RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
عزيزم هر مردي هم اگر جاي همسر شما بود دير يا زود عصبي مي شد. به اعتقاد من والدين و خانواده شما بايد اين وابستگي را نسبت به شما كم كنند. شما متاهل هستيد. مستقل شده ايد. رفتارهاي آنها هم جوري است كه انگار شما را سالهاست كه نديده اند. براي اينكه اين بحث ها اصلا بوجود نيايد كمي با خانواده ات صحبت كن.
اين وابستگي هاي والدين به فرزندان اين روزها عجب حكايتي شده است!!! (خودم هم درگير اين ماجرا هستم به نوعي! قرار بود سه سال پيش مهاجرت كنيم ولي بخاطر همين وابستگي هاي خانواده ها قيدش را زديم!)
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
خیلی خیلی خوب حال همسرتو درک می کنم و می فهمم که چی می گه چون خودمم تابستونا یه مشکل اینطوری دارم
بابا خوب راست میگه مگه همه جمعه ها باید اونطوری باشه که شما و خانواده ات می خواد
ببین این خیلی بده که آدما تو زندگیشون یه روالی رو داشته باشند که همراه و همسرشن از اون عذاب بکشه و مجبور به تحمل بشه
همسر تو هم یه روز در هفته تعطیله و دوست داره یه جور دیکه روزشو سپری کنه
بهت خواهرانه می کنم با این روال ها و رفت و آمدهای نظم دار همسرت و عزیزترین کستو آزار نده و خیلی منطقی با خانواده ات صحبت کنم
من خودم خیلی خیلی سر این جور روالها اذیت شدم و دقیقا حال همسرتو درک می کنم
این خودخواهیه محض که می خوای همونی بشه که تو و خانواده ات می خواین
نذار همسرت تو تنگنا قرار بگیره به عنوان کسی که 5 سال اذیت شدم بهت می گم
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
مهرو جان و اقليما جان ممنون از توجه تان. مي دونم وابستگي پدرم و خانواده ام به من زياده. ولي چون از تنهايي شون خبر دارم واقعاً هر لحظه دلم پيششونه( ما خانواده 4 نفري بوديم و به شدت 4 نفر به هم وابستگي داشتيم. من بچه بزرگ هستم. بيشتر فاميلها و دوستان در شهر ديگري هستند و از آنجايي هم كه توي شهري مثل تهران همه گرفتارند و وقت كم مي آورند و ديد و بازيدها به حداقل رسيده،با آنهايي هم كه اينجايند سالي يك بار يا برخي كه نزديكترند سالي 3- 4 بار بيشتر رفت و آمد ندارند. پدرم كه باز مشغول كاره و سرش در طول هفته گرمه ولي بنده خدا مادرم دائم خونه تنهاست يا با برادرم اگه دانشگاه نداشته باشه و خونه باشه كل كل مي كنه:311:
اوايل همسرم به خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود كه اصلاً با من نيستي و من برات مهم نيستم و وقتي هم كه جسمت پيش منه فكر و روحت پيشه من نيست و ...(كه همه اش رو قبول دارم) تمام سعي ام را كردم كه كمتر به پدر و مادرم فكر كنم و وقتي با همسرم هستم تمام و كمال با او باشم ولي در كل آدم مزخرفي هستم هميشه فكر اين كه اگر عزيزانم نباشند حسرت خواهم خورد و فكر به اين چيزها روح و ذهنم را آزار مي ده و دلم مي خواهد همه كنار هم باشيم. همه از بودن در كنار هم لذت ببريم. اين فرصت ها را غنيمت بشماريم و اين بودنها در كنار هم را از دست ندهيم.
حالا بهم راهكار بديد كه چطوري بدون اينكه دل كسي رو بشكونم بين اين روابط مديريت كنم. تا هم خانواده ام دركمان كنند . از دوري ما ناراحت نشوند. (البته به نظر خودم به خدا آنها خواسته زيادي از ما ندارند. ما هر 1 -2 ماه يكبار به شهر همسر براي ديدن خانواده اش مي رويم. تا به حال آنها اعتراضي نكرده اند ولي وقتي خانه ايم از ما مي خواهند كه اگر برنامه اي نداريم در كنار آنها باشيم. يا مثلا اگه قرار به آنها سر بزنيم از شب قبل كنارشان باشيم تا زمان بيشتري با هم باشيم.) و هم همسرم خانواده ام را درك كند و تنهايي شان را بفهمد و از صميم قلب دوستشان داشته باشد و براي با آنها بودن بهانه نياورد.
