RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
روياي صداقت اين پست رو شما نخون!!!!
بچه ها اين دوست ما خودش آخر معرفته!
خداييش خدا و عشق حقيقي سرش ميشه!
اون آقا هم كه استاد اخلاق همه ما هستن!
خداييش ميگم
واقعا هر دوشون آدماي خاصي هستن!
حالا متاسفانه شرايطشون جوريه كه از لحاظ عقلي ازدواجشون ريسك داره.
خدا كمكشون كنه تصميم درست رو بگيرن
مدير همدردي و فرشته مهربون شما هم بياييد لطفا
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
باوجود اينكه شباهت زندگي فعلي اون بچه باگذشته ي من برام عذاب آوره ولي به خاطر اون بچه نظرموميگم
دوست من، من هم سن وسال همون بچه بودم كه مادرم ازپيشم رفت و پدرم با يه خانم عاشق باكلي روياي مادرانه ازدواج كرد شايد همش 3ماه بامن خوب بودو به من تمام عمرم تا الان به چشم يه موجود اضافي و مخل زندگي و آسايشش نگاه كرد.شايد آدم بدي نبود ولي گذشته وتمام دوران بچه گي و نوجواني من رو داغون كرد و نهايتا از خونه ي پدرم بيرونم كرد
من تو اولين پست هات خوندم كه به اون بچه ميگي تاوان عشق ياحتي الان ميگي وقتي ميخواي به عشقت برسي ناچاري از يه سري مسائل بگذري!توكه از الان نگاهت اينه ديگه واي به حال 1سال ديگه ي اون بچه ي بدبخت
تو اين رابطه فقط به خودت و اون مردنگاه نكن مهمترازهر دوتون اون طفل معصومه كه به مادرنياز داره و به نظرمن با توجه به سن كمت وديدفعليت نميتوني براش مادري كني و اونو بدبخت ميكني!به اون بچه رحم كن و تمومش كن
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
راستي متوجه شدم يه جايي اشتباه مطرح شده
تا اونجا كه من ميدونم وقتي قضيه جداييشون پيش اومده پسرشون ٦ماهه بوده،الان فكر كنم ٥سالشه
روياي صداقت كجايي؟بيا تاپيكتو هدايت كن!عجبا!
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamdardi2
روياي صداقت اين پست رو شما نخون!!!!
بچه ها اين دوست ما خودش آخر معرفته!
خداييش خدا و عشق حقيقي سرش ميشه!
اون آقا هم كه استاد اخلاق همه ما هستن!
خداييش ميگم
واقعا هر دوشون آدماي خاصي هستن!
حالا متاسفانه شرايطشون جوريه كه از لحاظ عقلي ازدواجشون ريسك داره.
خدا كمكشون كنه تصميم درست رو بگيرن
مدير همدردي و فرشته مهربون شما هم بياييد لطفا
همدردی جان،
هر چی دوستان ریسیدند شما پنبه کردی.
از پست های این خانم کاملا مشخص است که احساسی و بچه گانه به موضوع نگاه می کنند.
اون آقا هم اگر استاد اخلاق بود که به یک دختر 21 ساله اس ام اس نمی داد خیلی دوست دارم. و از اونطرف هم بهش بگه نمی تونم باهات ازدواج کنم چون پسرم به مادرم وابسته است !!
راستش من اصلا دلایل اون آقا را نفهمیدم.
1- مادرش با ازدواج کردنش مخالفه!!
2- بچه به مادربزرگش وابسته است!!
امیدوار بودم که بخاطر درایت و منطقش به این دختر "نه" گفته باشه، که وقتی بیشتر از ایشون نوشتند متوجه شدم که با پا پیش می کشه و با دست پس می زنه.
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
سلام دوستای عزیزم
عزاداری هاتون قبول باشه انشالله
اول یه تشکر از همه عزیزانم که وقت گذاشتن و نظراتشون رو گفتن
از الف . ح عزیزم ممنون که پست هاش کمکم کرد حال و آینده ام رو بیشتر درک کنم و بفهمم ممکنه توی آینده اتفاقاتی بیفته که شاید الان اصلا فکرشو نمیکنم:72:
از hamedhd خوبم ممنون که سعی میکنه کمکم کنه و قبول دارم که استثناء هم وجود داره:72:
از فرهنگ 27 جان ممنونم که نظرای منطقی و محکمش یه شوک به آدم وارد میکنه:72:
از H.M عزیز ممنون که با دعواهای برادرانه و داد زدن های دلسوزانه سعی میکنه انتخاب درست رو انجام بدم:72:
از saber-g1 ممنون که واقعا احساس میکنم یه داداش داش مشتی دارم:311: آخه من برادر ندارم!:72:
از taraneh89 ممنون که باعث شد از دید پسرش به قضیه بیشتر نگاه کنم:72:
از پیدا ی خیلی نازم هم ممنون که مطمئنم اگه منو میدید یه سیلی جانانه مهمونم میکرد!:311::72:
از mehran21 ممنون که واقعیت ها رو گوشزد میکنه:72:
از hamdardi2 هم حضورا تشکر میکنم
و اما حالا
بهش گفتم توی این هفته باید بریم پیش مشاور
اصلا نمیدونم به مشاور چی میخوام بگم! شاید بخوام کمک کنه و راهکار بده که چه جور ازش جدا شم
میدونید مشکل کجاست؟
اینکه واقعا میتونم بفهمم از لحاظ عقلی چی درسته
اما هم واقعا دوسش دارم و مطمئنم هیچوقت آدم به این خوبی پیدا نمیکنم
( ببینید میگم آدم ، نمیگم شوهر ، شوهر خوب رو میشه پیدا کرد ! این توانایی هم در خودم میبینم که واقعا یکی رو خوشبخت کتم ، به قول ایشون واقعا زن زندگیم! خانواده برام اولویت 1 رو داره! اما من کلا توی زندگیم 2 نفر رو دیدم که انقد انسان خوبی باشند و نمیخوام از زندگی م بیرون برن)
یکی دیگه اینکه واقعا حس میکنم نامردیه
دیشب انقد گریه کردم که چقد بهش ظلم کردم
بهش گفتم کش بهت نمیگفتم و تو رو وارد این قضیه نمیکردم
ببینید اون یه بار شکست خورده ، بار دوم که این اتفاق براش بیفته ...
اصلا نمیتونم خودمو ببخشم
هرچند اگه اون تاحالا میتونست با هم ازدواج کرده بودیم
از طرفی از همون اول بهش گفتم اگه دیر بشه دیگه قضیه منتفیه
از طرف دیگه خودش همیشه میگه ازت راضیم و روزهایی که با تو بودم بهترین روزهای زندگیم بود
واییییییی هزار تا علامت سوال توی ذهنم هست
واقعا نمیدونم کدوم کار به نفع هردومونه
یه کاری که انسانی باشه
اگه اینها حل شه با غصه ای که از جداییش میخورم شاید بتونم کنار بیام
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
اگه تنها بشه چی؟
چطور میتونم من کنار مثلا همسر آیندهم خوش باشم وببینم داره از تنهایی غصه میخوره چی ؟
بهم گفته بود اصلا قصد ازدواج نداشتم ( دیدش هم به زنها خیلی بد شده بود) ، وقتی تو رو دیدم فهمیدم زن یعنی چی !
و گفته که محاله با یکی دیگه هم ازدواج کنه ( میدونم به نظرتون این حرفش الکیه ، اما با شناختی که ازش دارم زن نمیگیره ، حتی دست روی قرآن گذاشت )
آآآآآااااااای خیلی نامردم
همه زندگیشو به هم زدم
چه کنم ؟ تقصیر خودش بود
جز دردی که خودم دارم ، غصه این چیزا بیشتر عذابم میده
کارشناس ها اینطرفا نمیان ، نه ؟
احساس میکنم توی این تالار هم توی یه جزیره دور افتاده گرفتاریم که فقط خودمون هوای همو داریم!!!
راستش هرکی رو از نظر شخصیتی باهاش مقایسه میکنم ، میبینم این سرتره!
اما چرا شرایط اینجوریه؟
واقعا خوشبختیش برام خیلی مهمه!
حتی بهش گفتم ما که به هم نرسیدیم، اما یکی دو تا کیس خوب برات تو ذهنم هست
واقعا میشناسم دختری رو که از پاکی و نجابت و مهربونی عالیه
رشته ش هم به تربیت کودک مربوطه
توی یه دبستان و پیش دبستان هم معلمه
( برای مادرش شاغل بودن عروسش خیلی مهمه !)
حاضرم قسم بخورم از مادر برای پسرش دلسوزتر خواهد بود!
وای من نمیتونم به زندگیش بی تفاوت باشم
باید تا زنده م ازش خبر داشته باشم
:302:
کاش موقعیتی پیش بیاد که زودتر از من ازدواج کنه
هرچند از حسادت میمیرم:302::302:
اون فقط بایدمال من میشد:302:
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
چند بار نوشتم هي پاك كردم (اميدوارم از حرفام ناراحت نشي)
نمي دونم واقعا نمي دونم چرا يكم منطقي فكر نمي كني
حيف جوني اين آقا بود كه پاي يه زن باخت و اون زن نفهميد حيف تو و جونيت هستي كه مي خواي مشكلات اين آقا رو حل كني به قيمت از دست دادن جونيت به قيمت از دست رفتن لحظه هاي شاد.
فكر كنم هر دختر دوست داشته باشه بره ماه عسل يعني تو دوست نداري.
دوست داره گاهي همرا شوهرش تنهايي بدون هيچ نگراني ساعت ها تو خيابون راه برن تو دوست نداري؟
...
من فكر مي كنم كسي كه يه بار ازدواج كرده ديگه حوصله اين كارا رو نداره تازه هميشه نگرانه بچشه
آخه دختر خوب تو فكر مي كني از خدا بالاتري؟
تو بري تنها مي شه ؟ يعني تنهايي اين آقا از رنج از دست دان فرزند براي مادر سختره؟
خداي مهربان مرگ را قرار داد مرگي كه بين انسان ها به اندازه خروارها خروار خاك فاصله مي ندازه.
شما از زندگي اين آقا برو بيرون و بيشتر از اين اين آقا رو وابسته نكن اگه دوستش داري برو برا هميشه اين آقا خودش درك مي كنه و كنار مياد و هر وقت احتياج به يه همدم داشت خودش يه نفرو پيدا مي كنه.
به زندگيت بچسب برا زندگيت رويا پردازي كن آرزوي يه زندگي سراسر شادي رو داشته باش و ديگه به اين آقا فكر نكن
من احساس مي كنم شما هم دختر باهوشي هستي وهم دختر زيبايي (چون گفتيد دوتا خواستگار استاد دانشگاه داشتي) پس نگران آينده نباش باور كن انسان هاي خوب باز هم هستن انسان هاي با شخصيت هنوز هم هستن پس هميشه به آينده اميد وار باش كه ناميدي يكي از گناهان بزرگه رحمت خدا خيلي زياده و نااميدي از رحمت خدا كفره.
منم هم خواهر ندارم و شما جاي خواهر من پس حرف برادرتو گوش كن و رهاش كن.:72::72::72:
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
آخه چه طوری برم واقعا؟
من ترک کردن رو بلد نیستم!!!
چند بار تاحالا قرار شده بود تموم کنیم ، اما یا اون اس داد یا من ایمیل!
یه بار واقعا میخواستم تموم شه ، خیلی هم خسته بودم ، اما یه اس داد و ازم راجع به موضوعی کمک خواست
واقعا نتونستم بی تفاوت باشم و جوابشو ندم
الن اصلا داغونم
یعنی من با این وضعیت چه طور ارشد قبول شم؟
هرچند ارشد برام یه انگیزه و کمک میتونه باشه که فکرم مشغولش نشه
اما اصلا تمرکز ندارم
آآآآاااای از این جنس مذکر سه نقطه!
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
نمیدونم چه طور میگی کامل میشناسیش؟
حرفای متناقض و احساسی به نظرت ناشی از شناختته که میزنی؟
تو فقط داری حرفاش رو میگی و حرفای مادرش رو اونوقت از روی اینا صد در صد مطمئنی؟چطور ممکنه؟
ببین عزیزم من حرفت روباور میکنم که میگی در مورد روابط جنسی ازش مطمئنی.به نظر من ایشون مشکل جنسی داره.میتونی از مشاور بپرسی تا مطمئن شی.
در مورد تموم کردن این رابطه تو خودت شروع کردی خودتم باید تمومش کنی.
RE: چطور از عشقم دل بکنم ؟
من حتی اینکه اینجا این تاپیک رو زدم حس میکنم دارم بهش ظلم میکنم
واقعا اون جان منه!
الن بیشترین چیزی که نگرانشم بچه شه که این بهم قوت بیشتری میده که تمومش کنم
من بی تجربه میترسم به بچه ش آسیب بزنم
هرچند تا حالا اینطور فکر نمیکردم
وای هیچوقت تا حالا انقد توی نظم دادن به فکرم کم نیاورده بودم
هیچ کدوم از دو کفه ترازو رو نمیتونم سبک سنگین کنم
هنوز اونقدر همه چی رو جمع بندی نکردم که ببینم چه باید کرد
شبا تا صبح فکر میکنم
باید از پس این قضیه بر بیام
اما الان از همه جهت استرس دارم
مخصوصا درس و این قضیه
خدایا کمکم کن..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yaaldaa
ببین عزیزم من حرفت روباور میکنم که میگی در مورد روابط جنسی ازش مطمئنی.به نظر من ایشون مشکل جنسی داره.میتونی از مشاور بپرسی تا مطمئن شی.
با وجود داشتن یه پسر سالم بازم میشه یکی مشکل جنسی داشته باشه ؟
از طرفی واقعا میدونم این مشکل رو نداره
مرد خدارو شکر سالمیه
به سختی داره این حسش رو کنترل میکنه
حتی میدونم دقت میکنه که چی بخوره که این حسش تقویت نشه
از اینکه نمیتونم براش کاری کنم واقعا در عذابم!