RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رازقی
سپیده سحر عزیز، لطفا صندوق پیامتون رو خالی کنید.
سلام
ووای وای شرمنده من خونه نبودم به نت دسترسی نداشتم.ببخشید:72:خالی کردم جانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سپیده سحر
موضوعی رو میخوام مطرح کنم که 10 ساله زجرم میده.نه جوک هست نه افسانه.
خیلی جمع و جور میگم.ازتون کمک و مشاوره میخوام.یا علی
من 22ساله هستم.تقریبا 10 سال پیش با خانواده به شهری سفر کرده بودیمو...یه روز توی هتل یه خدمتکاری به من تجاوز کرد!بله.فقط 12 سالم بود.اما اصلا اط روابط جنسی نمیدونستم.حتی نمیدونستم بارداری چه جوریه.
خلاصه این موضوع رو به کسی نگفتم.بعد 9 ماه هنوز فکر می کردم باردارم!!بچه بودم
به لطف خدا آبروم نرفت
سلام سپیده به تالار همدردی خوش اومدی.
اگه هنوز یادآوری اون اتفاق آزرده ات می کنه مراجعه به روانشناس بالینی توصیه میشه.
سرتو درد نیارم این درد توی دلم موند.شبا یواشکی گریه میکردم.دیگه از اون موقع یه آدم تودار شدم.همه چیو توی دلم میریختم.تا الان نفهمیدم چرا این بلا سرم اومد.هنوز بغض میکنمو گریه ام میگیره.
ضمنا رد نکردن اینکه دلیل تو داری شما اون اتفاقه ، اما اینکه شما درون گرائی شاید دلیل / دلائل دیگه ای داشته باشه.
یه مثال می زنم ، شما تو خونه نشستی ، اتو رو به برق می زنی یهو برق قطع میشه ، یه دلیل می تونه این باشه که اتو تون اتصالی داره ، اما شاید قطعی برق هیچ ارتباطی به اتوی شما نداشته باشه.
اون اوایل یه دفتر خاطرات داشتم که توش با خدا دردو دل میکردم.اما وقتی دیدم خونه مون امن نیستو میخونن کنار گذاشتم.
آقا خانم این داغ رو دلم موند.که چه غریب بودم و بی کس.موقع اون اتفاق بچه بودم اصلا لذت نمی بردمو برام اون فقط شکنجه بود!
من فرزند آخر خونه هستم.اما یه جورایی نسبت به خواهر و برادرم زودتر به بلوغ جنسی و فردی و اجتماعی رسیدم.
بازهم بدلیل اون اتفاق ! مثال رو توجه کن.
با این موضوع کنار میومدم.درس میخوندم و نقاشی میکشیدم.الانم لیسانسمو گرفتم دارم واسه ارشد میخونم.
1.من یه مشکل دارم.از بعد این حادثه من شب ها گریه می کردم و بعدش خودارضایی.یه جور عادت بود.با اون آروم میشدمو خوابم میبرد.و بعدها فهمیدم که اسمش خودارضایی بوده و گناه کبیره س.اما هزار بار خواستم ترک کنم.دوباره بر میگردم.
اینکه شما خود ارضائی می کنی ، رو باید درمان کنی .
بنابراین اون اتفاق تموم شده ، اینکه کارهائی رو الان داری می کنی که کاملا به اختیار و خواست خودتونه. اما درونتون با یه وسوسه ظزیفی داره نسبتش میده به یه فعلی که در گذشته و به اختیار شما نبوده و با این نسبت دادن به غیر داره کار اشتباه شما رو براتون غیر مخرب و خارج از کنترل شما نشون میده.
این دقیقا کاریه که شیطان با وسوسه اش با بندههای خدا انجام میده.
یه سایت هست که در طی 40 روز و با تمرینهائی که میدن می تونی ترک کنی. لینکش رو قبلا تو یه پست مشابه گذاشتم اگه پیدا نکردی بگو برات بفرستم.
2.ذرون خودم جستوجو کردم که به بلوغ های فردی و اجتماعی رسیدم.دوست داشتم و دارم ازدواج کنم.همسر بسم مادر بشم.یه زندگی شاد بسازم تا خاطره تلخمو فراموش کنم.اما خب خانواده م مایل به ازدواجم نیستن.خواهرو برادرم ازدواج نکردن.اما من قابلیت اداره یه زندگی جدا رو درونم میبینم.مسئولیت پذیرم.
فراموش کردن اون اتفاق ارتباطی با ازدواج کردن شما نداره ، میشه بدون ازدواج کردن هم اون خاطره رو فراموش کرد ، این امکان هم وجود داره که با ازدواج هم خاطره اون اتفاق فراموشتون نشه.
شما هم روزی ازدواج خواهی کرد ، به موقعش. ان شاء الله
بنابراین توی یه سایت ازدواج یابی ثبت نام کردم.ماه ها مورد ها رو بررسی می کردم.تا اینکه دیدم به یه آقای 28 ساله ای اشتراکات روانی و اخلاقی زیادی دارم.با این حال نذاشتم خیلی احساسات دخیل شه.
اگه می خوای سالم زندگی کنی ، راههای بهتر از سایت همسر یابی هم وجود داره ، بطور کلی با نظر خانواده پیش رقتن تضمین کننده تر هست تا ماجراجوئی .
احساسات هم خود بخود دخیل خواهد شد.
نزدیک 2 ماه طول کشید با کلی سوال و جواب از هم قرار دیدار گذاشتیم.ایشون خوششون اومد.الان نزدیک 4ماه از آشنایی مون میگذره.یه مدت خیلی رابطه نزدیکی داشتیم.دیگه همو همسر صدا میزنیمو راجع به زندگی مون کلی برنامه ریختیم.
اینها اشتباهه ، هنوز هیچی معلوم نیست شما برنامه زندگی ریختید !!! برنامه کدوم زندگی رو ریختید؟؟
اینها همون افات این مدل از اشنائیها و ادامه دادنهاست.
ایشون میخوان زودی به خانواده ها اعلام کنیم و ازدواج کنیم.
اما من میترسم.خانواده ما همه مون تحصیل کرده ایم.خواهر و برادر پدر دکترن.مادرم فوق لیسانس.اما خانواده ایشون فقط خودش فوق لیسانس و خواهرش لیسانس.ما بقی شون دیپلمه از لحاظ اعتقادی خانواده خیلی باز هستن فقط خودشو مادرش نماز میخونن.
می ترسم که بین منو ایشون شکاف باشه اما نبینیم!!!بعد اگه بعد خواستگاری بهش بگم نه.آبروزی کنه
نمیدونم چیکار کنم؟
3.ایشون از لحاظ جنسی خیلی داغن.(مثل همه مردا).اما من سر تجربه تلخم گاهی متنفر میشم از سکس.اما ایشون دوست دارن.حتی دوس دارن راجع بهش گفتگو کنیم.گاهی حسابی از مرد متنفر میشم.دلم میخواد ازش فاصله بگیرم.نمیدونم نیازی هست موضوع تجاوز رو بهش بگم؟
این ارتباط رو از همین امروز زیر نظر خانواده بیارید ، فرآیند خواستگاری رو بیارید تو مسیر صحیح . همون روش سنتی ، تو خونه شما و با حضور پدر ومادرتون.
4.من نزدیک 4ساله که خیلی احساس تنهایی میکنم.گریه زیاد میکردم الان کمتر شده.گاهی وقتا فکر خودکشو میکنم و مرورش میکنم...ساعت ها پشت سر هم گریه...
چند وقت پیش رفتم پیش یه پزشک گفتم واسم آزمایش ایدز بنویس که اگه دارم ازدواج نکنم.دلیلشو پرسید تجاوزو براش گفتم.از اون موقع حال روحیم خیلی خیلی بدتر از قبل شده.همش خاطره ش یادم میاد که میخواستم فرار کنم.نمیشد.کسی نبود کمکم کنه...
دل و دماغ ندارم.حوصله ارشد خوندن اصلا ندارم.اما خانواده م منتظر رتبه خوبن.میگم آبرومون میره.
این نگرانی ها مربوط به مدل زندگی حال حاضرتونه ، لطفا اقدامات امروزتون رو به اتفاق 10 سال پیش گره نزنید.
امورز اولین روز از زندگی جدیدتونه.
برای آزمایش ایدز ، آیا بعد از ده سال می خوای بدونی اون اتفاق باعث ویروس اچ.ای وی شده! یا احیانا رابطه های جدیدتر؟
اما بهر حال با رفتن به مرکز اهدای خون ، همه سوالات شما پاسخ داده خواهد شد. اونجا فقط بعنوان اهداء کننده خون برید ، به سوالات پزشک اونجا هم با صداقت جواب بدید
نمیدونم حسابی خسته ام.دلم میخواد بخوابمو دیگه بیدار نشم.
نمیدونم به این آقا چی بگم.همش میگه من میخوام بیام خواستگاری چرا نمیذاری ومن بهونه میارم!میترسم خانواده ام بفهمن و بلوا بشه.
چه چیزی رو نمی خواین خانواده بفهمن،
ممنونم که خوندید...بهترین ها رو براتون آرزو میکنم:10:
به خدا توکل کن و با او دوست باش ، همه چی رو از او بخواه ، سعی کن زندگیت رنگ و بوی خدائی داشته باشه ، همه کارهات ردیف میشه.
