RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
درود بر دوستان عزیز
بشخصه کاری با روانشناس و روانپزشک و بقیه ندارم فقط خودم رو میگم که بدونین یه زندگی معمولی چجوریه
اولین قانون ازدواج اینه: یا با کسی که ازدواج میکنی بهش اطمینان داری و حق نداری توی مسائلش و حریم شخصیش وارد بشی یا اطمینان نداری . :72:
خداوکیلی نه من تا حالا گوشی و کامپیوتر همسرم و اینکه کجا میره با کی میره و از اینجور حرفای صد من یه غاز زدم نه همسرم اینکارو انجام داده اونم منی که روزی 8 ساعت توی نت هستم اونم بیشتر شبکه های اجتماعی.
شما شوهرتون اگه میگه دانشگاه محیطش اینجوریه خوب خانم منم مدرس دانشگاه بودش الانم کلاس کنکور میره و شاگرداش پسر هستن و دانشگاه هم که حتی از خودش بزرگتر بودن. الان هم که حوزه داره درس میخونه که همینجوری پس اگه اینجوریه من صبح تا شب باید موبایل و کامپیوتره و رفت و آمدش رو چک کنم؟!!!!!!!!!!!!!!!
دست گل باران گرامی درد نکنه سئوالاش خیلی لازم و بموقع و هدفمند بود دقیقا مثل یه کارشناس زبده راهنماییتون کردن.
چیزی که من متوجه شدم و مقالاتی که توی این زمینه ها میخونم اینه که رابطتون یکم غیرعادیه حتما پیش روانشناس برو و از من میشنوی اگه توی دوران عقدین مراسم عروسی رو منوط به رفتن و تایید روانشناس بزار
من آدم احساساتی هستم با نوشته های افراد رابطه برقرار میکنم وقتی نوشته هات رو میخونم به این نتیجه میرسم داری خودتو داغون میکنی ذره ذره داری آب میشی ااعتماد بنفست واقعا اومده پایین هر لحظه میترسی از اینکه بازخواست بشی از طرف کی؟!!!!!! شوهرت!!! شما رو نمیدونم ولی امنترین جایی که توی زندگیم من میشناسم آغوش همسرمه وقتی میبینمش آرامش میگرم همه در و غم غصه های عالم رو اگه داشته باشم فقط یه نگاه بهم کنه تموم میشه میره پی کارش لحظه شمار یمیکنم واسه دیدنش اینی که میگم یه زندگی رویایی نیستش باور کن زندگی خیلی از زوجای جوون اینجوریه مقایسه کن با وضعیتی که خودت داری اونوقت نتیجه گیری کن که باید چه مسیری رو طی کنی:72:
یاعلی
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
فهیمه جان ما یک سال و نیمه که عقد کردیم و یک سال هم قبلش با هم دوست بودیم ..
موقعی که دوست بودیم و الکی بهم شک میکرد و گیر میداد بعدش خودش ناراحت میشد زنگ میزد عذر خواهی میکرد میگفت اینا همه از دوست داشتنه زمانی که عقد کنیم و من مطمئن بشم تو مال خودمی خیالم راحت میشه و حالم بهتر میشه ..
مقطعی حالش خوب میشه و دوباره بد میشه ..
بارهای بار بهم گفته عاشق نجابت و وفاداریتم و کمتر کسی رو مثل تو دیدم که انقدر به شوهرش و زندگیش پای بند باشه .. اما کافیه یه مزاحم تلفنی داشته باشم یا یکی از دوستام اس ام اس بزنه و درباره ی مسئله ای که همسرم نمیدونه صحبت کنه .. کلا از این رو به اون رو میشه ..
امروز میگفت من هر دفعه که بهت شک کردم چیزی تو دستم نبود که بتونم ثابت کنم .. اما الان یه شماره دارم و هر چقدر هم لازم باشه خرج میکنم تا به یه جوابی برسم ......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط khaleghezey
اولین قانون ازدواج اینه: یا با کسی که ازدواج میکنی بهش اطمینان داری و حق نداری توی مسائلش و حریم شخصیش وارد بشی یا اطمینان نداری . :72:
خداوکیلی نه من تا حالا گوشی و کامپیوتر همسرم و اینکه کجا میره با کی میره و از اینجور حرفای صد من یه غاز زدم نه همسرم اینکارو انجام داده اونم منی که روزی 8 ساعت توی نت هستم اونم بیشتر شبکه های اجتماعی.
