RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه خانم عزیز، هرچند شخصیتی که پشت این ادبیات نوشته هاتون هست رو دوست ندارم ولی بهرحال آرامش حق هر انسانی است. به نظر من فقط یک سوال هست که قبل از هز قضاوتی باید بهش جواب داد. آیا وقتی ایشون نبود از زندگی تون راضی بودید؟ یعنی ورود ایشون به زندگی تون باعث شده که اینهمه ایرادگیر بشین و افسرده؟ قبلا شاد و سرحال بودین؟ جواب این سوال به درد من نمیخوره. پیش خودتون باید فکر کنید. چه راضی بودید و چه نبودید، چه مشکل از شما باشه یا از شوهرتون، من با راه حلهای صبا_2009 خیلی موافقم. بهشون فکر کنید.
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
ببخشید خب چشماتون رو حین ازدواج باز کنید. من چند مورد دیدم دختر خانوم از همه نظر از پسر سرتر بوده،اینجاشونو می دیدم رفتم به خانومه گفتم ( یک موردش هر دو تا دختر خاله هام ) دختر گل من جای برادرت حداقل با خونوادت مشورت کن قبل از اینکه کامل از نظر احساسی به این پسر وابسته بشی، گفت من آخه عاشقشم یا خیلی تعریفشو می کنند! در حالیکه من اتفاقا فکر می کنم عشق پیش از ازدواج یک اشتباه بزرگه.
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
با سلام خدمت دوستان
اولا باید بگم من قبل از ازدواج عاشق ایشون نبودم فقط شخصیت ایشون رو دوست داشتم و الان هم دارم من دیدم ایشون من رو دوست داره و اخلاقشم خوبه و اهل کاره و....واسه همین قبول کردم فقط به خاطر شخصیتش الان هم به خوبیهای ایشون شکی ندارم و میدونم که شخص همسرم هیچ مشکلی نداره مشکل من اینه که حس میکنم ملاکهای الانم با ملاکهای اون موقعم فرق کرده با اینکه اون موقع هم 28 سالم بود و سنم کم نبود ولی نمیدونم چرا اینطوری شدم من اون موقع به ظاهر اهمیت نمیدادم شعار من برای انتخاب همیشه این بود : میگفتم پول بدست میاد درس خونده میشه و خانواده هم خیلی مهم نیس من سالی ماهی یکبار بیشتر نمیبینمشون ولی یه سری چیزها هست که نه توی هیچ فروشگاهی میفروشن و نه در هیچ دانشگاهی تدریس میشه مثل چشم و دل پاکی و مهربونی و احساس و ....که خدا به آدم میده که فکر میکردم به شوهر من داده و به همین خاطر گفتم این اونی هست که من میخوام و راضی بودم ولی بعد یه مدت انگار ملاکهام عوض شد دیدم ظاهر هم خیلی مهمه (البته همه میگن ظاهرمون بهم میایم ولی خودم فکر میکنم بهترم)دیدم دلم میخواد شوهرم تحصیلاتش از من بالاتر باشه که بتونم ازش کمک بگیرم یا لااقل هم سطحم باشه دیدم دلم میخواد خانواده ش هم سطح ما باشن که بیشتر باهاشون رفت و آمد کنیم مثل بقیه و خیلی چیزهای دیگه ولی متاسفانه خیلی دیر شده برای همین حس میکنم مشکلم دیگه قابل حل شدن نیست و باید فقط باهاش کنار بیام که این برای منی که همیشه عادت داشتم مشکلاتم رو حل کنم و خودمو راضی نگه دارم خیلی سخته و باعث سرخوردگی من شده
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
خب به نظر من باید هم ظاهرتون از همسرتون بهتر باشه. اصلا به نظر من عجیبش انتخابهاییه که من جدیدا می بینم.
ولی می تونید کمک کنید که تحصیلاتشون رو ادامه بدن.