البته اينو هم بگم كه قدرت بيانم افتضاحه و فن بياني كه همسرم داره و منطق هايي كه مياره رو ندارم. اون با حرفهاش قانع ام مي كنه . مي فهمم چي مي گه ولي وقتي مي خوام حرفهاشو به خانواده ام انتقال بدم احساساتي مي شوم و خرابكاري مي كنم يا حرفهايي مي شنوم كه در عين حال حق را به خانواده ام هم مي دهم.
بارها راجع به مسائل مختلف و حساسي همسرم با خانواده ام صحبت كردم ولي خرابكاري شده و مثلا اين كه پدرم گاهي كه مي خواد چيزي به همسرم بگه مي ترسه كه نكنه بهش بربخوره و ناراحت مي شه و من وقتي اين موضوع را مي فهمم باز داغون مي شم كه آخه چرا نمي تونم درست اين دو نفر را به هم بشناسونم و اين كه نتيجه حرفهام دوري بيشتر پدرم و همسرم از هم مي شه:302:
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
ببین مگه همه وابستگی ندارند مگه همه بعد از چند سال از خانواده شان جدا نمی شند
من تمام چیزایی که داری میگی را از جانب همسرم شنیدم
وابستگی ها و دوست داشتن هاشون و ..... و به جای رسیده بودم که محبتشونم برام آزار دهنده بود
ببین به نظر من این مشکل خانواده خودته و خودشونم باید تنهایشونو مدیریت و حل کنند
مثلا مادت خودش باید واسه تنهاییهاش برنامه ریزی کنه
مثلا کلاسی بره ،ورزشی بره و....................
تو الان بیشتر از هر چیزی باید به فکر خودتو خانواده خودت باشی یعنی همسرت
تو میری اونجا که اونا آرامش داشته باشند و خوشحال باشند ولی از طرفی آرامش رو از همسرت می گیری و اونو ناراحت می کنی اصلا این درسته به نظرت!!!!!!!!!!!!!!
به خانواده ات بگو که همسرت روزهای تعطیل می خواد به کارهای شخصیش برسه و اونم یه روز تعطیلی داره و می خواد استراحت کنه و یا .........
راستی چرا وسط هفته نمیرید به خانواده ات سر بزنید؟
یا مثلا 5شنبه بعدازظهر نمیرید شبش برگردید؟
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
وسط هفته هر دومون سر كار مي ريم. خونه مادرم اينا هم اونقدر نزديك نيست كه بشه رفت يك ساعت سر زد و برگشت. رفت و برگشت حداقل 3 ساعت طول مي كشه . در ضمن همسرم از اول گفته من وسط هفته جايي نمي رم. 5شنبه هم من نه ولي همسرم سر كاره تا ظهر بعد ازظهر هم بريم، اگه شبو نمونيم پدر و مادرم ناراحت مي شوند. (گفتم كه خونه پدر و مادرم نه اونقدر نزديكه كه هر وقت دلم خواست تنها يا با هم بريم سر بزنيم و برگرديم نه اونقدر دوره كه مثل خانواده همسرم رفتيم قبول كنه يك شب بمونيم.
ولي در كل دنبال اينم كه چطوري مديريت كنم. با رفتار با گفتار بابي خيالي با چي؟
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
جمعه كه خانه پدرم رفتيم همسرم قول داده بود (يعني خواست خودش بود) كه روز دوشنبه اگه بتونه از سر كار مرخصي بگيره براي ديدن دفاعيه يكي از دوستان خانوادگي مان كه همسايه پدرم اينا هستند برويم. (پدر و برادر و ما دعوت بوديم.) اونقدر كه همسرم مايل به رفتن به اين مراسم بود من نبودم ولي ديروز با اين كه كار نداشت و خيلي راحت مي تونست مرخصي بگيره به من گفت من ديروز تا غروب سر كار بودم فردا هم تا غروب سر كارم. امروز مي خوام برم خونه استراحت كنم. تو خودت برو و مراسم را براي من ضبط كن. منم رفتم ولي به خانواده نگفتم كه ايشان خسته بودند گفتم نتونست مرخصي بگيره تا يك موقع ناراحت نشوند (هميشه و در همه حال نگرانم كه اين چند نفر عزيزانم از هم ناراحت نشوند و اكثرا هم خودم خراب كاري مي كنم:302:). موقع برگشت پدرم يك سري جزواتي رو كه همسرم نياز داشت رو تهيه كرده بود و به من داد تا براش ببرم. بعد گفت كه برايش به خاطر قبولي تصميم داره يك گوشي موبايل خوب بگيره. و بهم گفت پسرمو (همسر بنده) اذيت نكني ها. مواظب هم باشيد.
خوب شما خودتون رو بذاريد جاي من با شنيدن اين حرفها با شناختي كه از والدين و خانواده ام دارم. با حسن نيتي كه ازشون سراغ دارم چطوري مي تونم ازشون انتقاد كنم كه اينجوري محبت نكنيد يا ما رو به حال خودمون رها كنيد. يا ابراز علاقه و دلتنگي نكنيد......:316:
وقتي اين چيزها رو مي بينم و مي شنوم. گريه ام مي گيره.. بابام اينقدر دوسش داره. اون موقع همسر بنده با يك جمله بابام بهم مي ريزه و نسبت بهشون بدبين مي شه كه چرا اين حرف رو زد.
تو رو خدا بهم بگيد :
1- چطوري وابستگي كشنده به خانواده و همسرم را كم كنم؟ (خدا مي دونه كه اكثراً استرس دارم و زجر مي كشم. وقتي پيش والدينم هستم همه فكرم پيش همسرم است و وقتي پيش همسرم هستم همه فكر پيش پدر و مادرم هست. فقط وقتي همه كنار هم هستيم آرامم و بدون استرس خودم را خوشبخترين آدم روي زمين مي دانم)
به خدا قسم اگه خانواده همسرم نزديك بودند و همه توي يك شهر بوديم يك - دو روز در ميان به آنها سر مي زدم و يك دو روز در ميان به پدر ومادرم. و بين هيچ يك فرقي نمي گذاشتم و نمي ذارم. ( هميشه نگران اينم كه نكنه خداي نكرده زبونم لال يك روز نباشند و من فقط حسرت بخورم.:302: مي دونم اين جور وسواس و مريضيه ولي چكار كنم كمي رها شوم به خدا اين وسط خودم دارم اذيت مي شم)
2- چطوري روابط بين همسرم وخانواده ام را پايدار و مستحكم و صميمي و دوستانه بسازم؟
شايد باورتون نشه بزرگترين دغدغه زندگي من اينه.....:323:
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
این وابستگیت به خانواده ات اصلا خوب نیست و در نهایت برات ایجاد مشکل می کنه
همسر منم مثل شما بسیار وابسته بود و هست که بسیار برامون مشکل ساز شده بود و هست
چرا دلت پیش خانواده ات هست؟مگه خانواده ات بلاخره نباید بپذیرند که دخترشون مستقل شده؟
مگه تو ازدواج نکردی که مستقل بشی؟از این وابستگی رها بشی
وظیفه تو حالا دیگه هفته ای یه بار سر زدن به خانواده اته
ببین یه جوری رفتار کن که همه در جایگاه خودشون باشند و احترامشون هم حفظ بشه
تو می تونی با خانواده ات بیشتر صحبت کنی
تو لازم نیست به خانواده ات بگی که ابراز علاقه نکنند و یا............
تو فقط باید این وسط روابط رو مدیریت کنی و خودتو راحت کنی و از این همه استرس رها بشی و مثل همه راحت زندگی کنی
بپذیری که مستقل شدی
بپذیری که در تصمیمات یه نفر دیگه رو هم در نظر بگیری
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
اقليماجان دوست خوبم. ممنون ولي خودم هم مي دونم كه رفتارم و احساساتم افراطي و اشتباهه. سوال من هم همينه:
1- چطوري اين مديريت را در روابط داشته باشم؟
2- چطوري حس وابستگي شديدمو و نگراني هاي ناشي از اونو كم كنم؟
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
سلام دختر خوب!
1 مرحله پیشرفت کردی ... اینکه به نظر میرسه پذیرفتی که حق با همسرته... ببین همه همین رو میگن !
الان تو مرحله ای هستی که میگی چکار کنم؟ خیلی ها هستن که نه خونوادشون از داماد خوششون میاد ... نه داماد از خونواده خانوم... ولی با نهایت احترام سالیان سال با هم در تماس هستند بدون اینکه عاشق هم باشن.
نگار جان تو هرچقدر هم تلاش کنی و رو این مسئله انرژی بذاری و اگه خونوادت خیلی بیشتر از وظیفه شون به شوهرت محبت کنن باز هم نباید انتظار داشته باشی که همسرت همون دیدگاه و عشق و علاقه ای رو به خونوادت داشته باشه که تو به خونوادت داری! چون اونا خونواده تو هستن نه خونواده همسرت .... تو میتونی مادر شوهرت رو اندازه مامانت دوست داشته باشی؟ آره؟ به نظرت همچین درخواستی از شوهرت خودخواهی نیست؟ پسرشون که نیست دامادشونه !
از رفتاراش پیداست که کاملا به این موضوع حساس شده و خودتم حساسش کردی...
داری الکی الکی زندگی رو به کام خودت زهر میکنی...میخوام بگم داری واسه چیزی تلاش میکنی که به دست نمیاد! هرگز به دست نمیاد! تو از هیچ طریقی نمیتونی شوهرتو مجاب کنی که مثل تو عاشق خونوادت باشه...
جالبه که خونوادت هم اینو نمیخوان! اگه پدرت از اینکه دامادش نیومده جلسه دفاع دلخور بود که با اون لحن باهات حرف نمیزد! پس ببین غیر از خودت هیچکی حساس نیست ....
چرا بی خیال این موضوع نمیشی و میخوای بزرگش کنی؟ به خدا قسم اینا مشکل نیست عزیزم...
من بعضی وقتها فکر میکنم نکنه معضلات زندگی من از همین مشکلات ریز ریز شروع شد؟ اونوقته که تاپیک های مشابه شما رو میخونم پشتم واسه زندگیتون میلرزه...(گرچه میدونم مشکل ما این نیست و ریشه ای تره)
از زندگی خوبت و خونواده خوب و همسر خوبت لذت ببر...همه رو بذار به حال خودشون...بذار خونوادت هرجور که دوست دارن راجع به شوهرت و بالعکس فکر کنن...تو مسئول نیستی و اجازه نداری دست ببری تو قلب شوهرت و آدما رو جا به جا کنی...
یکی از مشکلات من با شوهرم این بود....ولی جامون با هم عوض شده بود... این شوهرم بود که به شدددت مراقب احساس من به اطرافیانم بود...و تا جایی پیشرفت کرده بود که دیگه کارش از مقایسه عشق و علاقه من به خونواده خودم و خونواده خودش گذشته بود! حواسش به این بود که من تو خونواده خودم کی رو بیشتر از کی دوست دارم ! مثلا انتظار داشت به بچه داداشم رو از بچه خواهرم بیشتر دوست داشته باشم! و اگه از بچه خواهرم تعریف میکردم جبهه منفی میگرفت! انتظار داشت من با همون صمیمیتی که تلفنی با خواهرم حرف میزنم با خواهرشوهرم هم همونقدر صمیمی باشم و رازهام رو بگم! اعضای خونواده منو دسته بندی میکرد و من باید به گفته اون زنداداشم رو بیشتر از خواهر کوچیکم دوست میداشتم. یا ناراحت میشد که چرا بابام رو از مامانم بیشتر دوست دارم!
1000 بار بهش میگفتم همسرم لطفا دستتو نبر تو قلبم و آدما رو جا به جا نکن! من این حق رو دارم که خودم تشخیص بدم رابطه ام با هرکسی در چه حدی باشه تو نمیتونی تعیین کنی هرکسی رو چقدر دوست داشته باشم!
این ها رو گفتم که بدونی درسته که مشکل شما به وحشتناکی مشکل ما نیست ولی اگه نمره مشکل ما 100 باشه نمره شما 1 میشه درسته؟
میخوام بگم نذاری خدای نکرده 1 بشه 100...
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
گل آرا نوشته:
نقل قول:
از زندگی خوبت و خونواده خوب و همسر خوبت لذت ببر...همه رو بذار به حال خودشون...بذار خونوادت هرجور که دوست دارن راجع به شوهرت و بالعکس فکر کنن...تو مسئول نیستی و اجازه نداری دست ببری تو قلب شوهرت و آدما رو جا به جا کنی..
:
:104::104::104::104:
فکر کنم قسمت اعظم نگرانی های تو هم همینه که همش فکر می کنی رفتار همسرت باعث ناراحتیه خانواده ات شده
ببین هر کسی مسئول رفتار خودشه و تو باید از الان یاد بگیری که وکیل مدافع و مسئول رفتارهای همسرت نیستی و تو هیچ وظیفه ای نداری که رفتارهای همسرتو جلوی خانواده ات توجیه کنی بذار همسرتم راحت باشه خانواده تو باید بپذیرند که شیوه رفتاری و تربیتی همسرتو با اونا متفاوته و خیلی از چیزها که برای خانواده تو و تو ارزش محسوب می شه برای همسرت مزاحمته
کسی توی مدیریت روابط موفق که بتونه این تفاوتها را بپذیره و در جهت درستش مدیریت کنه
تو فقط فقط به عنوان نگار و دختر پدر و مادرت و همسر باید مسئولیت های خوذتو انجام بدی ولاغیر