ما خواه ناخواه خیلی از الگوهای رفتاریمون رو از والدین می گیریم. گاهی این تاثیرات چنان مخفی و زیرزمینی اند که وقتی کشف می شن آدمو متعجب می کنند!نقل قول:
چرا موافق نباشم؟ بلاخره یجای کار میلنگه دیگه. اینکه میگی با خودم آشتی کنم، مگه من با خودم قهرم؟ چرا همچین چیزی میگید؟
و اینکه خودمو پیدا کنم، یعنی چی؟ چطور باید خودمو پیدا کنم؟
چطور میتونم از دیگران(خانوادم) انتظار نداشته باشم؟ یا حداقل کم انتظار داشته باشم؟
به الگوهای رفتاری مادرت توجه کن: بعنوان مثال بعلت جمع گریزی در دوره کودکیت الان که بزرگ شدی با بزرگ کردن ایرادهای دیگران درنهایت بازم خودتو تنها میکنی.... اما نترس. این به این معنی نیست که ما کاملا تحت سلطه تربیت دوران کودکیمون هستیم و دیگه هیچ کاری از دستمون برنمیاد! برعکس با شناسایی تک تک اونها شیوه درستش رو در بزرگسالی برای خودمون شبیه سازی می کنیم.
در پست قبلی بهت گفتم باید بپذیری چنین گذشته ای داشتی و تموم شده و رفته. باید مادرت پدرت و اطرافیان دوره کودکی رو همگی ببخشی و رها کنی تا بتونی خود دیگری بسازی.
پرسیدی مگه من با خودم قهرم؟
حالا سوال من اینه اگر با خودت راحتی پس چرا انقدر ناآرام و بیقراری؟ چرا احساس خوبی نداری و چرا اصلا تاپیک باز کردی؟ مساله اصلی همینجاست که شروع شادی درونی ابتدا از درون خودت شروع میشه.
دوست داشتن خود بنظر مقوله ساده ای میاد اما یکمی پیچیده است و نیاز به تمرکز و یادآوری داره.
امشب برای شروع با صدای بلند بگو:" من مادر پدر برادر دوستان و همسایگان کودکی ام رو بخشیدم و رها کردم. اونها هرچه کردند در حد توانشون بود و بش از این از اونها برنمی اومد. من اونهارو بخشیدم،خدا هم اونها رو ببخشه!"
.
.
سعی کن اینکار رو انقدر انجام بدی تا واقعا از ته دل ببخشیشون. این خیلی مهمه خیلی! ما قصد داریم گذشته تاریکمون رو به سمت روشنایی بازسازی کنیم پس حتما اول باید از شر اون یکی راحت شیم!
.
.
مرحله بعد ازت می خوام دستات رو جلوی چشمت بگیری و دقیق بهش نگاه کنی. همه خط و خطوط و شکل و شمایلش رو خوب نگاه کن. حالا بیار جلوی صورتت و ببوسش. دستت رو به حالت نوازش روی صورتت بکش. چه احساسی پیدا می کنی؟ احساست رو بعد از انجام این کارها برام بنویس.