سلام baby.خوبید؟ممنونم از همه راهکار هاتون.واقعا ممنونم.خیلی به راهکار نیاز داشتمو دارم
بابا این پست من واسه خیلی وقت پیشه پیشه.بعدش کلی اتفاقای بگم خوب یا بد! افتاد.مابقی اتفاقایی که افتاد رو نوشتم که!لطفا بخونید که روز يك شنبه ۲۴ دي ۱۳۹۱گذاشتم(یکم ناراحتم که چرا موضوعو به اون آقا گفتم)
نامزد شدیم.که بهم خورد!!!!!!!!!!من اینو کامل کامل سپرده بودم به خدا.توی اون مدت اینقذه خوب شده بودما(در حد خودم)نماز اول وقت.مناجات با خدا
که زرتی بهم خورد!!!!!!
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
عزیزان و مشاورین و روانشناسان محترم من نیازمند راهکار های شما هستم
من یکمی با مراجعه به روانپزشک مشکل دارم
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ببخشید این سوال رو اینجا میپرسم ولی چون اینجا دیدم که سپیده جون رفتن دکتر ولی واسش آزمایش ننوشتن واسم سوال پیش اومده
مگه برای آزمایش ایدز حتما باید دلیل داشت؟ اگه دلیل نداشته باشیم ازمون آزمایش نمیگیرن؟
من هیچ کاری تاحالا نکردم که از ایدز به ترسم ولی همیشه دوست داشتم آزمایش بدم نمیدونم چرا!
سپیده جون انقدر خودت رو بخاطر اتفاقی که افتاده اذیت نکن، تو که نمیخواستی اینجوری بشه، حالا که شده الکی فکر و خیال نکن و آیندتو خراب نکن
زودتر با خودت کنار بیا و فراموشش کن
به نظرم (شاید اشتباه باشه) لازم نیست به همسر آینده ات هم بگی چه اتفاقی افتاده
هر وقت هم تحریک شدی زودی به چیزای دیگه فکر کن یا موقعیتی که هستی رو تغییر بده میتونه کمکت کنه واسه ترک کردن خودارضایی
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
ببینید برخی از اتفاقات رو به نظر من هم نیاز نیست به همسرتون بگید! یعنی اگر واقعا این مسئله نوعی تجاوز بوده به شما، دلیلی برای بیانش نیست. دختری که خودخواسته بکارتش رو از دست می ده باید بگه چون کتمانش نوعی گناه محسوب میشه ولی شما نه تجربه خاص جنسی دارید و نه هدفی در این زمینه داشتید
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehran21
ببینید برخی از اتفاقات رو به نظر من هم نیاز نیست به همسرتون بگید! یعنی اگر واقعا این مسئله نوعی تجاوز بوده به شما، دلیلی برای بیانش نیست. دختری که خودخواسته بکارتش رو از دست می ده باید بگه چون کتمانش نوعی گناه محسوب میشه ولی شما نه تجربه خاص جنسی دارید و نه هدفی در این زمینه داشتید
سلام .درسته بله
نمیدونم چرا جو گیر شدم رفتم ماجرا رو به اون آقا(نامزد مرحوم!!!:311:) گفتم!!!!
شایدم این باعث شد که دیگه کامل جدا شیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باران بهاری11
سلام سپیده سحر عزیز
احوالتون بهتره؟
اگه میخای شاد باشی و عزیز خداجون باشی اول باید اون کاری که میگفتی ترک کنی چون هرکاری کنی باز حس شکست درشما ایجاد میکنه..شما اگه واقعا نمیدونستی که چیه و خدا دوست نداره پس شما که الان خدا و خودتو دوس داری ترکش کن..بگرد ببین راه حلش چیه ازخدا بخواه کمکت کنه...بعدشم فراموش کن چه بلایی سرت اومد و چکردی چون خدا گفته ای بنده من اگه توبه کنی کارای بدتو تبدیل به خوبی میکنم..پس فکراتون خود شما نیستین فقط فکرن یا یه قولی فکرا شیطونه..پس دختر خوب انقد خودتو اذیت نکن با فکرها و وجدان دردها..در ضمن خدا دوس نداره آبروی بنده هاش بره پس خوتم مواظب خودت باش..به نظر من اگه مشکلات فکریت حل شه انقد احساس تنهایی نمیکنی و فکر ازدواج و اینا..نمیگم بدهس اما یه جایی فرشته مهربان به یکی گفتن که به ازدواج زمانی بفکر که موردی برات پیش اومده..
