سلام
تاپیک های قبلیتون رو خوندم نوشته بودین از نامزدم متنفرم..!!!
خوب با این تنفر رابطه رو ادامه دادین ...!!؟؟؟؟ میشه بپرسم چرا؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
تاپیک های قبلیتون رو خوندم نوشته بودین از نامزدم متنفرم..!!!
خوب با این تنفر رابطه رو ادامه دادین ...!!؟؟؟؟ میشه بپرسم چرا؟؟
در ازدواج سنتي دو نفر با هم بدون هيچ شناخت قبلي اشنا مي شند. البته در شرايط من اطرافينم نامزدم رو فرشته اي از اسمان [/b][b]معرفي مي كردند. اصلا از اخلاقيات منفيش صحبتي نشده بود. من نامزد كرد و بعدش بايد يك تلاش دوطرفه باشه تا بشه علاقه به وجود بياد. وقتي مي بينم كه در عين خوب بودنم با نامزدم تنها چيزي كه ازش ميبينم فقط اينه كه كشش جنسي فقط نسبت به من داره و در بقيه شرايط اصلا هيچ كاري نمي كنه، عدم علاقه به جاي اين كه به سمت مثبت پيش بره به سمت منفي و تنفر رفت.و بعدش يك سري مشكل تو همين تاپيك از نامزدم متنفرم تنفرم رو قوي تر مي كرد. ولي زندگي به همين اسوني نيست كه راحت خرابش كنيم.ايجاد علاقه يك مهارته كه بايد داشته باشيم و من به اميد به وجود امدن علاقه ادامه مي دادم به سختي. ولي تا حالا به وجود نيامده اون طور كه من بخوام.
دوستان مي دونم خيلي سيريش شدم ولي اخه قراره اگه خدا بخواد هفته ديگه واسه زيارت اربعين بريم. اونم با مادرم و مادر و پدر شوهرم. نمي دونم اگر مادر شوهرم راجع به مشكلاتمون باهام حرف بزنه چي بگم!راستش تصميم گرفتم كه اگر به من حرفي زد بگم كه ترجيح مي دم مشكلاتم رو با نامزدم از اين به بعد خودمون حل كنيم و اگر كار به جايي رسيد كه نتونستيم حل كنيم از شما بزرگتر ها كمك بگيرممي خوام اين رو به مادرم هم بگم اخه اين قدر بر دل مامانم نق نق كردم گفت وقتي نامزدم بياد باش حرف مي زنه ولي الان من نمي خوام مامانم با كسي حرف بزنه و اگه مادر شوهرم چيزي گفت بگه كه بذار خودشون حل كنن.
ايا اين درسته كه مادرم بگه دخترم گفته تو مشكلاتمون دخالت نكنيم؟
من اگر با مادرم حرفي مي زدم قصدم درد و دل بود واين كه بفهمونم همه مشكلات تقصير من نيست. مي دونيد چيه ما هر دو به خوب بود شناخته مي شيم.در حقيقت وقتي از همديگر انتقاد مي كنيم هر كسي به ديگري مي گه پس چرا بقيه نظرشون راجع به من اينطوري نيست. در حقيقت هر دو لجوجيم ولي نامزدم بيشتر و حتى خيييييلي عجول. يعني در هر چيزي به خصوص روابطمون بهش مي گم كم كم روابطمون خوب مي شه و توقع نداشته باش يك شبه عاشق هم بشيم. مي گه پس كي؟
دوستان حس اين كه پشتمو نگيره نامزدم داغونم مي كنه. وقتي مي بينم اگر پسر خاله هام منو اذيت مي كنند هيچ كاري نمي كنه و وقتي من بخوام از خودم دفاع كنم جلوي همه سرم داد مي زنه كه بس كن و به اون فقط الكي با لحن خالي از جديت بگه ولش كن حرصم مي ده.منم يكي با اين لحن يكي بام حرف بزنه تحويلش نمي گيرم چه برسه به بقيه
كمكم مي كنيد؟من خيلي مي ترسم
:316::316:نقل قول:
نوشته اصلی توسط helmi
من تاپیک های قبلیتونو تا حدی خوندم. نامزدتون که مشکل جدی ای ندارن. باید قبول کنید که هرکسی یه سری اخلاقای بد داره یه سری اخلاقای خوب. شما با هرکسی هم ازدواج کنید بالاخره یه بدی هایی داره که باید اونارو بپذیرید
ولی اینو قبول دارم که بعضی ها، بعضی از اخلاقا رو نمیتونن تحمل کنن
شما نمیتونید بدی های ایشون رو بپذیرید یا اینکه کلا یه آدم بی عیب میخواید؟ جواب نمیخواد بدید فقط گفتم که بهش فکر کنید
