با تشکر .
اینکه عنوان هدف من چیه مهم نیست , چیزی که مهمه اینه که رسیدن بهش تنها راهیه که میتونه منو به ایده آل های زندگیم برسونه. ( بهترین دوران زندگیم وقتیه که به این مقطع از زندگیم برسم )
رسیدن به هدف برای من پایان کار نیست , بلاکه نقطه شروع زندگی مورد پذیزش منه .
من نمیخوام در این مورد بحث کنم که هدف من چیه , در مورد اینکه ارزش اینکارو داره یا نه : ( من زندگی برام بی معنی و بی روحه اگر به اون جایگاه نرسم ) ----من دنبال راهکاری هستم که توی این مسیر بتونه بهم آرامش بده .
فقط همینقدر بگم که هدفم ربطی به جایگاه شغلی و از این دست مسائل نداره ( بیشتر به استفاده از حداکثر توانایی و مدرنیزه کردن افکارم ربط پیدا میکنه )
من مطالعات و تحقیقلت بسیار زیادی برای تثبیت این هدف برای خودم کردم.
ثروتمند بودن زیاد در رسیدن به هدفی که من دارم تاثیری نداره نه که اصلا نداشته باشه ولی خیلی کمرنگ.
بیشتر و حاد ترین مشکل من اینه که نمیتونم از چیزی لذت ببرم . یعنی بسیار کم پیش میاد.
حتی سعی میکنم به خودم احساس لذت و تلقین کنم و ولی تاثیری نداره.
میدونم مشکل من عجیب و غریبه ولی چیزیه که هست و وجود داره.
<<<<: من فقط میخوام راه لذت بردن ( از چیزهایی که هر انسان عادی دیگر و شاد مکنه) پیدا کنم. :>>>>
سلام anigma
وضعيت احساسي كنوني ما، روش زندگيمون و رضايت از زندگيمون به نحوه تفكر هاي پيشين ما مرتبط مي شود، به افكار و تصميماتي كه گرفته ايم. پس:
چون در وضعيت نامطلوب فعلي هستيد، يا هدفتون را درست ترسيم نكرده ايد، يا نگرشتون به اين هدف صحيح نيست،يا راهكارهاي رسيدن به هدفتون بهترين نيست.
شايد به هر دليلي طالب اين ابهام در سئوالت باشي، و نخواهي كه زياد بازش كني، در آن صورت پيشنهاد مي كنم كه حضورا به يك روانشناس باليني مراجعه كنيد تا بتوانيد از جزئيات هدف و زندگيت با او صحبت كنيد.
با تمركز افراطي روي اين هدف يك جانبه كه داريد، به نظر مي رسد بايد يك عامل مهم به وجود آورنده اين وضعيت براي شما باشد.
اين تفكيك هايي كه شما در زندگيتون قائل هستيد، خود مي تواند علت اين تعارض و ناخوشايندي شما باشه.
چرا ما بايد زندگي را 2 بخش كنيم. 1 بخش در خدمت بخش ديگر....
مثل اينست كه كودكي درس مي خوانيم،نه به خاطر اينكه كودكي كنيم بلكه به خاطر اينكه بزرگ شديم مثلا مهندس بشويم.
در حاليكه اينطور نيست . ما به همان اندازه لذت كودكي و درس خواندن و اضطراب امتحان را مي بريم كه از نتيجه آن به هنگام بهره وري و شايد حتي كودكي و رنجهايش برايمان شيرين تر از بزرگسالي و نتايجش باشد.
به نظر مي رسد علاوه بر افسردگي كه خودتون به آن اشاره كرديد بايد به مسئله بنيادي تري در خود توجه كنيد و آن اعتماد به نفس هست. (البته به معني تخصصي آن نه آنچه كه بين مردم مرسوم است)، يعني وقتي ما همين الان و همين ثانيه در اوج نيستيم و آرامش و فعاليت خود را معطوف به كسب چيزي يا كسي يا .... در سالهاي آتي كرديم، يعني الان خودمون بي ارزشيم. و وقتي فكر ما معطوف به آينده است يا ناراحتيم كه در گذشته چيزي را به دست نياورده ايم، طبيعي است كه در حال زندگي نكنيم و از چيزي لذت نبريم.
چگونه مني كه غرق افكار گذشته يا آينده هستم مي توانم از زمان حال لذت ببرم. اصلا من متعلق به اين زمان نيستم تا لذتش را بچشم....
براي لذت بردن بايد در اين زمان و در اين مكان زندگي كرد.
