-
عزیزم احساس می کنم شما هم دارای غروری هستی که نمیزاره خیلی از کار ها رو بکنی
نباید پیش خودت بگی دیگه از دستش دادم و هیچ کاری نکنی یا برادر شوهرم این و میگه و تو هم قبول کنی
برو با پدر شوهرن حرف بزن
یک روز که شوهرت خونه نیست پدر شوهرت رو به جای دعوت کن و باهاش تنها حرف بزن از نگرانی هات بگو
اون هم پدره شاید فکر می کنه تو راحتی که کاری نمی کنه
به پدرشوهرت بگو مغازه بزنه و تو پشت شوهرت وا می استی و نمیزاری زمین بخوره
با شوهرت در خلوت صحبت کن در شرایطی که باهات خوبه مثل موقع خواب
بگو اگه پدرت بهت مغازه بده و من کمکت کنم می تونی مغازه رو نگاه داری . به قوا معروف شیرش کن .
من با مهد کودک موافق نیستم اما در این شرایط بگو بچه ها رو میزارم مهد یا بزار پیش مادرت باهاش برو مغازه ( مثلا سوپر بزنید ) کنارش باش بزار به هم تکبه کنبد . راضی نشو گلم به این سرنوشت به بجه هات فکر کن
مطمئن باش آبروتون جلو خانواده شوهرت نمیره پسرشونه اونا هم خیرش رو می خوانند
-
شیداجان همه خانواده شوهرم از اعتیادش خبر دارن متاسفانه توی شهرشون اعتیاد مساله مهمی نیست. واکثر پولدارهاشون تریاک میکشن اصلا تفریحشون تومهمونی ها عروسی ها سیزده بدرو... همینه حتی زناشون هم تفریحی میکشن.پدرشوهرم هم همینطور معتاده.درحدی واسشون اعتیاد عادیه که توجهیزیه دختراشون هم خیلی ها منقل وبافور میدن میگن. شاید پدرشوهرم اومد خونمون باید بتونم واسش آتش درست کنمو ازای حرفا.
البته دامادهاشون اصلا دودی نیستن داداشش هم تفریحی گاهی کنار باباش میکشه. به من هم چندبار حالت طعنه گفتن زن باید خوب باشه تاشوهرش نکشه. جالب هم اینجاست که حتی الان هم که شوهرم ترک کرده وهمه هم میدونن تریاک پدر شوهرم هم باید توسط شوهر من تامین بشه. این جور حرکات و رفتارها خیلی عذابم میده که اصلا کمکم نمیکنن.
از دوستاش هم خبر داره اما کاری نمیکنه.
- - - Updated - - -
مرسی از راهنماییت ساره جون.بااینکه امیدی ندارم سعی خودم رو میکنم وباهاش صحبت میکنم.واقعا از همتون ممنون که وقت میذارید ومشکلاتم رومیخونید وبراحل مشکلاتم کمکم میکنید. قول میدم همین چندروزه وقتی که تنها دیدمش باهاش صحبت کنم. شوهرم هم در مورد کار خیلی خودش مشتاقه حتی یه بارسعی کردیم ماشینمون روبفروشیم وباپس اندازهامون مغازه باز کنیم همه کارهاش روهم کردیم که سر وکله این دوتا بچه پیداشد ودیگه بخاطر این دوتانشد بدون ماشین باشیم..
-
سلام من با پدرسوهرم صحبت کردم خیلی اروم.از گرفتاری هام گفتم وبهش گفتم شاید کار کردن بتونه همه مشکلاتمون روحل کنه. بهش گفتم یه مبلغش روکمک کنه بقیه اش رووام میگیریم خودم نمیذارم شکست بخوریم وشماهم کمکمون میکنید اما فقط یه جواب بهم داد من حالا پول ندارم اگه هم دستم بیاد اول یه خونه واسه شما میخرم.
چی دیگه میتونستم بگم؟ بذتر از همه این که همه حرفام رو به شوهرم منتقل کرد اونم خیلی باهام دعوا کرد بیشتر لج کرده و تعداد دوستاش روبیشترکرده. اصلا توی مراقبت بچه ها کمکم نمیکنه حتی به بهانه واکسن بچه ها که اگه خونه بخوای بمونی من خوابم ونمیتونم برسونمت تاواکسنشون رو بزنی من رومجبور کرد دوشب خونه مامانم موندم .بعذ هم که برگشتم از روی عمد خونه رو به طرز وحشتناکی بهم ریخته بود.از روزی که فهمیده باباباش حرف زدم بدتر شده.زندگیم خیلی بهم ریخته.زن باباش هم خیلیاز نظر بهداستی کثیفهو چون میدونه من خیلی حساسم بدتر میکنه.بچه کوچیکش هم یه عذاب شده واسم...
-
وااااااااااااااااا
این دیگه چه مدلشه . آخه نمیشه که اینطوری زندگی دوتا بچه هات چیمیشه
با خودش حرف بزن . به حرفات گوش نمیده . در مورد آینده بچه هات باهاش حرف بزن
یه وقت های حال آدم از آدم هایی که ادعای مذهبشون میشه بهم می خوره . خانواده ات هیچی نمی گن؟ نمی گن چرا بدون شوهرت میایی؟ یا شوهر بیکارت چرا خودش نمیبره واکسن بزنین
- - - Updated - - -
ای کاش همونطور که قبلا گفتم غیر مستقیم نظر شوهرت رو جویا میشدی . تو پست قبلیم گفتم که ازش بپرس اگه بابات کمکت کنه قبول می کنی یا می خواهی من به بابات بگم . بعد میگفتی
-
قبلا هم گفتم من نمیتونم به بقیه بگم توزندگیم مشکل دارم به خانواده ام هم دروغ میگم وهمیشه جوری رفتارمیکنم که ز شوهرم بدشون نیان. یا سرکوفتم نزنن. همیشه میگم همراه پدرش میره وبالاخره یه دروغی میگم.. حتی اینقدر دروغ گفتم که بابام باهام دعوامیکنه که چرارابطه ات باخانواده شوهرت کمه ایناکه خیلی کمکت میکنن.دست خودم نیست از شکست وابراز شکست میترسم...