خاله قزی عزیز میدونم .. بارهای بار خودم همین حرف رو بهش زدم .. میگه من بهت اعتماد دارم ولی جامعه نه .. و این ها همه از دوست داشتن منه .. اصلا معنی اعتماد رو درک نمیکنه و چون قبلا از دخترا خیلی ضربه خورده مدام میگه همه تون مث همین تا وقتی که خلافش ثابت بشه ..
شما شوهرتون اگه میگه دانشگاه محیطش اینجوریه خوب خانم منم مدرس دانشگاه بودش الانم کلاس کنکور میره و شاگرداش پسر هستن و دانشگاه هم که حتی از خودش بزرگتر بودن. الان هم که حوزه داره درس میخونه که همینجوری پس اگه اینجوریه من صبح تا شب باید موبایل و کامپیوتره و رفت و آمدش رو چک کنم؟!!!!!!!!!!!!!!!
خوش به حال همسرتون .. باورتون میشه این حرفها رو که میخونم انگار درباره ی یه دنیای دیگه حرف میزنید ؟؟ باورم نمیشه یه همچین زندگیهایی وجود داره که زن هم یک ادم محسوب میشه و بازخواست نمیشه .. درود بر شما ..
دست گل باران گرامی درد نکنه سئوالاش خیلی لازم و بموقع و هدفمند بود دقیقا مثل یه کارشناس زبده راهنماییتون کردن.
بله واقعا دستشون درد نکنه که آگاهم کردن .. مدیونشونم :72:
چیزی که من متوجه شدم و مقالاتی که توی این زمینه ها میخونم اینه که رابطتون یکم غیرعادیه حتما پیش روانشناس برو و از من میشنوی اگه توی دوران عقدین مراسم عروسی رو منوط به رفتن و تایید روانشناس بزار
توضیح دادم که من اجازه ی تنهایی جایی رفتن رو ندارم و با روانشناس هم مخالفن .. با این حال من فردا وقت گرفتم و امیدوارم که بتونم برم ..
من آدم احساساتی هستم با نوشته های افراد رابطه برقرار میکنم وقتی نوشته هات رو میخونم به این نتیجه میرسم داری خودتو داغون میکنی ذره ذره داری آب میشی ااعتماد بنفست واقعا اومده پایین هر لحظه میترسی از اینکه بازخواست بشی از طرف کی؟!!!!!! شوهرت!!! شما رو نمیدونم ولی امنترین جایی که توی زندگیم من میشناسم آغوش همسرمه وقتی میبینمش آرامش میگرم همه در و غم غصه های عالم رو اگه داشته باشم فقط یه نگاه بهم کنه تموم میشه میره پی کارش لحظه شمار یمیکنم واسه دیدنش اینی که میگم یه زندگی رویایی نیستش باور کن زندگی خیلی از زوجای جوون اینجوریه مقایسه کن با وضعیتی که خودت داری اونوقت نتیجه گیری کن که باید چه مسیری رو طی کنی:72:
آره من میترسم .. از وجود شخصی به نام شوهر که باید تکیه گاه و آرامش زندگی همسرش باشه .. من اگر مشکلی برام پیش بیاد جرات ندارم به همسرم بگم و قایم میکنم ازش .. ما علاقه مون بهم خیلی زیاده ولی با وجود این علاقه بازم به من شک داره و مدام ازارم میده .. حسرت میخورم به یه زندگی عادی .. به ازادی .. به وجود تکیه گاه ..
امیدوارم خوشبخت باشید و هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت چنین چیزی براتون پیش نیاد ..
اقایون تو رو خدا به همسراتون اعتماد داشته باشید ..
من امروز خیلی شکستم .. نه به خاطر بازخواست همسرم .. به خاطر بی اعتمادی همیشگیش ..
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
در مورد این شماره کاملا ریلکس باش. بهش بگو من که ریگی به کفشم نیست که نگران باشم. هر چقدر دوست داری خرج کن تا متوجه بشی که داری اشتباه می کنی. کاملا از موضع قدرت برخورد کن شاید نتیجه ی این بررسی ها و اینکه ببینه اشتباه میکرده تکونش بده و به خودش بیاد. بگو "به من که اعتماد نداری و شک می کنی خدا کنه خودت به نتیجه برسی و ببینی که من هیچ وقت به تو دروغ نگفتم" بگو "من دلیلی برای دروغ گفتن و ... به تو ندارم. کسی می ترسه که خیانت کار باشه. من ظاهر و باطنم یکیه"
یه ذره راجع به خودت بگو. شما قبل از ازدواج چطوری بودی؟ فکر می کنی کدوم یکی از کارهات بیشتر مشکوکش میکنه؟ بیرون رفتنت؟ لباس پوشیدنت؟ اس ام اس زدنت؟ یا ....
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
من همین حرفها رو بهش زدم و گفتم حتی اگه بخوای خودمم کمکت میکنم که به نتیجه برسی .. ولی اصلا تاثیری نداشت و فقط میگفت بعدا معلوم میشه .. گفتم کاری نکن پیش خودت و خدا شرمنده بشی و دیگه روت نشه تو چشمای من نگاه کنی .. گفت این حق منه که بدونم زنم داره چیکار میکنه و تا حالا چه چیزایی رو ازم قایم کرده . منم دیگه ادامه ندادم و گفتم هر وقت نتیجه ی پیگیری هات مشخص شد به منم بگو .. و از اون موقع عادی رفتار میکنم انگار نه انگار چیزی شده ..
من 21 سالمه . قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم .. بعد هم که با همسرم اشنا شدم و ازدواج کردیم .. من همیشه دختر ازادی بودم .. یعنی کسی بهم کاری نداشت که کجا میرم و چیکار میکنم .. کسی به ظاهرم و طرز پوششم و عقایدم گیر نمیداد .. پدرم ادم بیخیاله و این چیزا براش مهم نیست .. قبل ازدواجم روابط اجتماعی خوبی داشتم و با دوستام حتی مسافرت میرفتم ..
اما از زمانی که با همسرم اشنا شدم بهم گفت که من اخلاقم اینجوریه و خوشم نمیاد زیاد بیرون بری با کسی .. گفتم باشه .. گفت بعد ازدواج یکم پوششتو رعایت کن ولی بازم به عهده ی خودت میذارم که کجا چه طوری بپوشی .. گفت درس نخون و دانشگاه نرو عوضش من برات جبران میکنم .. گفت سر کار نرو و تو خونه کار کن که خیال من راحت باشه .. گفت اینترنت نرو چون جوش خیلی بده و من دوست ندارم . گفت با فلان دوستت قطع رابطه کن زیاد خونه ی فامیلاتون نرو همیشه خوب باش و مهربون باش . وقتی من عصبانی میشم باهام حرف بزن وگرنه بدتر میکنم .
اصلا مهم نیست که من چه کاری میکنم .. از هر چیزی که حتی خیلی عادی باشه و معمولی ولی در نظرش شک بر انگیز باشه استفاده میکنه و تمام موضوعات قدیمی رو پیش میکشه .. و دلایل و منطقی استفاده میکنه که من واقعا میمونم چی بگم ! نمیتونم ردش کنم چون باز دلیل میاره و دلیل میاره ..
مثلا من یه مزاحم تلفنی داشتم .. زنگ زد و گفت اشتباه گرفتم و قطع کرد .. همسرم زنگ زد و برنداشت .. انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!!
به همه چیز واکنش نشون میده حتی یه تماس از طرف دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن ..
یه مدتی خوب شده بود . حتی اجازه داد من برم تولد یکی از دوستام که برای من واقعا معنی معجزه میداد !! اما دوباره .......
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
عزیزم من چندتا سوال می پرسم هر کدومو دوست داشتی جواب بده.
1<strike>. این که گفتی "قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم" رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ چه رابطه ای داشتید؟ چرا بهم خورد؟ همسرت چیزی راجع به این رابطه میدونه؟ </strike>
2. "انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!! " مثلا چه مدرکی؟ چه دلیلی؟ دو سه تاشو بگو
3. وضع مالی خانواده خودت چطوره؟ همسرت چطور؟
4<strike>. کدوم شهر هستی؟ </strike>
5. چرا رابطه ات رو با اینگونه دوستها قطع نمی کنی؟ "دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن" می دونی این مورد چقدر میتونه روش تاثیر منفی بذاره؟
6. خدا کجای زندگی خودته؟ همسرت چطور؟
7. شما که متوجه شدی همسرت همه آزادی هات رو ازت میگیره چرا باهاش ازدواج کردی؟ چی داشت که تو رو جذب کرد؟</strike>
ویرایش : فرشته مهربان >>> چنین سئوالاتی با این جزییان در فضای مجازی خلاف اصول هست ، همچنین بعضی سئوالات جنبه تجسس دارد و با اصول مشاوره ای همخوانی ندارد . لطفاً دقت فرمایید
.
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fahime2012
عزیزم من چندتا سوال می پرسم هر کدومو دوست داشتی جواب بده.