اينها كه گفتم به هيچ وجه راهكار عملياتي نيست. چون راهكار عملياتي بايد عيني ، دقيق و معطوف به ريز و جزئيات هدف و افكار و برنامه هاي شما باشد. و از آنجا كه در اين خلاصه اي كه شما از زندگي پيچيده خود ابراز كرديد و (تا اندازه اي هم مايل به ابهام در هدفتون بوديد)، وجود نداشت من سعي كردم چارچوب كلي مشكلتون را باز كنم .
اما مطمئمن هستم با دقيق بيني كه شما داريد،مي توانيد از طريق مشاوره حضوري با يك روانشناس باليني مشكلتون را حل كنيد.
خلاصه: شما بايدهايي را در زندگي بر خود فرض گرفته ايد،كه به دقت ترسيم نشده اند. در واقع اضطراب و تاكيدي كه در گوشه ذهنتون به آن هدف فرضي خود داريد، مانع از حضورتون در زمان حال مي شود و روان شما را آزاد نمي گذارد تا از ساير پتانسيلهاي خود در بهره برداري از زندگي استفاده كنيد. در واقع سئوال كليدي و هوشمندانه 118 در پست شماره 21 ، جايي هست كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
درسته که عنوان هدف شما مهم نیست ولی دقت داشته باشید که ماهیتش خیلی مهمه و ممکنه کلید حل مشکل شما باشه ! ضمن اینکه باز کردن و تحلیل کردن این هدف در دنیای مجازی مشکلی رو به وجود نمیاره ولی ممکنه همین کار باعث کشف کلید مشکلات شما باشه ! در هر حال مهم ترین قدم رو باید خود شما بردارید ولی ظاهرا خیلی رغبتی ندارید و بیشتر تمایل دارید به توجیه کردن شرایط حال بپردازید و نهایتا ً مشکل خود را لاینحل بدانید !نقل قول:
نوشته اصلی توسط anigma
برای لذت بردن در اولین قدم باید به تعریف دقیقی از لذت بردن برسیم ، سپس تبیین اولویت ها و برنامه ها قدم بعدیست و نهایتا تلاش برای آگاهی از ابزارهای رسیدن به قدم های قبلی و عملیاتی کردن این آگاهی ها به وسیله ی آن ابزارها قدم نهاییست .
امیدوارم سرشار از سرافرازی باشید ...:72:
افسردگی درمان دارد ناراحت نباش موفق وشاد باشید
سلام
ضمن تشکر از همه دوستان , من به توصیه مدیر و چندتا از دوستان به یک روانشناس مراجعه کردم و قراره یه رابطه مستمر چند ماهه برای درمان با اون داشته باشم.
امیدوارم مفید باشه.
از همتون ممنونم که کمکم کردید.
بعد از مدتي دوري دوباره سلام
راستش ميخواستم يه تاپيك ديگه باز كنم ولي ترجيح دادم همينجا بنويسم.. چون مسئله اي كه دارم بيشتر يه جورايي درد و دل تا مشكل و تقريبا در رابطه با همين تاپيك هم هست :
همونطور كه احتمالا ميدونيد من با مشاورم در تعامل هستم تا شرايطم رو بهبود ببخشم و البته به لطف ايشون تا حد زيادي هم روحيم بهتر شده اما
خيلي داره بهم فشار مياد .. درسته شرايطم بهتر شده حالا حتي ميتونم خيلي وقت ها شاد باشم و تا اونجا كه ميتونم ازناراحتي ها و افكار منفي دارم دوري ميكنم . و بهاي سنگيني هم براي اين درمان دارم پرداخت ميكنم ..خيلي سخته كه بخواي حجم فشار ذهنت رو پس بزني و سعي كني خودت رو در جلد منه ديگه اي قرار بدي ..خيلي سخته
و در سوي ديگه طبق نسخه مشاورم براي اينكه بيتونم راحت تر با دوري از دوستم كنار بيام .. رابطم و به كمترين حد ممكن رسوندم ئ اين خودش كلي داره عذابم ميده و شديدا احساس تنهايي ميكنم....
سعي ميكنم با كار زياد و مشغول نگه داشتن خودم فرصت فكر كردن پيدا نكنم تا يتونم اين مرحله رو پشت سر بزارم ..ولي گاهي وقت ها ديگه دست خودم نيست..
