-
RE: من باید چی کار کنم ؟
دوست عزیز سارا جان
آخه رسم نیست که پسر به تنهایی به خواستگاری دختر بیاد به خاطر همین هم خودش نمیاد بر فرض هم اگر این کارو بکنه و ما با هم ازدواج کردیم اونوقت می دونن چه حرفایی پشت سر منه ؟ همین الان هم که هنوز هیچ خبری نیست و هیچ اتفاقی نیوفتده بهم تهمت می زنن که تو پسر منو و عقل پسر منو دزیدی . فکر کن اون موقع دیگه به من چی می گن ؟
یه چیز دیگه اینکه من دوست دارم وقتی وارد خونواده شوهرم می شم مورد احترام همه خونواده اش باشم اگه این کارو بخواهیم بکنیم که اونها حتی واسه خونواده من هم احترام دیکه قائل نحواهند بود چه برسه به خود من .
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
سلام دوست عزیز.....
بله شماکاملا حق دارید که احترام خانواده ی شوهرخودتون رو درآینده بخواهید...دوست عزیز...شما تاحالااقدام به دوستی کردید...فعلا بدون درنظرگرفتن همسرآیندتون....سعی کردید که با خواهر وخانواده ی ایشون رابطه ی دوستی برقرارکنید؟؟؟امیدوارم که ناراحت نشید....به نظرمن خوبه که مدتی همسرتون آیندتون که ازخونه فرارکردند به خونه برگردند...وشما با خواهرایشون دوست بشید.....دل دخترها رومیشه بدست آورد...خانمی بیشترسعی کن تا با خواهرشون دوست بشید.....باخریدن هدیه..اگربیشترباهاتون راه اومدند..باهم به بیرون برید...البته میتونید همسرتون رو درجریان قراربدید..که ایشون درجریان اوضاع باشند......تلفنی باهم صحبت کنید بدون اینکه اون زمان حرفی ازهمسرآیندتون وزندگیتون بزنید...کاری کنید که دیگه بهتون وابسته شند......
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
بالاخره تصمیم گرفتم باهاش منطقی بیشینم و حرف یزنم ولی فهمیدم که اصلا منطق حالیش نمی شه دیگه داره خسته ام می کنه .
فقط تونستم راضیش کنتم که به حرفام گوش کنه و بعد نظرش رو بگه
تمام توقعات خودم از همسرآینده ام و اینکه از کدوم کارهاش خوشم میاد و از کدوم کارهایش بدم میاد رو بهش گفتم
توقعاتم :
1) به من اجازه بده برم سرکار
2) اصلا به من شک نداشته باشه چون مدتیه که به من شکاک شده می گه پای کس دیگه ای وسطه و تو به من چیزی نمی گی
3)بفهمه که واقعا دوستش دارم چون همیشه می گه دروغ می گی و تو منو دوست نداری
4) نسبت به لباس پوشیدنم گیر نده چون من نمی تونم اونچوری لباش بپوشم که اون می خواد چون من یه جوونم و دوست دارم لباسهایی بپوشم که خودم دوست دارم و همه چوونا می پوشن منظورم این لباسهای مزخرف نیست ها دوست داره مانتو بلند و گشاد بپوشم به جای روسری مقنعه بپوشم شلوار جین نپوشم کفش اسپرت نپوشم.
5) بهم گیر نده که چرا می ری پیش فلانی با این دوستت قطع رابطه کن با اون بگرد با این حرف بزن با اون حرف نزن
و...
از کدوم کاراهاش بدم میاد:
1) اینکه همیشه گوشی موبایل دستشه و داره با موبایل صحبت می کنه
2) هر موقع که باهم حرف می زنیم دائم ازم نپرسه که دوستش دارم یا نه (همیشه می گی تو دروغ می کی که منو دوست داری تو منو حتی به اندازه یه سر سوزن هم دوست نداری) آخه اگه دوستش نداشتم که اصلا باهاش حرف نمی زدم
3) هر چی بهش می گم نگه چرا این حرفو زدی این حرف تو منظور داشت تو دیکه منو نمی خوای تو می خوای بزاری بری
4) دوست دارم همون جوری که خودم بهش علاقه ام رو بروز می دم اون هم بروز بده و فقط نگه من دوستت دارم آخه همین حوری که داریم راه می ریم می گه دوستت دارم اصلا داریم در مورد موضوع دیگه ای حرف می زنیم می گه دوستت دارم.
5) هر کاری می کنم می گه به این کارت شک دارم با یکی حرف می زنم می گه تو اینو می خوای دیگه منو نمی خوای
6) با خواهرش حرف می زنم می گه تو به خواهر من گفتی من دیکه مجتبی رو نمی خوام
7) اینکه وقتی تلفنی حرف می زنیم می گه تو داری صدای منو ضبط می کنی یا اینکه گوشی رو گذاشتی رو آیفون
8) یه بار همین جوری بهش گفتم اکه یه دختر بیاد خواستگاریت جی کار می کنی از اون روز تا حالا می گه یادت باشه تو اومدی حواستکاری من
از کدوم کارهاش خوشم میاد
1) غیرت زیادی که داره
2) اینکه دوست نداره هر کسی به من نگاه کنه
3) اینکه می گه دوست ندارم لوازم آرایش تو کیفت باشه و دوست ندارم بیرون که میای آرایش کنی می گه زن فقط باید برای شوهرش آرایش کنه تو هم باید فقط واسه من آرایش کنی می که دوست ندارم کسی خوشگلیت رو ببینه
4) اینکه هر جا می خوام برم سرکار قبلش می ره و اونحا خوب بررسی می کنه اگه ببینه طرف یه ذره آدم حسابی نیست اجازه نمی ده برم اونجا کار کنم.
5) اینکه واسم کادو می خره.
حالا اون به من چی گفت
توقعاتش
1) لوازم آرایش نباشه تو کیفم
2) بدون اجازه اش کاری نکنم
3) اس ام اس های عاشقونه براش بفرستم
4) دوستش داشته باشم با نموم وجودم
5) صداشو ضبط نکنم ( من فقط یه بار بر حسب اتفاق صداشو ضبط کردم و فرداش پاک کردم و به هیچ کس هم ندادم نمی دونم از کجا فهمیده سر همین موضوع اعصابمو داغون کرد)
6) به هر کی اس ام اس می دم باید در جریان باشه
7) تلفنم که زنک می زنه بهش بکم دارم با کی حرف می زنم
8) از کلیه فعالیتهای دانشجویی بکشم کنار جون ممکنه با پسرا در ارتباط باشم
9) در مورد هیچ کس به غیر از اون جرف نزنم
10) دیگه اینترنت وصل نشم
11) ایمیل مو حذف کنم که دیکه کسی به من ایمیل نزنه اخه این ایمیل کاریه منه نمی تونم حذفش کنم
و....
از کدوم کارام بدش میاد
1) آرایش کردنم
2) رابطه هایی که با یکی از دوستام دارم
3) اینکه چرا زیاد از خونه میام بیرون فقط اجاره می ده بعد از ظهر بیام بیرون که اونم باید بیام پیش خودش
4) اینکه چرا صداشو ضبط کردم که به حاطر همین یه بار هم هزار بار بیشتر ازش معذرت خواهی کردم
5) یه بار از بس عصبانی ام کرده بود محکم زدم تو گوشش از اون روز به بعد می گه تو منو دوست نداری که زدی تو گوشم حالا که زدی تو گوشم پس فردا کارهای دیکه هم می خوای بکنی اصلا بیا از همین الان رو من بخواب اون روز بدجوری بهم برحورد حرفاش برام گرون تموم شد من که یه دختر پاک بودم اصلا ازش توقعنداشتم که این حرفو به من بزنه من تا اون روز هیچ وقت حتی دستم به دست نامحرم نخورده بود حالا به من تهمت می زنه که چیزی بهت نگم روی من هم می خوابی اون رور رفتم رفتم تا دو روز باهاش حرف نمی زدم و اینقدر گریه کردم توی این دور روز که فکر کنم 5 کیلو وزن کم کردم.اصلا دوست ندارم اینجوری کنه
6) از هرکسی کار نگیرم چون من تایپیست هستم از یه آقایی که ازش بدش میاد کار گرفتم اصلا اچازه نداد که اون کارو انجام بدم ازم گرفتو رفت بهش پس داد گفت دیگه باهاش کاری نداشته باش .ببینم زنگش زدی می کشمت.
و...
از کدوم کارام خوشش میاد
1) بجه با معرفتی هستم و پای همه چیزش موندم و بهش گفتم پات می مونم تا خدمتت تموم بشه
2) اینکه چادر می پوشم
3) همیشه شاد و خندونم
4) دوست داشتنی هستم البته خودش می گه دوست داشتنی هستی و راحت تو دل همه میری
5) به زندگی که دارم سعی می کنم متعهد باشم
6) به خاطرش هر کاری حاضرم بکنم
7) گوشیم رو دستش می دم تا هر جی دوست داره چک کنه ببینه چی توشه
و....
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
خوب حالا با این چیزایی که من بالا نوشتم به نظر شما من باید چی کار کنم
یعنی بیشتر منظورم اینکه که شما حق رو به کی می دین من یا مجتبی
کجای کار ما می لنگه
باید چی کار کنیم تا همه چیز طبق روال عادی پیش بره
اصلا مشکل اصلی از کدوممونه ؟
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
دوباره برگشتم سر این موضوع بعد از چند ماه
اصلا نمی خواستم دوباره بحث رو باز کنم و ادامه بدم ولی واقعا دیگه نمی دونم باید چی کار کنم
توی این چند ماه رفتار مجتبی کاملا فرق کرده بچه بازی دیگه در نمیاره همین هم حودش جای امیدواری داره
ولی دیگه مثل قبل نیست نمی که دوستم داره بعضی وفتا حرفایی می زنه که دلسردم می کنه
من به مجتبی گفته بودم که باید خونواده اش رو راضی کنه که بیان خواستگاری من در غیر اینصورت دیکه نه من نه اون از ترس اینکه این کارو بکنم روی خونواده اش فشار زیادی اورد ولی من که باور نمی کنم بالاخره خونواده اش راضی نشدن و من یه مدت کوتاهی حدود یه هفته گوشیمو خاتموش کردم و دیکه بهش جواب ندادم اما توی این مدت رفته بود پیش یکی از دوستام و بهش گفته بود که به من بگه با این کارهایی که من می کنم اون هم همین کارهای من رو تکرار می کنه و شاید هم واسه همیشه بره
یه مدتی با من بدرفتاری می کرد ولی کم کم رابطمون دوباره برگشت سرخونه اولش و دوباره با هم خوب شدیم
می گفت بهونه خونواده اش برای اینکه پا پیش نمی زارن برای خواستگاری اینه که اون کار نداره و هنوز خدمتش تموم نشده بعد از اینکه خدمتش تموم شد و یه کار خوب پیدا کرد میان خواستگاری
اون هم یه کار خوب پیدا کرده بود و داشت کار می کرد اما من واقعا خسته شده بودم یه روز که رفته بودم محل کارش که ببینمش البته این اواخر دیکه رابطه ما به جز نیش و کنایه زدن به همدیگه هیچی نبود بالاخره من رفتم و یکی از دوستای دایی ام من و اون رو با هم دیده بود و به دایی ام گفته بود دایی ام هم به من تلفن کرد و من هم مجبور شده قضیه رو بهش بگم دایی ام هم افتاد دنبال مجتبی که بیینه کیه و چه آدمیه (من گفته بودم که قصد ازدواج داریم) دایی ام به کسی چیزی نکفت اما من بخاطر اینکه دایی ام فهمیده بود مجبور شدم از طریق خاله ام موضوع رو به خونواده ام اطلاع بدم
همه کاره خونه و کلا این مسئله توی خونواده مجتبی خواهرشه و اون مسئول اینه که خونواده مجتبی رو برای این ازدواج و خواستگاری اومدن راضی کنه
خواهرش به من گفته بود که اگه بتونم به خونواده ام بگم و خونواده من هم از این موضوع اطلاع داشته باشن یه هفته ای خونواده اش رو راضی می کنه که بیان خواستکاری
من هم چون خیلی مجتبی رو دوست داشتم قبول کردم و بالاخره گفتم به خونواده ام و روی حرفم هم حسابی پافشاری کردم ولی چون خونواده من شرایطمون رو با هم متفاوت می دید مخالفت کرد من هم که حسابی بهم ریخته بودم نصف شب بلند شدم و یه عالمه قرص کدئین مصرف کردم حالم بد شد و خونواده ام بیدار شدن و من رو به بیمارستان رسوندن تا چهار روز اعصابم خورد بود و اصلا هم نمی تونستم از جام تکون بخورم این موضوع به گوش خواهر مجتبی رسید که من قرص خوردم و خواهرش بازی در اورد که ما همچین عروسی رو نمی تونیم قبول کنیم مجتبی رو هم حسابی پر کرده و اون هم به من زنگ زده و گفته که من نمی تونم کسی رو که اینقدر ضعیفه قبول کنم
بابای من وقتی دید من این کارو کردم تا حدودی نرم شد ولی شرط گذاشت که باید ثابت کنن که من رو دوست دارن و من رو اذیت نمی کنن
خواهرش گفت ما بیشتر از یه بار زنگ نمی زنیم خونتون و همون دفعه اول هم چواب مثبت می خوایم
وقتی دیدم شرایط اینجوریه اعصابم داغون شده بود گوشی هامو خاموش کرده بودم و فقط یه هفته کارم گریه بود که خودم و خونواده ام رو به حاطر مجتبی خورد کرده بودم بعد از یه مدتی خواهرش اومد تو راه و گفت باشه من خونواده ام رو راضی می کنم یه هفته کشید بعد گفت باید چند ماهی صبر کنی (از یه طرف هم خونواده من می گن که کجاس اون پسری که می گفتی با اسب سفید میاد دنبالت حتی حاضر نشده یه زنگ بزنن ) بعد از یه مدتی خواهرش به من تهمت زد و گفت که توی اتوبوس من با خواهرش دعوا کردم و بهش بی احترامی کرد م و بهش فحش دادم در صورتی که من همیشه احترام خواهرش رو داشتم .
مجتبی هم به من می گه که چرا به خواهر من بی احترامی کردی چرا باهاش دعوا کردی هر چی قسم می خورم که من دعوا نکردم باور نمی کنه می گه تو اخلاقت تنده و با همه دعوا می کنی
بعد از چند دقیقه اش پشیمون می شه و زنگ می زنه و معذرت خواهی می کنه بعد از این همه بدبختی که کشیدیم حالا می گه باید دو سال صبر کنی
اما من دارم زیر فشار خونواده ام له می شم
از یه طرف خونواده من مطمئنم که راضی نمی شن به ازدواج ما از یه طرف من مجتبی رو دوست دارم از یه طرف مجتبی دو دله نمی دونه هنوز من رو می خواد یا نه از یه طرف خواهر مجتبی از یه طرف هم خورد شدن و خراب شدن خودم بخاطر مجتبی .
این دفعه دیگه باید چی کار کنم .
نگین ولش کنم که واقعا نمی تمونم می خوام یه جوری دوباره مجتبی رو به طرف خودم بکشونم می خوایم با هم زندگی کنیم می خوام مطیع خودم بکنمش نه خواهرش
-
RE: من باید چی کار کنم ؟
ببین عزیزم، اصولا چه خانم ها و چه آقایون بعد از ازدواج گرایش بیشتری نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرشون پیدا میکنن و نمی دونم چرا این قضیه در مورد آقایون پررنگ تره. حواستو جمع کن، اگه این آقا انقدر راحت تحت تأثیر خواهرش قرار می گیره، انقدر راحت حرف شما رو قبول نمی کنه و بهش اطمینان نداره، انقدر راحت شما رو متهم به دروغگویی می کنه... تازه قبل از ازدواج، مخصوصا ازدواج های این مدلی، اگه بعد از ازدواج نفوذ خواهر همسرت روی زندگیت بیشتر شد چی؟ می تونی تحمل کنی؟ تا دوسال آینده می خوای چی کار کنی؟ می خوای منتظر بمونی که آیا خانواده این آقا با شما تماس می گیرن یا نه؟؟ تا اونجایی که من یادمه شما از لحاظ تحصیلی هم بالاتر از اون آقا هستین، فکر می کنید تا دو سال دیگه همین حس رو داشته باشین؟
به هر حال امیدوارم که خوب فکر کنید...
:72: