چه بخواید چه نخواید بپپذیرید، رفتار شما بسیار آزاردهنده تره! شما در قبال این زندگی چه کرده اید ؟ توضیح می دهید؟ وظیفه شما در قبال همسرتان چیست؟
نمایش نسخه قابل چاپ
چه بخواید چه نخواید بپپذیرید، رفتار شما بسیار آزاردهنده تره! شما در قبال این زندگی چه کرده اید ؟ توضیح می دهید؟ وظیفه شما در قبال همسرتان چیست؟
آقا مهران
من موجود بی آزاری ام، تا آزاری نبینم کاری به کسی ندارم!! توی این زندگی خیلی آزار دیدم، شاید دلیلش این باشه!!
اگه شما می گید رفتار من آزار دهنده هست، حتما به عنوان یک مرد چیزی متوجه شدید، میشه به من هم بگید؟؟
در قبال زندگی چه کردم؟ خب من شدم لاک غلط گیر این زندگی، مدام باید بترسم که شوهرم تصمیم و عملکرد مهلک اشتباه نداشته باشه!! مدام باید حواسم به همه چیز باشه!! باور کنید احساس خیلی بدیه!! احساس می کنی با یه مرد بالغ زندگی نمی کنی، بلکه داری با یه بچه 6-7 ساله زندگی می کنی!! خسته شدم دیگه..
گاهی وقتها بعد از یه بحران فکر می کنم که شوهرم چه راحت می تونست مشکل رو در نطفه خفه کنه ولی شاید عملکردش کاملا برعکس بوده و به بروز مشکل و بدترشدن شرایط کمک کرده!
الووووووووووووو هیچکس نیست که یکمی با من همدردی کنه، راهنماییم کنه؟؟؟ :324::324::324::324:
یادش بخیر بچه های قدیمی همدردی.... هیچکدوم رو این روزا فعال نمی بینم!!! کاش یک نفر کارشناسانه راهنماییم می کرد...
من بهتون توصیه می کنم روند کارهاتون رو عوض کنید. به جای اینکه ایراد بگیرید ایده بدهید و اصلا برایتان مهم نباشد که ایده تان اجرایی می شود یا خیر. ایده به صورت کاملا غیر رسمی. مثلا توی بحثهای معمول و نه وسط یک جلسه رسمی ایراد گیری! به همسرتون بگید راستی عزیزم، یک چیز جالب دیدم! گویا مثلا فلان جاها می شه کار نیمه وقت پیدا کرد یا...
جستجو کنید
سایت های کار رو به خصوص
Wiley Job Network
naturejobs
و...
رودر اینترنت ، گوگل ، جستجوکنید و بیشتر سعی کنید حمایتی باشید. شما زن محکمی هستید و این کاملا قابل ستایشه. فقط سعی کنید چتر حمایت هر دوی شما رو هم باشه.
مطمئن باشید شرایط بهبود پیدا می کنه و اگر بهبود پیدا کنه همسرتون قدرشناس صبرتون خواهد بود!
هرگز یک مرد را تحقیر نکنید! هرگز!
آقا مهران من زیادی حمایتش کردم، باور کنید!!
توی قضیه کار تا جایی که تونستم براش پیدا کردم و فرستادم به همه دوستام سپردم، اونها هم اگه چیزی پیدا کنند مرتب براش می فرستند ولی اگه کاری هم پیدا بشه که سطحش پایین باشه، نمی ره سر کار، میگه من تن به کارهای کم نمی دم!!! خیلی خیالات ورش داشته!!! گمونم توهم زده!! آخه توی این شرایط نباید هیچ فرصتی رو از دست داد!! از این اخلاقش خیلی ناراحت می شم!! تحقیر هم فقط وقتایی که واقعا کنترل همه چیز از دستم در میره (که البته این روزها بیشتر از قبل اتفاق می افته)
راست می گن که مردها رو نمی شه تغییر داد!! اونهم مرد سخت و بسته ای مثل شوهر من که اصلا حتی ذره ای قبول نداره که ممکنه رویه اش اشتباه باشه یا رویه و روش بهتری وجود داشته باشه!!!
این روزها خیلی به جدایی فکر می کنم، واقعا نمی دونم چرا! ولی احساس می کنم این زندگی به جایی نمی رسه، نه به خاطر شرایط کنونی که پیش اومده، به خاطر یک سری اخلاقیات و ضعفهایی که درونش می بینم! می ترسم از اینکه توی این زندگی آسیب های بیشتری ببینم!! :325:
سلام دوست عزیز
تا الان از خودتون پرسیدین با این همه ناامیدی و منفی نگری چه کاری از پیش خواهیدبرد؟از این همه ترسهای جور و واجور چه چیزی نصیب میشه؟؟؟موج همیشه از صخره موفق تره...نه یه خاطر قدرت بلکه به خاطر تداوم.1مرد وابستگی واحتیاج زیادی به تحسین همسرش داره.شما یا ناامیدی خودتون همسرتون رو هم ناامید کردین.شاید علت شکست کاری اواخرش هم همین یاشه.خانمها همه صبورن اما شما بیشتر صبوری کن...:72:
سلامعزیزم
من هم مشکل شما رو دارم
شوهرم دنبال کار نمیره و بدیش اینه که وقتی در مورد کار باهاش صحبت می کنم ناراحت میشه و داد می زنه
ولی خوبیه شوهر شما اینه که گوش می ده
ببین عزیزم مردها اصلا دوست ندارند کم دیده شن . باز شوهره تو تحصیلکرده است سر کار های کم نمیره شوهره من دیپلم هم نداره باز سر کار های کم نمیره 10 تا کار بابام وسش درست کرد نرفت گفت من تئ کارخونه زیر دست رئیس کارنمی کنم
ببین سعی کن به شوهرت اعتماد به نفس بدی این بهترین راهه
نمی دونم چه جوری تو بهتر می دونی شوهرت با چه حرف هایی اعتمادش میره بالا
بهش بفهمون که اون تکیه گاهته بار زندگی رو بنداز رو دوشش
مردانگی اش رو زیر سوال نبر
مردها از این قضیه متنفرند واسه همینه شما رو رقیب می بینه هی نزن تو سرش که تو نمی تونی یگه موفق نمیشه بهش بگو حتما قسمت نبوده جای دیگه کار بهتری برات پیدا میشه تو تحصیلکرده ای
امیدوارم مشکل بیکاریه همه رفع شه
دوستان یک اتفاق خیلی بدی که افتاده و من اصلا خودم ازش راضی نیستم اینه که دیگه شوهرم توی چشم من احترام قبل رو نداره و نمی تونم اونجوری که سال پیش بهش احترام می ذاشتم احترام بذارم!
واقعا نمی دونم چرا اینطوری شده خیلی وقته که وقتی بحثمون میشه خیلی زود از کوره در میرم و حرفهایی رو که اصلا خودم باورم نمیشه من بیان کنم رو به زبون میارم!!
واقعا نمی دونم چرا اینقدر توی چشم من کوچیک و خوار شده ولی شده!! انگار که دیگه باورش ندارم و اگه روز باشه و بهم بگه روزه تا با چشمهای خودم نینم باور نمی کنم!!
دوست دارم بتونم مثل قبل بهش احترام بذارم ولی انگار تلاشم بی فایده ست... هر روز هم داره بدتر میشه!! چه باید کرد؟
lonely sky عزیز
تا وقتی به جدائی و طلاق فکر می کنید ، نباید انتظار داشته باشید که زندگی تون روی خوش ببینه.
به افکار منفی اجازه جولان تو ذهنتون ندید ، وقتی فکر و ذهنتون مسموم باشه راه حل نمیده ، خودتون هم انتظار دیگه ای ندارید میگید باورش ندارم ، میگید تو چشمم خوار و کوچیک شده و... بعد میخواید بتونید بهش احترام هم بذارید !!!! خب نمیشه ، طبیعیه که نشه.
قدم اول اینه که باورش کنید ، با واقعیت زندگی تون کنار بیائید ، بپذیرید که واقعیت زندگی تون اینی هست که دارید مشاهده می کنید نه اونی که انتظارش رو داشتید. البته طبیعیه که خیلی سخته . اما شما می تونید که ارام ارام جایگاه خودتون رو تو زندگی بیابید و از حالت تخریب شخصیت به سمت و سوی همدلی و همراهی برید.
و این شدنیه ، امید به خداوند بزرگترین سرمایه هر انسانیه.
کارگاه مرد مقتدر - زن لطیف رو حتما بخون.
http://www.hamdardi.net/thread-23419-post-242929.html#pid242929
شما اقتدار مردتون رو گرفتین و غرورش رو شکوندید. اما می تونید این اقتدار رو بهش برگردونید.
این جمله تون رو بذارید کنار اون مثال در ماژیک ، دو طیف متضاد هم ، اون اخر قوی کردن مرده و اینو که شما میگید آخر خرد کردن اون:
"اگه روز باشه و بهم بگه روزه تا با چشمهای خودم نینم باور نمی کنم!!"
مثال: اگر مردی اشتباها بگوید این ماژیک قرمز است، زن نباید مستقیما بگوید خیر این ماژیک آبی است چون با این کار مردش را می شکند. باید بگوید: ( اِ چرا این ماژیک قرمز نیست) اینجا مرد می فهمد اشتباه کرده لذا زن باید سریع مرد را از خرد شدن نجات دهد و بگوید: ( می دونی چرا تو فکر کردی این ماژیک قرمزه، تقصیر منه، از بس در این ماژیکها را جابجا می کنم). مرد برای چنین زنی می میرد
ممنونم جناب Baby
مزین فرمودید قربان که سر به تاپیک من زدید.
کارگاهی که پیشنهاد دادید رو مطالعه کردم بسیار عالی و آموزنده بود.
ولی شاید رفتار امروز من نتیجه و عکس العمل رفتارهای خودشه! نمی دونم شاید من خیلی کمالگرا بودم و هستم و فردی رو که توی ذهنم ترسیم کردم با اونی که واقعا وجود داشت خیلی فاصله داشت و داره و خواهد داشت و این مساله من رو خیلی آزار می ده. نمی تونم از سهم خودم که یه زندگی پر از احترام و عشقه بگذرم!!
شما خودتون نوشتید که :"خانمها غرور شوهرتان را نشکنید و آقایان دل همسرتون رو نشکنید!"
خب از من بپرسید خیلی دلم رو شکسته!! خیلی زیاد... هر بار صدای شکستنش اومد و بهش گفتم ظرف بلور وقتی می شکنه وصله کردنش خیلی سخته و درک نکرد!! نادان بود و هست...
اینقدر این کار رو کرد که من رسیدم به اینجا... دیگه حالت تهاجمی گرفتم و دوست ندارم دلم بشکنه می خوام یه دل آهنی برای خودم بسازم... لطافت زنانه در من داره می میره و دوست ندارم دیگه ظریف باشم..
شکستن قلبم رو پیش بینی می کنم و قبل از اتفاق افتادنش، غرورش رو می شکنم... گرچه شاید کمکی به شکسته نشدن قلبم نکنه... ولی الاقل احساس ضعف نمی کنم و شاید اینطوری زشتی رفتارش رو بفهمه!
چه باید کرد؟؟