نميخوام بگم كه بريدم نه .. چون ميدونم نهايتا اين به نفع هم من و هم دوستم تموم ميشه ولي به هر حال اين مسئله اي كه وجود داره و نميشه انكارش كرد..
مشاورم ميگه اين وضع به مرور زمان روند مثبت به خودش ميگيره ولي نميدونم چرا نميتونم به حرفش اعتماد كنم..من مشكل نوع نگاه به زندگيم تقريبا داره فروكش ميكنه ولي به قيمت احساس تنهايي و ...
من هميشه سعيم بر اين بوده كه آدم ضعيفي نباشم اما گاهي چشمام مقاومت منو ندارن . من زياد بغض ميكنم ولي كم پيش مياد كه گريه كنم .. امشب دومين شب پيا پي هستش كه مثل ديوونه ها شدم و بي مقدمه گريم گرفته. ..يه فشار وحشتناكي داره بهم وارد ميشه .
نميدونم چطور بگم..فقط حالم اصلا خوب نيست...اصلا
منو ببخشين اگه با اين درد دل شما رو هم ناراحت كردم.. سعي ميكنم از اين بعد بيشتر خودم و نگه دارم ..امشب ديگه طاقتم بريده بود و مجبور شدم بنويسم ..خيلي وقت بود تو دلم مونده بود.
بازم منو ببخشين ..
هيچ چيز از احساس تنهايي كردن بدتر نيست . من نظرم اينه كه يه كم معنويات رو تو زندگيت پررنگ تر كني . ياد خدا و توكل بهش كليد رسيدن به آرامشه ( چقدر مثل اين شيخا حرف زدم ، هر كي ندونه فكر ميكنه من طلبه حوزه علميه ام :D) . من كه خودم تو شرايط بدم فقط با كمك گرفتن از خدا از اون وضع بيرون اومدم و حتي مشغله ي زياد هم نمي تونه جلوي احساس تنها بودن رو بگيره . چون اين احساس از درونت همه چيزتو به هم مي ريزه . گريه خوبه آدم رو سبك مي كنه . اميدوارم حال دوست خوبم خيلي زود بهتر شه .:228:
گريه كن گريه قشنگه
گريه سهم دل تنگه
گريه كن گريه غروره
مرهم اين راه دوره
بذار پروانه ي احساس دلتو بغل بگيره
بغض كهنه رو رها كن تا دلت نفس بگيره ...
این سخن را درست و دقیق یادم نیست اما میدونم که اما علی (ع) فرمودند:
جوری برای آیندت برنامه ریزی کن که انگار صد سال دیگه هم عمر میکنی و در عین حال جوری زندگی کن که انگار فردا خواهی مرد.
برنامه ریزی شما کاملاً درسته و تنها داروی شما یه کم بیخیالی است چرا که شما خودتان را زیاد مشغول امور این دنیا کردی و تقریباً ابدیت خودت را از یاد بردی. بدان که انسان موجودی است جاوید پس اگر امروز برای ابدیت برنامه ریزی کنی تمام عمرت که چه عرض کنم همیشه و تا ابد زندگی ایده آلی خواهی داشت. زیاد به این دنیا نچسب و در عین برنامه ریزی و آینده نگری سعی کن در حال زندگی کنی و از حال لذت ببری...
زندگی جای حسرت و حرص نیست.
پس فکر گذشته را نکن ، غم آینده را نخور و تنها از حال لذت ببر.
به امید موفقیت تو
آمیرزا (ح.ق)
انیگما جان
دقیقا میدونم چه حسی داشتی.(یادم نمیاد در مورد مسئله ای با این لحن صحبت کنم)
چون منم مدت هاست این احساس خفقان روی گلوم نشسته ...
آره پیش مشاورم 10-15 روز یه دفعه میرفتم و شایدم برم اما انگار، مثله یه گلدونه چینی، که وقتی شکست
و دادی بند زدن دیکه نمی تونه اون گلدونه اولیه باشه،منم همچین احساسی رو دارم(البته عقل آدما چیز دیگه ای فکر کنم بگه)خوب من احساس فعلیمو گفتم.
نمی دونم چرا بجای مرحم درد بودنم دارم از ضخمام برات میگم ...
فکر کنم مه آلودگی این چند روزم بی تاثیر نبوده.
در هر صورت میگن این نیز بگذرد .
نمی دون چرا زمزمه ی این شعر داره تو ذهنم تکرار میشه...
اما لحظه ای رسید
لحظه ی رها شدن
توی گرداب و امید
لحظه ای که پنجره بقض دیوا رو شکست...