شما لایق بهترین هایی...نزدیک کنکور ارشده انقد خودتو اذیت نکن دخترخوب باشه؟
با آرزوی بهترین ها برای شما از ته ته دل.. برات دعا میکنم که موفق و شاد شی
سلام.دست گلت درد نکنه:72::72::72:
چشم!باید حسابی درس بخونم
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
بچه ها واقعا سخته
گاهی وقتا کم میارم
کمکم کنید
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام سپیده سحر عزیز
داستان زندگیت و راهنمایی دوستان رو خوندم. واقعا اینکه انقدر خود ساخته هستی حتی با وجود حوادث تلخ این عالیه
حالا میگی از چی کم میاری گاهی وقتا؟
بهمون میگی؟
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام رفقا.ببینین من مشکلات گذشته تلخ خودمو دارم.که خانواده ام نمیدونن.اما واقعا فشار خونه داره داغونم میکنه
من نمیتونم دیگه توی خونه بمونم.همش حرص میخورم
مادرمم همش غر میزنه
هر سری کلی خریدمرید میکنم و کاراشونو میکنم.
مادرم نمیذاره برم سر کار
به همه کارای بچه هاش کار داره.چی بپوش.چی نپوش.نرو اون مهمونی.نرو.بمون توی خونه
با دوستت حرف نزن.سال به سال یکی از دوستام زنگ میزنه یکمی حرف میزنیم.اینقدر مادرم غر میزنه بهم که نگو.حالا خودش از صبح تا شب پای تلفنه ها
من خودم با حجابم.یعنی میفهمم چی گناهه چی نه و... میگه آرایشت فلان نباشه.و...
همش میگه درس بخون.آبرومونو حفظ کن.خواهرتو ببین دکتره.(کلی پول درس خوندنشه از دانشگاه آزادم بیشتره)
خدایا چیکار کنم؟!!!!!!!!!
دلم میخواست ارشد یه شهری بجز شهر خودمون بیافتم.که اصلا واسه امسال امیدی نیس
کچل شدم دیگه
حالا میگی غصه نخورم!!!!
تمام وجودم شده استرس.اصلا نمیگن که کنکوری ام.من هیچ توقعی ندارم.براشون کلی کار میکنم.مثلا بچه آخری ام اما جور بقیه بچه ها رو هم میکشم.برم برسونشون فلان جا.ببرمشون دکتر
با این حال میگن دختر فلانی رو ببین.
اصلا از هیچی نمیتونم توی خونه حرف بزنم.میگم مامان فلان دوستم عروسی شه.تولد بچه فلان دوستمه.فلان دوستم سفره حضرت رقیه گرفته دعوتم کردن
علاوه بر اینکه موافق رفتنم به مراسماشون نیس.همش میگه اه چقدر تو شوهری ای!!ازدواج چیه!
میگم آره دور دوستای متاهلمو خط کشیدم چون اعصابم بیشتر خراب میشه.اینکه نه میتونم تعریف کنم.بعدشم وقتی میبینم اونا ازدواج کردنو حتی بچه دارن.اما من هنوز هیچ!نه ازدواج کردم نه سرکار رفتم.نه به خواسته هام میرسم....هیچ هیچ
میام با یه دوست مجردم برم.نه بری کجا؟!من برای اینکه گذشته مو فراموش کنم دلم میخواد سرمو گرم کنم
دیگه متنفرم از خونه
دلم میخواد گاهی وقتا فرار کنم.همش میگم نه!!!!!!!!!!
خدا هم که دیگه اصلا اصلا صدامو دوس نداره
چیکار کنم.دیگه خشمگین شدم.همش میخوام با همه دعوا کنم.با فروشنده خونه ....
داره واسم عقده میشه چرا من نباید آزادی داشته باشم.حتی لباس هم ماردم در غیابم میخره.در صورتیکه سلیقه خودم نیس
من چه گناهی کردم که بچه آخریم!!!
مثلا خواهرم تمام لحظه ای که میاد خونه توی فیس بوکه.اما مادرم که متوجه نمیشه فکر میکنه داره درس میخونه
اصلا کمک مادرم نمیکنه.مادرمم میگه داره درس میخونه
من چیکار کنم
از یه طرف میبینم مادرم بیماری جسمی داره نباید خیلی کار کنه
از یه طرفی منم جوانم.دیگه نمیتونم غر بشنوم.همش مانع کارا و سلیقه م میشن
آخه چرااااااااااااااااااا
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
سلام مدیر محترم
لطفا این تایپیک رو حذف کنید
RE: به ته خط رسیدم!!!میشه فراموشش کرد؟!
مدیر محترم
لطفا این تایپیک رو حذف کنید