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام عزیزم.ی سر به تاپیک من بزن.من همه جوره شرلیطم از شوهرم بهتره همکلاس بودیم ترم یک دانشگاه ازم خواستگاری کرد و 4سال طول کشید بهش ج مثبت بدم همه عالم و ادم میدونستن اما اون بهم خیانت کرد و منو شکست قدر زندگیتو بدون وفاداری از همه چی مهمتره با بی توجهی به شوهرت زندگیتو خراب نکن
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
شکوفه کویری عزیز
معیارهات عوض نشده اعتماد به نفست پایین اومده
برای همین به کسی فکر میکنی که حس برتر بودن رو بهت برگردونه
وگرنه این سر بودن ها و... که میگی کاملا طبیعیه
فکر کنم خیلی هم عجول هستی و به خودت و زندگیت فرصت نمیدی
باز هم ممکنه حرفهام ناراحتت کنه اما شخصیتت ثبات نداره
و چه بسا حتا اگه تمام چیزهایی که بهشون فکر میکنی برآورده میشد چشمت دنبال مردی بود که امروز همسرته اما الان نمیبینیش(شاید)
وگرنه معیارها به این سرعت تغییر نمیکنن
و اگه تو این سن و به این سرعت هم تغییر بکنن پس ممکنه باز هم این تغییر رو تو افکارت داشته باشی
افکارتو تثبیت کن
این شرایط خودت هم میدونی فقط دست خودته نه هیچ کس دیگه
موفق باشی
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
زهره جان
راستش من از حرفهای هیچکدام از دوستان ناراحت نمیشم و ممنون از وقتی که میذارین
شما درست میگی خودمم فکر میکنم شخصیتم ثبات نداره ولی نمیدونم چطور تثبیتش کنم
راستش رو بخواین من همیشه این احساس رو ندارم هر چند وقت یه بار که یه نفر رو میبینم که شرایط بهتری از همسر من داره و با کسی پایین تره از خودش ازدواج کرده اینطوری میشم چند بار دیگه هم اینطوری شدم حالا طرف یا همکار خودم بوده یا همکار همسرم یا.... ولی دفعه های پیش فرق میکرد چون بعدش متوجه میشدم طرف اونجوری که فکر میکردم خیلی هم ایده ال نبوده ولی اینبار اینطور نیست من شرایط این آقا رو کاملا میدونم و این حس لعنتی ازم دور نمیشه الان دقیقا یک هفته س و من مدام به این فکر میکنم که چرا من بدشانسی آوردم و ایشون رو زودتر ندیدم چون مورد خیلی خوبی بوده این دفعه خیلی طول کشید و من سرکار که هستم یا خونه یا حتی پیش همسرم مدام به این قضیه فکر میکنم و هرچقدر سعی میکنم بی خیالش بشم نمیشه و خیلی عذاب میکشم
[/color]
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
:305:
سلام شکوفه خانم. من صحبتهای شما و پاسخهای دیگر دوستان خوندم.
چند واقعیت خوشحال کننده هم به طور کلی و هم در مورد شما وجود داره که حل این مورد رو براتون خیلی خیلی آسون می کنه و باعث می شه همیشه یک حس خوشایند بلقوه نسبت به همسرتون بوجود بیارید
واقعیت اول اینکه، رسیدن به یک حس مثبت و عشق نسبت به همسر، اتفاقی نیستش. اکتسابی و کاملا دست خودتونه.
دوم اینکه، همیشه کسی هست که از همسرتون بهتر باشه حالا هر چقدر هم در حد شما یا بالاتر از شما باشد. بهترین امیدواری و حس و حال اینکه که از همه مردهای دنیا نا امید بشی، بهر حال هر کی یک سری ایراداتی داره. خیلیها دنبال عالیش گشتند نبود شما هم نگرد نیست. کسی که الان باهاشون زندگی می کنید جفت و جور ترین کسی که می تونستید باهاش زندگی کنید.
سوم اینکه، نداشتن ثبات شخصیت می تونه یک حسن بسیار خوبی برای شما باشه که حس و حال خودتون همین الان عوض کنی . شخصیت انعطاف پذیر تعبیر بهتری که این قابلیت رو شما دارید. فقط باید خمیرش دست خودتون باشه نه اطرافیان یا اتفاقات روزمره -
چهارم اینکه حس بد نتیجه حال بده، حال بد هم نتیجه فکر و خیال بد- یک کاغذ تمیز با خودکار آبی بردارید و با خط قشنگتون و همچنین با لبخند(جدی می گم)، 10 تا از خصوصیت بسیار مثبت و عالی از همسرتون که (خودمونی بگم) با حاش حال می کنید رو کاغذ بنویسید و حتما 10 خصوصیت منفی هم که می تونست داشته باشه و نداره (و احتمالا در دیگران هست و شما نمی بینید) هم در یک کاغذ دیگه بنویس چند و چند بار بخونید. اینکه می گم با لبخند و خط قشنگ به این خاطر که در نوشتن این خصوصیات کمک بشه.
پنجم اینکه زندگی همه ماها یک روی صحنه داره یک پشت صحنه. در همین صحبتهایی که داشتید پشت صحنه حس وحال خودتون گفتید و روی صحنه مردهای دیگر- آیا از پشت صحنه زندگی آقایون دیگه اطلاع دارید. یک همسری دارید که به قول خودتون شخصیتشون دوست دارید یعنی پشت صحنه و روی صحنه همسرتون خوبه- حالا آدم نقد و ول می کنه می ره سراغ فکر و خیال نسیه،- از الان به بعد هر مرد دیگری را در اطرافیان دیدید با خودتون بگید از کجا معلوم پشت صحنه همون باشه که روی صحنه است و شک نکنید یک جور دیگه است چون همه ما تو اجتماع گلیم ولی تو زندگی شخصی صدتا مشکل داریم که غریبه ها ازون بی خبرند.
واقعیت ششم اینکه گاهی ذهن ما، ما رو فریب می ده و این مورد شما از همون موارده. همون زندگی ایده آلی که تو ذهن با یک مرد دیگه تصور می کنید آیا تا حالا فکر کردید امکان پذیر نیست. ذهن فکر می کنه شدنیه چون فقط تو فکر و خیاله و کنترلش دست خودتونه، اما برای داشتن یک زندگی خوب بایستی دو طرف، در یک راستا باشند. همسرتون اینطور که شما می گید آدمه خوبه هست. خوب پس وزنه دیگه این اله کلنگ دست شماست که بایستی متعادلش کنید. اما چطور ؟
دوستش داشته باشید - یعنی چی؟ یعنی تابلو ابراز علاقه کنید. ابراز علاقه فقط به صورت فیزیکی نیست. گاهی بایستی بیشتر باهاش بیرید بیرون-بیشتر باهم صحبت کنید- شوخی کنید و هر کاری دیگر که باعث می شه مدتی که با هم هستید خوشحال باشید و بخندید (این حسه خوشحالی خیلی مهمه) بعد از مدت می بینید که دیگه نمی تونید بدونش زندگی کنید. شاید الان عجیب باشه امتحان کنید. -
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
آقا حامد عزیز ممنون که وقت گذاشتین
واقعیتش اینه که وقتی خودمون تنها هستیم هیچ مشکلی با ایشون ندارم اون آقا هم موقعیت شغلیش از همسر من بهتر نیست البته فوق لیسانسه و همسر من لیسانس و ظاهرشم از شوهر من بهتره مشکل اصلی من خانواده هان خانواده شوهر من خیلی مهربون و بی ریان هیچوقت ازشون بدی ندیدم ولی روستایی ان و اصلا به ما نمیخورن خیلی عذاب میکشم وقتی میبینم مامان و بابام (که خودشون روز اول خواستگاری خیلی از همسرم و خانواده ش خوششون اومد) هرشب به مادر خانم داداشم زنگ میزنن و باهاشون رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من نه. البته خودمم اینجوری خیلی راحت ترم متاسفانه خجالت میکشم با خانواده شوهرم رفت و آمد کنم و به کسی نشونشون بدم. فکر میکنم دوستانی که مشکل منو دارن که فکر کنم تعدادشون خیلی کمه درک میکنن که خیلی سخته
RE: هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی ندارم
سلام دوست خوبم راستش من کوچیکتر از اون هستم که بخوام در مورد شما یا طرز فکر شما قضاوت کنم یا بخوام نقدش کنم مشخصه که از بیرون به قضیه نگاه کردن و نظر دادن راحته ولی خوب به عنوان یه خواهر کوچیکتر من نظرمو میگم شما هم به امید خدا رو حرفای هممون فکر میکنی و نتیجه میگیری...
اولین نکته اینه که عزیزم مگه لیسانس و فوق لیسانس چه فرقی با هم دارن ؟ یعنی این رو الکی نمیگم خودم دانشجوی فوق لیسانسم و بی اطلاع نیستم . یعنی چون ما دو سال بیشتر یه سری درسای تئوری وار خوندیم خیلی سطح درک و فهممون رفته بالا ؟ مشکل من و شما و اکثر خانوما شاید اینه که مثل هر زمینه دیگه ای فوق لیسانس خوندن رو هم نوعی کلاس و چشم و هم چشمی حساب میکنیم . شما برای خودت درس خوندی خواهر من یه سری کتاب که احتمالا همشونم امتحان دادی و فراموش کردی این شد ارزش ؟ این شد تفاوت سطح فرهنگی؟ بابا تا کی میخوایم اینطوری فکر کنیم داریم به خودمون ظلم میکنیم . این حرفا فقط بین ما ایرانیا رایجه متاسفانه . چرا یاد نمیگیریم به آدما به خاطر انسانیتشون ارزش بدیم نه به خاطر مدرک و ظاهر و به قول خودمون باکلاس بودنشون و پولدار بودنشون؟ گفتی خجالت میکشی از خانواده همسرت . ببین من خیلیا رو میشناسم که دختر خانوم یا آقا پسر بر عکس خانواده خودشون با خانواده ای وصلت کردن که مثلا ساکت روستا بودن یا شهرستان و هیچ کدوم هم از خاله و عموی دکتر و مهندسشون خجالت نکشیدن چون برای اونها انسانیت خانواده همسرشون و شخصیت کسی که میخوان باهاش زندگی کنن مهمتره نه نظر فامیلایی که سال به سال نمیبیننشون و تو این وانفسای روزگار همشون به حق به فکر خودشونن. من احساس میکنم بر خلاف چیزی که فکر میکنی همسر شما از لحاظ سطح فکری از شما بالاتره شرمنده این نظر منه ولی قبول کن از خانومی مثل شما که تحصیلکرده و اجتماعی هستش بعیده بعد از این که سبک سنگین کرده و با کسی ازدواج کرده و شده تموم امید یه بنده خدایی حالا بشینه شب و روز شوهرش رو با بقیه مقایسه کنه و بگه وای من حیف شدم! من از این آدم سرترم . یه بارم برعکس فکر کن یه بارم عاشقانه نگاش کن عاشقانه صداش کن ول کن این مردم رو ول کن دغدغه ها و تفکرای غلط جامعه امروزمون رو . قدر همسرت رو بدون و شکر کن فقط همین ...