1. این که گفتی "قبل ازدواج با همسرم شش سال با یه اقایی رابطه داشتم" رو میشه بیشتر توضیح بدی؟ چه رابطه ای داشتید؟ چرا بهم خورد؟ همسرت چیزی راجع به این رابطه میدونه؟
شش سال با هم دوست بودیم و دوسال رابطه ی جنسی داشتیم ( کامل نه ) .. بهم خورد چون این اقا بی خبر رفت و بعدا گفت که ما به درد هم نمیخوردیم .. من هم قبول دارم و میدونم که با هم تفاهم نداشتیم و همدیگه رو نمیفهمیدیم .. و خب من اون موقع فقط 13 14 سالم بود که باهاش دوست شدم و وابستگی داشتم بهش تا علاقه .. بله همسرم هم میدونه .. در جواب پست باران جان توضیح دادم ..
2. "انقدر دلیل اورد و مدرک نشونم داد که واقعا من خودمم داشت باورم میشد با طرف رابطه داشتم و ازش قایم کردم !!! " مثلا چه مدرکی؟ چه دلیلی؟ دو سه تاشو بگو
مثلا میگفت چرا این اقا زمانی که ما با هم دعوا داشتیم بهت زنگ زده بود ؟ چرا تو برداشتی صحبت کرد ولی من برداشتم قطع کرد و حرف نزد ؟ چرا اون روز اس ام اسای گوشیت رو پاک کرده بودی ؟ و همه ی این ها رو ربط میداد به هم . و اینکه من دارم بهش خیانت میکنم و هر چقدر من دلیل میاوردم یه حرف دیگه میزد و موضوع رو کش میداد .. اخرش هم من زنگ زدم به اون اقا گفتم تو رو خدا زنگ بزن شماره ی شوهرم بگو اشتباه گرفته بودم .. که این کار رو کرد و بدتر شد و چند روزی قهر بودیم ..
3. وضع مالی خانواده خودت چطوره؟ همسرت چطور؟
وضع مالی خانواده ها معمولیه .. زمانی که همسرم اومد خواستگاری وضع مالی ما خیلی ازشون بالاتر بود اما حالا به دلایلی هر دو خانواده معمولی هستیم ..
4. کدوم شهر هستی؟
تهران
5. چرا رابطه ات رو با اینگونه دوستها قطع نمی کنی؟ "دوستای دخترم که درباره ی دوست پسراشون صحبت میکنن" می دونی این مورد چقدر میتونه روش تاثیر منفی بذاره؟
از قبل ازدواجم که همسرم گفت من از این چیزها بدم میاد از دوستام خواهش کردم که درباره ی این مسائل صحبت نکنن ولی خب گاهی پیش میاد.. چون فهیمه جان عملا من روابط زیادی ندارم ! چند تا دوست از دوره ی دبیرستان و راهنمایی .. اگه بخوام با اینها هم قطع رابطه کنم که میمیرم از افسردگی !
6. خدا کجای زندگی خودته؟ همسرت چطور؟
من به خدا اعتقاد دارم و فقط به خدا ! عمیقا وجودش رو حس میکنم و دوسش دارم . همسرمم همین طور . از لحاظ اعتقادی اون قوی تر از منه . با این حال هیچ کدوم دین اسلام رو قبول نداریم و فقط به خدا معتقدیم ..
7. شما که متوجه شدی همسرت همه آزادی هات رو ازت میگیره چرا باهاش ازدواج کردی؟ چی داشت که تو رو جذب کرد؟
دوسش داشتم . و دارم . با توجه به حرفهای خودش که میگفت بعد عقد همه ی اینها درست میشه و من دیگه این کارها رو نمیکنم بهش اعتماد کردم .. ادم خوب و مهربونیه . تا وقتی حرفشو گوش بدم خیلی بهم محبت میکنه . شوخ و سرحاله و مدام منو میخندونه . خسیس نیست و اگه چیزی بخوام برام میگیره . در کل علاقه ی زیادی بهش داشتم که بعد عقد این علاقه هزار برابر شد .. و حاضر شدم خیلی چیزهایی که باورشون نداشتم رو به خاطرش بپذیرم و پا روی عقاید خودم بذارم ..
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
یه پیشنهاد نمی دونم درسته یا نه.اینبار که این بحثو پیش کشید بگو بعد اینکه بفهمی من بهت خیانت نکردم خیلی سخته که باهات ادامه بدم.چه طور می تونم تا آخر عمر با کسی زندگی کنم که بهم اعتماد نداره؟؟فقط در صورتی ادامه می دم باهات که با هم بریم پیش روان شناس.البته تو باز خودت همسرتو بهتر می شناسی.چون ممکنه این موضوع باعث شه کوتاه بیاد و راهی باشه واسه درمانش.عزیزم دلت نشکنه.به چشم بیمار بهش نگاه کن کمک کن تا خوب شه:43:
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
رایحه ی عزیز پیشنهادت عالیه .. ممنونم ازت .. حتما این کار رو میکنم .. :46:
فعلا که خیلی سرد صحبت میکنه و منم عادی هستم چیزی نمیگم بهش .. اما تا تکلیف معلوم شه من هزار سال پیر میشم .. اخه همسرم خیلی احساساتی و مهربونه و خیلی بهم محبت میکنه .. الان جای خالیش خیلی اذیتم میکنه ..
هیچی رو تو دنیا بیشتر از این نمیخوام که حدسمون در مورد بیماریش غلط باشه و یا اگر واقعا بیماره درمان بشه ..
اما الان یه ذره گیج شدم .. یعنی واقعا تقصیر من نبوده ؟
احساس گناه میکنم .
فقط به خاطر اینکه کاری رو کردم که اشتباه نبوده ولی همسرم دوست نداشته .
مدام به خودم میگم تو کار غلطی نکردی نه خیانت کردی نه چیزی دوستتم که دختر بوده پس از چی میترسی؟
اما دوباره میزنم زیر گریه و پیش خودم فک میکنم این کارم مث یه خیانته بهش که نگفتم و با کسی دوست شدم اونم اینترنتی که اون بدش میاد ..
بچه ها اینجا من اشتباه کردم یا واقعا همسرم شکاکه و مریضه ؟ این فکر یه لحظه هم از سرم بیرون نمیره ..
اگه بیمار باشه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم .. چون با شناختی که ازش دارم بعد این قضیه حق رو میده به خودش و میگه از دوست داشتن زیاد اینطوری شدم و حاضر نمیشه قدمی برداره ..
نمیدونم ..
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
ایشون به دلیل روابطه جنسی متعددشون مرتب دخترانی رو در جلو چشماشون میارن که به هر خواسته مرد نه نمی گفتند! دخترانی که کم شمار نیز نیستند. ایشون تا زمانی که اون دختران و اون حالتها رو از جلو چشمانشون پاک نکنند شما رو ناخواسته قربونی می کنند هیچ رفتاری از شما مشکل ندارد! اتفاقا زیادی لی لی به لالای این طرز فکرش نگذارید! شما اشتباهی نکردید که تقاص بخواید بدهید. باید با سیاست زنونه ایشون رو مجاب کنید که با شما روانشناس و حتی روانکاو بیایند.
RE: اعتماد شوهرمو خراب کردم
سلام
<strike> ببین عزیزم با توجه به تجربه خودم من میگم همسرت بیماره...</strike>
ویرایش : فرشته مهربان >>> این نوع راهنمایی باتوجه به تجربه ای که در ذیل ارائه شده دقیقاً خطای مشاوره ای انتقال متقابل هست . لطفاً تاپیک آفت های احتمالی در کار مشاور را مطالعه فرمایید .
همسر من اوایل زیاد بروز نمیداد ولی بعد شوک عصبی که از مرگ پدرش بهش وارد شد افسرده شد وبعد یه مدت گوشه گیری شروع کرد به گیر دادن به من.
همسر منم مهربونه بینهایت......اما این مریضی لعنتی بلایی سرش اورد که نگو.
وقتی بهم گیر میداد وازم میخواست اقرار کنم با فلانی در چه حد رابطه دارم من میزدم زیر گریه والتماس میکردم بس کنه .فکر میکردم بهترین کار همینه ولی الان میگه اون موقع میخواستم بجای گریه محکم بگی که بیگناهی.....
نمیخوام بترسونمت ولی بدون بدون درمان این مشکل ممکنه بدتر شه.
همسرم بعد از درمانش با گریه تعریف میکرد که چقدر زجر میکشیده از زدن اون حرفا ولی دست خودش نبوده.
میگفت که سه شب وقتی خواب بودی اومدم با چاقو سرتو ببرم ولی چون علی بغلت بود بیخیال شدم.......:163:
تو رو خدا حالا نترسی ولی یکم واسه درمونش اسرار کن اونم نه مستقیم وبا محکوم کردنش بلکه اروم وغیرمستقیم
هرجور شده بکشونش پیش روانشناس حتی اگه یه مدت مجبور شی خودتو بزنی به افسردگی و خل وچل بازی:311:
میدونم چقدر فشار روته واقعا درکت میکنم
امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه:323: