:104::104::104::104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
نمایش نسخه قابل چاپ
:104::104::104::104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
جناب جزیره
من هم خیلی اهل کمک و همراهیم
اما به من هم حق بدید
این مسایل اصلا مربوط به زندگی من که نیست
من اون موقع نبودم که
شوهرم خودش نصف اموالش رو داده به اون خانم
آخه چرا من الان باید تاوان پس بدهم
ببین مهری جان
اشاره کردی به بدبینی شدیدت.پس ایراد از خودته.
سعی کن تعادل رو رعایت کنی.نه مثل همسر سابقت انقدر کمک کنی و زیر بال اونو بگیری و نه مثل حالا که قصد داری درست زمانی که همسرت بهت نیاز داره تنهاش بذاری
حالا یکنفر در زندگی شما بوده که ظرفیت و جنبه محبت شما رو نداشته.ایا باید یا همه این رفتار رو بکنی؟
و یه نکته خیلی خیلی مهم:
من اصلا صحبتم این نیست که به همسرت کمک اقتصادی کن و همه بار این مشکلات رو تو بکش.
فقط به عنوان همسرش کنارش باش و بهش امید بده.همین.
اصلا هدف این نیست شما همسرت رو تنبل تر و منفعل تر کنی.هدف اینه که انرژی زنانه بهش بدی و بهش اطمینان بدی که در کنارشی.همین
شما خو.دت رو کاملا از مسائل مالی و گذراندن دوره ها و ....بکش کنار.کاری نداشته باش
میخواد بره دنیبال گذراندن دوره هاش میخواد نره.
اون مطمئنا حمایت شما رو میبینه(حمایتی که داره اوضاع رو بدتر میکنه) و خیالش راحته.
در اینجور مواقع لازمه که کاملا مثل یه زن سنتی عمل کنی
غذا درست کنی و به تمیزی خودت و خانه برسی.و ....
از لحاظ اقتصادی و برنامه های کاری رهاش کن اما از نظر همسری نه.کنارش باش
مهری جان
این ازدواج دوم شماست.خیلی باید بیشتر مراقب زندگیت باشی.
مطمئن باش هر زندگی مشکلات خاص خودش رو داره.اگر از این زندگی هم بیای بیرون و وارد زندگی دیگه ای بشی مشکلات دیگه ای خواهی داشت.
و یه سوالی ازت دارم:
اگر همسرت به جای بدهی و مشکلات کلی اموال و ماشین و خونه از زندگی قبلیش بدست آورده بود بازهم میگفتی من اون موقع نبودم که ! پس من نباید سوار این ماشین بشم !؟
یا مثلا نباید در فلان خونه مجلل زندگی کنم !؟
-----------
من تصورم اینه که بخش اعظم مشکلات شما از دخالت بیش از حد شما در اموری که کاملا مربوط به همسرته نشات میگیره
مدتی خودت رو بکش کنار و اجازه بده یکبار به زمین بخوره.
فایده این کار اینه که:
یا دیگه حرفهای شما رو میپذیره و یا اینکه از ترس دوباره زمین خوردن به خودش میاد.
خانم مریم
حق با شماست
من خیلی در کارهای ایشون مداخله میکنم
اما متاسفانه شوهرم من جز دسته ای است که اگر به او نگویی چه کن و یا نکن اصلا خودش به فکر نمی افتد
بری خودش یک اتوپیای دسست نیافتنی ساخته است و 15 سال است برای رسیدن به ان تمام را ها را به روی خود بسته و هنوز هم به آن نرسیده و ان هم قبولی در تخصص است
میدانید مثل کلاس میداند که کتابهای آمادگی تخصص را با خود همه چا حمل کند و متاسفانه مورد تمسخر فامیل خود و حتی بعضی دوستانش قرار گرفته است
پدر و مادر و خانواده اش اصلا او را قبول ندارند
همه دوستش دارند اما قبولش ندارند
پدرش اصلا سبک زندگی پسرش را دوست ندارد و متاسفانه دایم او را احمق و نادان خطاب میکند
مادر و بقیه هم همیطور
حالا اگر کمک مالی من نباشد می افتد
و اگر کنار بکشم باز هم ممکن است دچار افسردگی سابقش شود
اگر ارو را به حال خود رها کنم ممکن است باز هم باعث دردسر جدیدی در زندگی من شود
راستش ازدواج اول من احساساتی بوده
این ازدواجم هم همینطور
البته بیشتر ازجانب شوهرم که بی اندازه عاشق من است
اما من بعضا میترسم
میترسم باز نتوانم زندگیم را جمع و جور کنم
فکر میکنم که اگر مثلا جدا شوم دیگر ازدواج نخواهم کرد و خودم زندگیم را خواهم ساخت
خیلی سر در گمم
مدام برای اینکه از او جدا شوم به فکر می افتم
نه اینکه دوستش نداشته باشم
نه
فقط نمیخواهم باز هم درگیر شوم
چون همسرم سابقه خوبی در مورد سبک زندگیش ندارد
فکر میکنم که چطور او در اینده ای نزدیک ممکن است پدر بشود
آینده زندگی ما به کدام سمت در حرکت است
میدانم شما را هم خسته کردم اما به کمک شما و همه دوستان خوبم احتیاج دارم
شاید چون من در غربت و تنها هستم و کمی زیاد مینویسم دوستان حوصله نمیکنند بخوانند
اما باور کنید در غربت بودن و در این همه مسایی بودن و تنها بودن بی اندازه سخت و دشوار است
مهری جان
شما دقیقا داری رفتاری رو میکنی که من چند سال قبل در زندگیم کردم و برای همسرم مادری کردم نه همسری.(مثل شما)
کم کم به خودم امدم و دیدم همسرم رفتارش داره از مردانگی درمیاد و داره به من وابسته میشه.مثل شما همه چیزش رو کنترل و مدیریت میکردم.
به ظاهر خوب بود اما از دورن همسرم و مردانگیش رو داشت میپوسوند.
همش نگران بودم نکنه شکست بخوره...نکنه ناموفق باشه...نکنه...نکنه....
بعد از مدتی به خودم امدم و رهاش کردم.هرچند خیلی هردو سختی کشیدیم اما دوباره اوضاع شد مثل اوایل زندگی(یعنی همونطور که باید میشدد)
این کار (رها کردن) سختی هایی داره قطعا اما در اینده سود زیادی به شما و همسرت و زندگیتون میرسونه
من تجربه خودم رو در اختیارت گذاشتم و میدانم این راهی که میری به ترکستان میره.
چند سال دیگه میگی کاش همون موقع رهاش کرده بودم.
راستش منم جای همسرت بودم ذره ای تکان به خودم نمیدادم.میگفتم مهری که هست و داره همه کار میکنه.پس من چرا خودم رو به سختی بندازم !؟
ای بابا ! مهری جان !
ول کن این مردم و فامیل و دوست را.
به کسی چه مربوطه که همسرت کتاب با خودش حمل میکنه؟!
کار خلاف شرع میکنه؟
دزدی میکنه؟
مواد مخدر حمل میکنه؟
اگر بخواهی در رفتار همون مردم و دوست و اشنا ریز بشی میبینی که مسئله برای مسخره کردن زیاد دارن.
رفتارت مثل مادریست که داره بچه اش رو روز به روز لوس و لوس تر میکنه.
احتمالا میتونی اینده این کودک رو حدس بزنی:
پرخاشگر...متوقع...ناسازگار...
تا وقتی فکر جدایی در ذهنته نه در این زندگی ، بلکه در هیچ زندگی موفق نخواهی بود.
تا میتونی و تا قدرت داری بساز و درست کن.
حتی شده تا دم مرگ هم زندگیت رو حفظ کن.
انقدر نگران اینده نباش.تو از یک ثانیه دیگه زندگیت خبر نداری.چرا انقدر از اینده وحشت داری؟
چرا توکل به خدا نمیکنی و بهش اعتماد نداری؟
مهری جان
شما مارو به هیچ وجه خسته نمیکنی و هیچ اجباری در جواب دادن ما نیست.
هرکسی برایت مینویسه مطمئن باش داره با خوشحالی این کار رو مکینه.
راستی جواب سوالم رو ندادی:
اگر همسرت به جای بدهی و مشکلات کلی اموال و ماشین و خونه از زندگی قبلیش بدست آورده بود بازهم میگفتی من اون موقع نبودم که ! پس من نباید سوار این ماشین بشم !؟
یا مثلا نباید در فلان خونه مجلل زندگی کنم !؟
مریم جان
شب خوش
شرمنده ام که این هم سر درد دارم میدهم
هم به شما همه به دوستان در همدردی
کاش میشد در فضایی خصوصی تر صحبت کنیم
از زندگی خودت گفتی
تو چند سالته
چرا تو مسایل رو عهده دار شدی
اره
من خیلی دارم لوسش میکنم
اصلا یک جورایی وسواس شدم
این کانال رو نبین اعصابت خراب میشه
این طوری بخواب
اینو بخور
اون نخور
یعنی بعضا میبینم که شورش رو در اوردم
اون از من شدیدا انتظار توج و محبت داره
اما من دیگه گاها شور همه چی رو در می آرم
ضمنا خوب صحیت کردن در مورد برخی مسایل سخته تو این سایت
میدونید همسرم خیلی انتظار رابطه از من داره
من ازش دورم و این نرماله تا حدی
اما گاها باورم نمیشه که تو این همه مشکل و درگیری این همه دنبال نزدیک شده به من باشه
من هیچ موقغ جواب رد بهش نمیدهم اما گاها هم در درون خودم عصبی میشوم
میگم چطور تو این اوضاع این همه دنبال این مورده
و جال اینه اگر من فقط ذره ای بی میل عمل کنم فوری قهر میکنه و میگه تو منو کم دوست داری
راستش الان که میبینم تنهاست با اینکه در داخل ترم تحصیلی ام میخواهم یک رو هفته ای رو بیام و کنارش باشم
به نظرتون کار درستیه اومدنم
چون خیلی تنهاست و من هم شدیدا نگرانش میشوم
از طرفی دلتنگی باعث میشه زمان زیادی رو در اینترنت باشیم و همو ببینیم و همین طور تلفنی صحبت کنیم که گرونه
ممنونم میشم نظرتون رو بگید
در مورد موضوع سوالت هم باید بگم بله درسته آدم شاید اون موع این مسایل رو نپرسه
اما این رو باید بگم که من هیچ خریدی نکردم
نه عروسی
نه مهمونی
نه لباس
انگار ماتم بود تا عقد
الان هم مشکلات قدیمی همسرم سر بالا اوردند
چیزایی که از دید من باید موقع طلاق حل میکرد
کاری که با تعلل به اینجا رسونده
خیلی سخته
خیلی
مهری جان،
هر چی دنبال همسرت و مشکلاتش بدویی بدتر می شه. بذار خودش مشکلش را حل کنه.
چه شما باشی، چه نباشی، چه حرص بخوری، چه نخوری، این قضیه باید روال قانونی خودش را طی کنه و کار خاصی هم نمی شه کرد. مساله کاملا شسته رفته ای است. نصف اموال به نامش است و باید بهش داده بشه. نهایت این هست که در مورد اجاره اگر ثابت بشه که در اجاره نبوده و همسر شما هم استفاده نکرده و کاملا تخلیه بوده، شاید بشه یک کاری کرد.
زمانی که اون خانم مهریه اش را بخشیده، شاید با توجه به همین اموالی که به نامش شده، بخشیده. پس وقتی همسرتون خوشحال بود که بدون مهریه طلاق گرفت مطمئنا این قسمت را هم می دونست.
به هر حال، این را گفتم که فکر نکنید اون خانم داره ظلم میکنه یا چیزی را به ناحق می خواد بگیره. قراری بوده بین ایشون و همسر شما که گریزی ازش نیست.
الان هم به جای این که خودت را اذیت کنی و ته دل همسرت را خالی کنی و غر بزنی و ... سعی کن آروم باشی. واقعیت را بپذیری و با همسرت همراهی کنی.
پیدا عزیز
ممنونم
بله من هم خوب میدانم زنی که 3 سال دادگاه را طی کرده و به راحتی از مهریه و نفقه اش نگذشته حتما این موارد را در نظر داشته
این را هم میدانم که او هم تاحق نیست
بالاخره زندگیش سر هیچ و پوچ بهم ریخته و تازه مهریه هم نگرفته الان هم میبیند همسر سابقش ازدواج کرده و خانمش را به ان خانه ای برده که زمانی او دران زندگی میکرده و فعلا هم شریک آن است
اما خوب مشکل اینجاست که من این وسط نقشی ندارم اما زندگی من و وضعیت مالی زندگی من و وضعیت روحی زندگی من است که از ثبات و تعادل در آمده
شوهرم بی اندازه تنهاست و من مانده ام که ایا برای مدتی پیش او بیایم و یا خیر
در مورد اجاره ها دوستیدارم که مادرش وکیل زبده ای است
نمیدانم آیا با او مشورت کنم و به شوهرم کمک برسونم یا خیر همین طور منتظر باشم که ببینیم خانم سابق چه میبرد و برای ما چه میماند
میداینید من در اینچا کار خوب
موقعیت تحصیلی
مکان زندگی و هزار و یک امکانات دیگر دارم
نمیدانم آیا درست است که یکی دو ماه دیگر همه اینها را ول کنم و با ایران برگردم و در این مهلکه باشم؟
خیلی دل نگرانم ممنون میشم کمکم کنید
سلام مهری جان
نوشتی :
مهری جان معذرت میخوام که انقدر رک میگم اما میشه بدونم پس دست کیه؟نقل قول:
بله شاید من روی یک دور تسلسل معیوب افتادم اما مگر دست منه؟
اگر تو نتونی به خودت (حالا هر اتفاقی که تو زندگیت افتاده باشه) مسلط باشی و به خودت کمک کنی کی میتونه؟
دوستانه میگم اصلا توجیه خوبی برای غر زدن های احساسی نیست!!