باز خوبه يكي جوابم رو داد...من همه اين ها رو مي دونم ولي چون نامزدم يك شخصيت جديدي داره نمي دونم چه طور برخورد كنم.الان هم مشكل من همين نمي دونمه...ايتقدر كه همش با هم برخورد هاي تند داشتيم ديگه نمي دونم چه طور بايد رفتار كنم.از طرفي هم فاميليم و خانواده مامانم اگه جمع بشند دردسره... وقتي هم پشتم به شوهرم گرم نيست از اين مشكلات اتي مي ترسم
یه لیست از خصوصیات خوبشون برای خودتون بنویسید
یه لیستم از خصوصیات ایشون که شما نمی پسندید بنویسید
خوبی هاشونو فراموش نکنید و مدام به خودتون یادآوری کنید
بشینید فکر کنید در مقابل خصوصیاتی که نمی پسندید چطوری باید رفتار کنید که مشکلاتتون کم بشه و ناراحتی پیش نیاد. اینجا هم میتونید بیاید بپرسید
اگه همش بخواید بدیهاشونو فقط برای خودتون تکرار کنید، مطمئنا علاقتون بهشون کم میشه و بدیها براتون پررنگ میشن
دوستشون داشته باشید و خوبی هاشونو ملکه ذهنتون کنید
از یه دریچه دیگه به رفتاراشون نگاه کنید. نوع نگاهتونو عوض کنید
اگه شما دیدتونو عوض کنید میتونید با ایشون خیلی هم خوشبخت بشید ولی هیچ وقت بخاطر اینکه فامیلیم، یا اینکه خانواده مامانم نمیذارن و این حرفا با کسی زندگی رو شروع نکنید. اگه طرز فکرتون این باشه، در آینده با هر مشکل کوچیکی به خودتون میگید تقصیر اونا بود که من باید این وضعیتو تحمل کنم. خودتون تصمیم بگیرید. بدون ملاحظه دیگران
واااااااااااي نمي دوني چقدر خوشحال شدم كسي جوابم رو داد:227:
مي دوني اخه خيلي عجله دارم چون اين پنج شنبه قراره مادر شوهرم بياد بعدشم بريم زيارت اربعين...تازه پدرشوهرم هم هست.من موندم اگه خالم راجع به موضوع دعواهامون با من صحبت كنه چي بگم؟؟؟؟؟؟
منظورم رو از قضيه فاميل اشتباه گرفتي...خاله هام و داييم در عين اين كه خيلي دوسشون دارم و خيلي هم دوستم دارند ولي درد سر برام خيلي خواهنط ساخت.اينو مطمئنم.با توجه به تجربه سخت روز جشن عقدم.
داييم مي گفت پول و اين چيزا مهم نيست فقط مهم اينه كه خوشبخت باشند.من هم ترسم از اينه ...هم دردسر فاميل كه مثلا چرا طلات اينطريه...اين چه لباسه كه پوشيدي ...اين همه گفتند قراره عروسي كلاني كنند اين شد؟
مي دونم اين حرف اتفاق مي افته...خالم ها با اين كه خالمه ديدم وقتي عصبي بشه چطوري من رو توهين مي كنه...سر موضوع حلقه يك بحث شد و خالم زود عصبي شد و كلي داد و فرياد...اخرش وقتي نامزدم باش حرف مي زد شنيدم گفت كه زنت رو بگير بذار بتمرگه...در حالي كه دعوا اصلا تقصير من نبود...
شوهر خالم رو خيلي دوست دارم و بهش احترا مي ذارم.اونم تك دخترشو داد به فاميل و فرستاد استراليا.خالم كه اونجاست خيلي اذيتش مي كرد...داشت نصيحتمون مي كرد كه حرف بين خاله هاتون خيلي پيش مي ياد و دعوا...شما اهميت نديد.نامزدم هم گفت اره منم هم مي خوام كه تو اهميت ندي به حرف اين و اون...ولي پشتم به چي گرم باشه؟نامزدم تو بزرگترين دعوا ولم كرد و رفت با خانوادش و سراغي ازم نگرفت و توقع داشت كه من به حرف اين اون اهميت ندم!!!!
از الان مي دونم كه خانواده شوهرم قراره تو زندگيمون دخالت كنند.طوري كه بحث اسم بچه خواهرم شد.خواهرم گفته خدا به داد خواهرم برسه..حرف حرف خودتونه.خالمم مي گه عروسمون مثل تو كه نيست(شوخي)...ميگه اگه پسر توردند حتما بايد اسم امام باشه،دختر هم يادم نمي ياد!!!!!!
حالا مي گي چي كار كنم...خوبي تامزد هيچي يادم نمي ياد.هيچي
خيلي به مخم فشار اوردم ولي چيزي نصيبم نشد...مي گي چي كار كنم:302:
این پستت توی تاپیک دیگرت هست:
به نظر میرسه ریشه ی مشکلت اینجاس.نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنده غريب
نه دوست عزيز....من اي شون رو فراموش كردم...اون مثل برادرمه الان...مشكل أصليم تو همين چيزايي كه نوشتم.