-
RE: آیا من مقصرم؟!
مهرو جان از اونجائيكه فكر كنم من جرات مندي رو پشت سر گذاشتم (گاهي يه مقدار تند ميرم) مي ترسم توصيه هام اوضاع را نه تنها كه درست نكنه بلكه بدتر هم بكنه. بخاطر همين سعي ميكنم خيلي با احتياط واست پست بگذارم.
مهرو پدرت بيشتر گردنت حق داره يا مادرت؟ مي بيني اين ترس بخاطر اين نيست كه از حق و حقوقي كه بر گردنتون دارن مي ترسين!! پدرتون ساليان سال حس گناهكار بودن رو در شما تقويت كرده. بايد اين حس رو از خودت دور كني. خدا گفته به پدر و مادرتون احترام بگذارين ولي از اونطرف هم هر كس رو مسئول زندگي و جان و مال و آسايش خودش مي دونه. شما كه خودت استاد و پزشكي ريشه چند درصد از بيماري ها مشكلات عصبيه؟ اگه به خودخوري و اينكه من مقصرم و من نبايد به پدرم بد نكنم و ... ادامه بدي تا چند سال ديگه مي توني جسمت رو سالم نگهداري؟ عزت نفسي رو كه مادرت بهت منتقل نكرد، مي توني به دخترت منتقل كني يا اين سير تا نسل ها قراره ادامه داشته باشه؟
مهرو جان هزينه هايي رو كه بايد بدي حساب كن از حالا تا چند نسل بعدت!! ببين اگر يه بار، دوبار، سه بار پدرت ناراحت بشه اين هزينه ها كمتر ميشه يا نه ؟
مهروي عزيزم پدرت رو كه قطعا تو اين سن و سال نمي توني تغيير بدي.
ولي اين دليل نميشه كه چون ايشون تغيير ناپذيرند تمام هزينه هاي منفي رفتارهاشون متوجه شما و همسرت و دخترت بشه.
با توجه به تجربيات خودم ماها اينقدر قدرت نداريم كه بتونيم بدون اشك ريختن و تنش ايجاد كردن با پدرانمون حرف بزنيم. نتيجه ش هم البته فقط يه مدت بهبود اوضاع هست و دوباره روز از نو روزي از نو. يه مدت كه همه چي آروم شد توقعات بر ميگرده سر جاي خودشون.
من پيشنهادم اينه كه واسه پدرت يه نامه يا ايميل بنويسي. و توش اول درد و دل كني كه خسته شدي از اين همه استرس، كه جسمت هم تحت تاثير قرار گرفته، كه از اينكه مادرت رو اينطور رنجور مي بيني آزرده اي، از اينكه مادر بي تنش و استرسي براي فرزندت نيستي نگراني و ....
نقش همسرت رو كاملا كمرنگ كن و بگو حتي مواقعي هم كه همسرت تمايل به حسنه شدن روابط داره شما بي ميلي چرا كه بارها تجربه كردي كه چند صباح بعد صميميت و نزديكي شدت كدورت ها رو بيشتر ميكنه.
بگو بخاطر اين كدورت ها ناراحتي كه نمي توني دختري مثل خودت تربيت كني كه اينقدر به پدرش احترام ميگذاره.
و از پدرت راه حل بخواه!!! بخواه كه آرامش رو بدون تمركز بر همسرت بهت برگردونه. بدون تمركز بر حرف مردم و بدون در نظر گرفتن جايگاه اجتماعي شما و همسرتون.
و پيشنهاد خودت اين باشه كه بخاطر مادر و خواهر و فرزندت و ... ترجيح ميدي كه تو مناسبت ها و مراسم ها حتي اگر همسرت هم تمايل داشته باشه حضور پيدا نكني چرا كه اين رسم و سنت ها فقط آرامش رو ازت گرفته.
نميدونم پيشنهادم عملي باشه يا نه ولي اين دور باطل رو بشكن و نگذار هر روز زندگيت با اين نگراني ها خراب بشه.
:72::72:
-
RE: آیا من مقصرم؟!
خانوم مهرو به نظر من وقتی شما با کسی ازدواج میکنی ، این شما هستی که همسر اون آقا هستی و اون آقا شمارو دوست داره نه خوانوادتو . یعنی شوهر شما اگر کاری برای خوانوادت انجام میده بخاطر شماست نه اونها و این یه حقیقته که در زندگی همه هست. در حالی که پدر شما پدر شماست و شما خودتونو موظف میدونید که حالا به هر دلیلی نظراتشو عمل کنید . به نظر من اشتباه شما این بوده که با اینکه میدونستید پدر شما یک سری توقهات زیاد داره و تنش ها به مادرتون منتقل میشه همسرتون رو مجاب کردید که به خاطر پدرتون خیلی کارها رو انجام بده که اینم خیلی براش سخت بوده . به نظر من شما باید بدون ایجاد تشنج جانب حق رو می گرفتید و از همسرتون می خواستید که یه سری کارها رو بخاطر شما برای پدرتون انجام بده(اونم در حد منطقی) . تحت این شرایط حداقل شوهرتون احساس زیر ظلم بودن نداشت . بیشتر آقایون توجهی به اینکه کی چه رفتاری میکنه و از این چیزا ندارن و این مسئله ای که تو عروسی برادرتون پیش اومده احتمالا به دلیل حساسیتی بوده که قبلا ایجاد شده. شما حساسیت ها و نگرانی هاتون از مسائل دوران مجردیتون رو مستقیما به همسرتون منتقل کردید و ایشون هم چون خوانواده خودش نیست نمیتونه مثل شما رفتار کنه و این کاملا طبیعیه.