مگه فقط به خاطر این مسائل همسر شوهرت شدی و حالا بدون اینا زندگیت رو رو هوا میدونی؟نقل قول:
همه چیزمان دارد از دستمان میرود
خانه
مطب
پول
آن هم در اول زندگی و با این شرایطی که میدانید
از طرف دیگر خانواده همسرم کاملا کنارکشیده اند و عملا او را طرد کرده اند و علت ان نمیتوانم فقط من باشم چون میتوانند با من ارتباطی نداشته باشد اما دست کم پسر خودشان را کمک کنند
در حال حاضر بر سر ر دو راهی بزرگی گیر کرده ام
ایا همراه همسرم باشم و یا کنار بکشم تا خودش کارها که راست و نیست شد سراغ من بیاید
بذار یک ماجرای واقعی رو برات بگم!
کسی تعریف می کرد که در زندان 2 تا زندانی چکی هم بندش بودن.
یکی با 40 میلیون بدهی و دیگری با 300 میلیون بدهی!
همسر مردی که 40 میلیون بدهی داشت اول کار ازش جدا شد و مرد از غصه تو زندان سکته کرد مرد!
ولی مرد دوم که 300 میلیون بدهی داشت با کمک همسرش تمام بدهی رو پرداخت کرد و بعد که از زندان بیرون اومد
همسرش رو می پرستید!
بدهی مرد دوم 7.5 برابر بدهی مردی که سکته کرده بود ، بود اما همراهی همسرش کوه مشکلات رو از بین برد.
همه چیز به اعتقاد تو بستگی داره!
بی تعارف اگر خودت رو انقدر ضعیف می بینی و فقط شریک شادی های همسرتی بذار برو!
اما اگر قوی هستی و تو غم و شادی کنارش میمونی بایست و هی نگو به من چه و این مال گذشته است!
همین که توی زندگی همسرت اومدی یعنی در همه چیز هم شریکین!
یادت باشه اگر الان تنهاش بذاری شاید دیگه هرگز مثل قبل دوستت نداشته باشه و همیشه بهت بی اعتماد باشه
چون میدون رو خالی کردی!
ما شرح بلاغت با تو گفتیم عزیزم.
گاهی برای بدست آوردن چیزهای مهتره باید از همه شرایط خوب گذشت!
حالا صادقانه ببین چی برات با ارزش تره؟
همسرت یا امکاناتت؟
اما هر تصمیمی میگیری یادت باشه تا تهش بایست و عواقبش رو بپذیر!
زندگی همه ماها بالا و پایین داره و این قانون زندگیه و تو هم مستثنا نیستی!
لینک زیر رو حتما بخون و بهش خوب فکر کن :
مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!
با مرثیه سرایی احساسی هیچ چیز درست نمیشه!
:72:
بهار
سلام عزیزم
بسیار رک و زیبا نوشته ای و مثال تو کاملا صحیح است
میدونی من اصلا چنین شخصیتی رو ندارم که کسی رو دز شرایطبد تنها بگذارم
حتی دوستانم رو هم تنها نمیگذارم اما خوب تجربه زندگی گذشته من شدیدا بد روز من تاثیر کرده است
هرچند که من و شوهرم هم را خیلی دوست داشتیم اما حالا میبینم که من بودم که بی اندازه دوست داشتم و بی قید و شرط
اما شوهرم این طور نبود
اما شوهر فعلی ام مرا بی اندازه دوست دارد
شاید خیلی خیلی بیش از آن چه که من او را دوست دارم
چنان که مادرم هم منقلب شده و مدام به من میگه همسرت خیلی دوستت داره
من هم چون احساساتش بی نهایت بی آلایش است و چون خیلی تنهاست نمیخواهم اذیت بشه و برای دو هفته ای به ایران خواهم آمد
اما خوب باید کمی سعی کنم تا بیشتر یک زن باشم تا یک مادر
چون این طوری خودم هم عذاب میبینم
باز هم از شما دوست خوبم ممنونم
برای من دعا کنید