باهاش حرف میزنم اما بخاطر خونه مشترک از داد وبیداهاش میترسم .دلم نمیخواد از دعواهامون بفهمن آخه کاری واسمون نمیکنن فقط نهایتش ترحم بکنن که از اینکه بهم ترحم بشه متنفرم
هواسه این میگم داره زندگیم از بین میره که شوهرم عوض شده دیگه نمیشناسمش قبلارفام خیلی روش اثر میذاشت تنها مشکلم اعتیادش بود وگرنه عالی بود توی یه خونه اجاره ای زندگی میکردیم با باردارشدن من واضافه شدن مخارجمون به خونه پدرشوهرم اومدیم مشکلاتم ازهمینجا شروع شد چون بیشتر دوستاش هم محله ای هاشونن با ترکش ووقت اضافه اش و محیط بچگی و بزرگ شدنش دوستاش اومدن تو زندگیموم ن و رو زبه روز وابستگی اش به دوستاش بیشتر میشه. نمیدونم چیکارکنم؟ خانواده اش هم نصفشون بی خیالن نصفشون هم سر لجبازی دارن.
شوهرم هم که خودش رو زده به بیخیالی خانواده ام هم که فکر نمیکنن من این مشکلات رو دارم البته مشکل اصلی من بی خیالی شوهرمه وقتی که جابجاشدیم هم مشکل داشتم مخصوصا با زن پدرشوهرم اما حمایتهای شوهرم وتوجه اون دلگرمم میکرد وبهم صبر میداد.همه مشکل من دوستاشن اگه اونا رو ول میکرد همه چی عالی میشد میتونست وقت بیکاریش رو به بچه ها برسه.
-
بچه ها واقعا خسته شدم. اگه شما به جای من بودید چیکار میکردید؟ خیلی زود عصبانی میشه حتی بخاطر اذیت بچه ها سر من داد میزنه وقتی هم بهش میگم دادنزن میگه دلم میخواد بذار همه بفهمن .اصلا رعایت نمیکنه باورکنید مخصوصا وقتی که خانواده ش خونه شون باشن بخاطر اینکه صدامون بیرون نره سربسرش نمیذارم امااون رعایت نمیکنه وسر چیزای کوچیک داد وبیداد راه میندازه و هرچی دم دستش باشه پرت میکنه. تنها زمانی خوبه که کاری به کارش نداشته باشم حرفی که دوست نداشته باشه از دهنم بیرون نیاد همه چیز هم آماده باشه بچه ها هم اذیت نکنن.اون موقع ماهه.سعی کردم این موقعیت رو فراهم کنم اما چه فایده یک ساعت این جوریه بعدش میگه من دارم میرم بیرون میخوای برسونمت خ مامانت اینا یا میمونی؟.
فکرمیکنه چون ترک کرده بزرگترینلطف رو در حقم کرده و الان باید مثل خدمتکارش مطیع باشم آخه قبل از ترکش خیلی عذاب وجدان داشت که بخاطر اعتیادش زندگی من رو داره نابود میکنه...
کمکم کنید به نظر شما باید به جدایی فکر کنم؟
از طرفی حس میکنم فشار زیاداز طرف من باعث میشه دوباره به مواد روبیاره.
-
بچه هامیتونم نام کاربری م روعوض کنم؟ اگه میشه چه جوری؟
-
پایین همین صفحه قسمت کادر آبی،
سمت راست نوشته ارتباط با ما
می تونی از اونجا درخواست را مطرح کنی
می تونی هم روی این مثلث با علامت خطر سمت راست پایین هر پست
بگی
البته فکر کنم این مثلث در مورد پستها هست و گزارش اسپم یا مشکلات پستها
-
-
سلام بچه ها.مشکلاتم داشت حل میشد.یعنی نزدیک حل شدنش بود.یه روز که واقعا دلم گرفته بود واسش یه نامه نوشتم وقسمش دادم واسه زندگیمون تلاش کنه اگه یه ذره دوستم داره. راستش دو روز خوب شده بود باهم سرخاک مامانش رفتیم .واونجاتصمیم گرفتیم بهتر رفتارکنیم.تااینکه چند شب پیش که عروسی دوستش بود بدون اینکه من حرفی بزنم خودش عروسی نرفت توهمون عروسی یکی از دوستاشون مشروب میخوره ومیمیره اون یکی دوستش هم حالش خیلی خرابه دوباره پیش دوستاشه. البته حرفی به من نزد امااعصابش خرده ومتوجه شدم که ازاین بابت خودشو مقصر میدونه که اگه اون شب رفته بودعروسی ازاونجایی که شوهرم اصلااهل مشروب نیست دوستش هم نمیخورد واین ماجراها پیش نمیومد باید باهاش صحبت کنم؟باید بذارم این مدت بادوستاش باشه...