-
RE: آیا من مقصرم؟!
تا اونجا كه يادم مي آيد به همسرم در مورد خصوصيات هاي پدرم (آنهاييكه باعث آزار من و اطرافيانم ميشد) هرگز به چيزي نگفتم. در كل سعي كرده بودم از همان آغاز ازدواج هيچكدام از خصايل بد طرفينم را به طرف ديگر منتقل نكنم كه مبادا حساسيتي بوجود بيايد. در خصوص توقعات پدرم، مثال هاي زيادي در ذهنم هست كه برايتان بياورم تا بدانيد در آغاز ايجاد حساسيت من نقشي نداشتم بلكه حضور من بيشتر مواقعي بود كه حساسيت رخ مي داد و من مي خواستم آن را يكجوري ماسمالي! كنم. مثلا اوايل ازدواجمان بخاطر اينكه من بايد براي طي يك دوره تخصصي چند ماهه به اروپا مي رفتم ، همسرم به دليل داشتن مشكل سربازي و تحصيل در ايتدا قادر به همراهي من نبود ولي از آنجاكه اين دوره نقش بسيار زيادي در روند كاري و تحصيلي ام داشت و به طبع براي خانواده ام هم بسيار مهم بود و صد البته راضي هم نبودند كه من تنها بروم، پدرم در موارد زيادي مستقيما به همسرم تاكيد مي كرد كه پيگير كارش باشد و كم كم خودش وارد عمل شد و روند كارهاي من و همسرم را كنترل كرد. البته حضور پدرم بسيار به ما كمك كرد ولي از همان لحظه ورود او به حوزه مسايل ما ،آگاهي اش به مشكلات زندگي ما و خدماتش براي حل مشكل خروج از كشور همسرم، مشكل تازه اي بوجود آورد. قسمت اعظم درگيري هاي پدر و همسرم سر مسايل كاري من بوده و تصميماتي است كه من بايد بگيرم. .. من بي شك مقصر هستم. بعد از پدرم اين من بودم كه اجازه حضور ش را در تمامي بخش هاي تصميم گيري ام دادم و اين حس را به همسرم منتقل كردم كه بي عرضه است. ولي ريشه اين اجازه فقط و فقط به نحوه تربيت و برخورد پدرم با من بر مي گردد كه تا حد زيادي اعتماد به نفس مرا در تصميم گيري هايم ازم گرفته بود(از دوران تجردي هميشه اگر تصميمي بدون مشورت با پدر مي گرفتيم و بعدش با شكست مواجه مي شديم كلي سرزنش مي شنيديم و اينكه ما رفتار نسنجيده و خامي كرده ايم... اين كنترل بسيار زياد تصمصيم گيري هاي ما حتي به همسرم هم رسيده جوري كه او هميشه مي گويد پدرت مي خواهد جاي همه فكر كنم و راهكار ارائه دهد.) و صد البته منفعل بودن من در اين ماجرا ها و اينكه هميشه نقش يك آدم بي اراده را بازي كرده ام پدرم را بيشتر و بيشتر متقاعد مي كرد كه آدم اهل ريسكي براي تصميم گيري نيستم!!!
من اين روزها تلاش مي كنم منفعل نباشم و رفتاري جرات مندانه در پيش بگيرم. دوست ندارم دخترم هم مثل من شود. من پدرم را دوست دارم ولي از نحوه تربيتش در قبال فرزندانش بسيار بيزارم و احساس مي كنم با رفتارهاي اشتباه او و بازخوردهاي اشتباه تر من ، آرامش از زندگي ام رفته.
-
سلام
من خیلی تصادفی این پستت رو دیدم و یه چند ماهی از مشکل شما میگذره . امیدوارم روابط شماو همسرتون با خانواده حسنه شده باشه.اما فقط می خوام چند تا نکته رو بگم که شاید کمتر کسی بهش توجه کرده:
دوست عزیزم به قول قدیمیا میگن هر کی یه طرفه بره به قاضی برمیگرده راضی
شما مساله رو فقط از جانب خودت بیان کردی . نمی خوام بگم حرفات اشتباهه و پدرت مقصر نیست
اما شما یه چیز رو هم در نظر بگیر شاید بهتر بود یه مقدار هم همسرت رو شماتت کنی . به هر حال اون قراره یار و یاور شما در زندگی باشه ، اینکه رفته و از پدر شما دلجویی کرده نشون دهنده شعور و گذشتشه اما دقت کنید این نباید چماقی بشه برای زدن بر سر شما در زندگی مشترکتون .. به نظر من خواسته حالا شما یا شوهرتون که خواستید پدرتون شخصا به شوهرتون زنگ بزنه و دعوتش کنه خیلی غیر متعارفه من خودم یه زنه ایرانیم و هزاران زن متاهل ایرانی دیگه رو می شناسم و تا حالا باهمچین خواسته خودخواهانه ای مواجه نشده بودم . حالا چون شوهر شما رفته و با بردن شیرینی به منزل پدری شما یه جورایی خواسته حسن نیتش رو ثابت کنه دلیل نمیشه که شما رو تحت فشار بذاره تا پدرتون رو به پاش بندازین. شما همون اول که این خواسته به صورت ضمنی توسط شوهرتون مطرح شد باید یه جوری که خیلی کم ارزشه با حرفش برخورد میکردید مثلا خیلی یواش و با خنده و شیطنت میگفتی "اینو دیگه از کجا آوردی تو کدوم خونه ای مردا زنگ میزنن مهمون دعوت میکنن که بابای من بکنه! ول کن بابا حوصله داریا" و سریع بدون اینکه تو فکر بری و قهر کنی یا بری تو خودت با سرزندگی به کاری که داشتی میکردی ادامه میدادی اینجوری شوهرت احساس میکرد که کارش بچه گانه بوده و یه جورایی این حس که شما رو میتونه توسط این عدا اصولا تحت فشار بذاره توش از بین میبردی این راه تست شده که به شما پیشنهاد میدم . بعد هم زیاد به این رفتارهای پدر ، همسر ، مادر و برادرتون اهمیت ندید میدونم اولش خیلی سخته اما کم کم میفهمی که چقدر راحت میشی
مثلا اگه مادرت گفت قیدت رو میزنم شما خیلی با آرامش بگو " یعنی چی مادر من . چه ربطی به من داره نمیتونم که به زور بیارمش .. توقع داری چی کار کنم .. می خوای دعوا کنم و زندگیمو به هم بریزم زیاد بخواین اذیتم کنید من قیدتون رو میزنم" نذارید با تحت فشار قرار دادن شما برای کنترل شوهرتون استفاده کنن.
خلاصه کلام اینکه سعی کنید جوری رفتار کنید که نه سیخ بسوزه نه کباب نه زیاد طرف شوهرتون رو بگیرید نه زیاد طرف باباتونو و یه چیز رو هیچ وقت از یاد نبرید احترام پدر و مادر واجبه هیچ چیز خانواده آدم نمیشه .. شوهر شما باید بدونه اگه امروز شما به خاطر ایشون حاظر بشی قید پدرو مادرت رو بزنی یه روز برای یه چیز خیلی کوچک تر ممکه شوهرتون رو کنار بذارید ...پس کسی که تا یه حدی حمایت خانوادش رو میکنه خیلی ارزشمنده چون نشون میده که آدم متعهد و پایبندیه ...هیچ وقت فکر نکنید اگه به خاطر شوهرتون رابطتون رو با خانوادتون قطع کنید شوهرتون میگه به به چه زنی دارم چقدر دوستم داره چون سریعا بعد از یکی دو ماه بی اهمیتی و بی احترامی رو تو رفتار هاش خواهید دید. توکلتون هم به خدا باشه کاری که فکر میکنی درسته انجام بده و روی تصمیمت وایسا اگه شوهرتون واقعا شما رو دوست داشته باشه در نهایت بر میگرده پیش شما یا حاضر میشه به خاطر شما از یه سری قواعد سختگیرانش کوتاه بیاد و در مورد خانوادتون هم همینطور اگه سرنوشت شما براشون ارزش داشته باشه به تصمیم و رفتار شما ارزش میدن
پس اول از همه مصلحت و آرامش خودت و فرزندت رو در نظر بگیرو وقتی خیلی تحت فشار بودی به این فکر کن که:
"من دارم در زمینی زندگی میکنم که کل زندگی من یه اپسیلون از اونه این زمین خودش دور یه ابرستاره به نام خورشید میگرده . این خورشید در کهکشانی قرار داره که میلیونها ابرستاره مثل اون توش هستن و این کهکشان یکی از میلیاردها کهکشانیه که در جهان هستی وجود داره در جهان هستی میلیارد ها کهکشان هست . در یکی از آن کهکشانها به نام راه شیری میلیونها ستاره وجود داره که یکی از اونها خورشیده و یکی از سیاراتی که دور اونه زمینه که ما داریم در یک اپسیلون اون زندگی میکنیم اونوقت یه آرامش میاد سراغت که ای خدای بزرگ من شاید این مشکل من خیلی هم چیز مهمی نباشه چون در نهایت همه ما مهلتمون در این دوره تموم میشه و باید به مرحله بعد بریم پس توکلت به خدا باشه و از این زمان ارزشمندی که خداوند بزرگ برای زندگی کردن در این دنیا در اختیارت گذاشته نهایت لذت و استفاده رو ببر که وقت داره میگذره" به امید اینکه مشکلاتت کلا حل بشه و این صحبتای من بتونه حداقل یه اپسیلون به شما دوست و خواهر عزیزم آرامش بده