RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
من مقاومت نمیکنم
فقط میخوام راهکارایی که رفتم و بگم
بله این شعر همدم دوران کودکیم بود
ببین بی دل نمیدونم چطور بگم بهترین لذتی که تا حالا تو زندگیم بردم دو رکعت نماز صبح تو صبح بهاری بوده
یا عاشقانه ها و صحبت هام و نامه هام با خدا
خدا برای من وجود داره وجود عینی تو زندگیم
گفتم نمیتونم اعتقاداتمو اینجا بگم شاید خیلیها درک نکنن و اصلا فضا قابلیت بیان نداره
من واقعا دچار تعارض شدم چون ذهنم با واقعیات بیرونی متفاوته یعنی یه جور فکر میکنم و جور دیگه عمل
واقعا قصد ندارم خودمو توجیح کنم
من واقعا به استخاره هام عمل نمیکنم در عینی که بشون فکر میکنم
من واقعا دین زده نیستم در حالی که تو ذهنم هستم
من واقعا پیش مشاور ک میرفتم ریز ریز همه چیو میگفتم و اون رفتار منو تحلیل میکرد
مشکل اینه که بین رفتار من و اعمالم زمین تا آسمون تفاوته
پسرک خیلی به من کمک کرده تا عمر دارم مدیونشم . چیزیو به من داد که همیشه دنبالش بودم ...آرامش
میدونم کمکم میکنه و کنارم میمونه تا موفق باشم
اما من نمیخوام رابطه غلط داشته باشم
میترسم از رابطه با مرد .میترسم ازم سو استفاده شه و آسیب ببینم
من نمیخوام خودمو توجیح کنم اگه میخواستم خودمو توجیح کنم اینجا نبودم
میشستم خودمو توجیح میکردم و از خودم راضی میشدم و موفق و خودم خودمو تشویق میکردم
اینم یه تعارضه
ذهنم من قویه احساسم این ذهن قویو به کار میگیره در راه رسیدن به خواسته ها اگه این صحبت مدیر درسته پس چرا احساسم از رسیدن به خواسته هاش راضی نیست؟؟؟
جواب اینه که احساسم به خواسته هاش نمیرسه
من احساسم منطقم و خواسته هامو تو این 25 سال عمرم محدود کردم
محدود به خاطر اعتقاداتم
از این محدودیت راضیم از نظر عقلی و گاهی احساسی چون به وعده های الهی اعتقاد دارم
مشکلم راضی نبودن دروونمه و اینکه حس آرامش ندارم
و چرا من آرامشمو از یه رابطه به ظاهر غلط انقدر خوب تامین میشه؟
من حتی این سایتو گذاشتم کنار به راحتی حدود دو ماه حتی به ذهنمم نرسید بیام اینجا ( یعنی نمیخوام از آدمها اینجا تایید بگیرم برای شخصیت خودم که بخوام توجیح کنم شخصیتمو اینجا...قبلا فکر میکردم اینجام که تایید بگیرم )
من فقط میخوام فرایند ثباتم زودتر نتیجه بده
و به جواب سوالای ذهنم برسم
هر چند من اگه به عنوان یه فرد سوم به خودم جواب بدم همه جوابارو میدونم
اما به آرامش درونی نمیرسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
و یک مسیر که میتونه تو رو وصل کنه به مبدا هستی. به همو که بهتر از پسرک و خواستگار و... میتونه بهت آرامش بده.
همین که الان اینجا هستی معنایش این است که پسرک هم برای تو کافی و کارساز نیست. معنایش این است که اینها قدرت سیراب کردن روح تو را و آرامشبخشی به تو را ندارند. دنبال دستاویزی در بیرون از خودت هستی در حالیکه شروع رسیدن به آرامش از درون تو است. و تو به نحوی لجبازانه اصرار داری که آنرا انکار کنی!
من اعتراف میکنم که به همه این حرفات اعتقاد قلبی دارم
اما متاسفانه تطبیق حقیقی تو زندگی من نداشته
یعنی من همیشه حس میکنم تو زندگیم یه چیزیو گم کردم و کم دارم
من آدمی نیستم که با هزار تا پسر رابطه داشته که الان بخوام این آرامشو از یه پسر بگیرم
حداقل 20 سال زندگیمو غرق معنویات بودم معنویاتی که عاشقانه بوده از همشون لذت بردم من عاشق نماز جمعه و روزه گرفتنم وقتی میگم عشق یعنی لذت بردم از تک تک لحظات شبهای قدر .
شایدم من توقعم از خدا زیادی بالا بوده
حرف من اینه من این راها رو رفتم (که یعنی زندگیم بوده) اما وقتی آرامشی ندیدم به تضاد رسیدم
من یه زمانی که از انزوای خودم بیرون اومدم و سعی کردم آرامشی که همیشه دنبالش بودم و بیرون از خودم و خدا پیدا کنم حدود 18 19 سالگی یکدفعه دیدم کلی آدم دورمه که آرامش دارن اما خدا رو اصلا نمیبینن
و به تعارض رسیدم و درگیرم با خودم و تو جیحات خودم
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جوانه؟؟؟
من مقاومت نمیکنم
ببین بی دل نمیدونم چطور بگم بهترین لذتی که تا حالا تو زندگیم بردم دو رکعت نماز صبح تو صبح بهاری بوده
یا عاشقانه ها و صحبت هام و نامه هام با خدا
خدا برای من وجود داره وجود عینی تو زندگیم
من واقعا دچار تعارض شدم
اینم یه تعارضه
جواب اینه که احساسم به خواسته هاش نمیرسه
من احساسم منطقم و خواسته هامو تو این 25 سال عمرم محدود کردم
محدود به خاطر اعتقاداتم
از این محدودیت راضیم از نظر عقلی و گاهی احساسی چون به وعده های الهی اعتقاد دارم
مشکلم راضی نبودن دروونمه و اینکه حس آرامش ندارم
و چرا من آرامشمو از یه رابطه به ظاهر غلط انقدر خوب تامین میشه؟
اما به آرامش درونی نمیرسم
من اعتراف میکنم که به همه این حرفات اعتقاد قلبی دارم
اما متاسفانه تطبیق حقیقی تو زندگی من نداشته
یعنی من همیشه حس میکنم تو زندگیم یه چیزیو گم کردم و کم دارم
اما وقتی آرامشی ندیدم به تضاد رسیدم
من یه زمانی که از انزوای خودم بیرون اومدم و سعی کردم آرامشی که همیشه دنبالش بودم و بیرون از خودم و خدا پیدا کنم حدود 18 19 سالگی یکدفعه دیدم کلی آدم دورمه که آرامش دارن اما خدا رو اصلا نمیبینن
و به تعارض رسیدم و درگیرم با خودم و تو جیحات خودم
''کلی آدم دورمه که آرامش دارن اما خدا رو اصلا نمیبینن''
یکی از اشتباهات عمده ات همینجاست! بقول مدیر همدردی که در جای دیگری خطاب به عصو دیگری گفتند: "تو بر اساس ظاهر آدمها باطن اونها رو قضاوت میکنی"، جوانه جان! شما هم دچار همین اشتباه هستی! از کجا میدانی اون ادمها واقعا آرامش دارند؟ یا اینکه اصلا خدا را نمی بینند؟
خود تو در جایی گفتی که در ظاهر بسیار موجه هستی اما در باطن این بهم ریختگی و آشفتگی را تجربه میکنی. پس همین حالت در مورد اونها هم ممکنه صادق باشه.
از طرف دیگر: مسیری را که شما در دین طی کردی همانطور که قبلا گفتم برایت حالت یک محدودیت و تکلیف را داشته! تعارضی که در جملاتت آشکار است این است که در جایی میگویی که از نماز و... لذت برده ای و به آرامش رسیده ای بعد در ادامه دین را یک عنصر محدود کننده و یک قانون سخت و دست و پا گیر الزام آور میدانی که نتوانسته تو را به آرامش برساند!
کسی که حضور خدا را در لحظه لحظه زندگیش حس میکنه، حتی رنجها و سختیهای زندگی هم براش لذت بخشه و اونها را موهبتی و نظری و عنایتی از سوی دوست میدونه.
امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از سخت ترين واجبات بر بندگان خدا ياد كردن زياد خدا است سپس فرمود: مقصودم ذكر «سبحان اللّه والحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» نيست، گرچه آن هم ياد خداست، ولى منظورم اين است كه در برخورد با آنچه كه خدا حلال يا حرام كرده خدا را ياد كند، اگر اطاعت خدا بود به آن عمل كند و اگر معصيت الهى بود آن را رها كند.
عَنْ أبى عَبْدِاللّه عليه السلام قالَ: مِن أَشَدِّ ما فَرَضَ اللّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللّهِ كَثيراً ثُمَّ قالَ: لاأَعنى سُبْحانَ اللّهِِ وَ الحَمْدُللّهِِ وَ لاإلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أكبَرُ وَ اِءنْ كانَ مِنهُ، وَلكِنَّ ذِكْرَاللّهِ عِندَ ما أَحَلَّ وَ حَرَّمَ، فَاِءنْ كانَ طاعَةً عَمِلَ بِها وَ اِءن كانَ مَعْصِيَةً تَرَكَها.
اصول كافى ج 2 ص 80 ح 4
===================
از همه اینها گذشته، آدم عاقل آرامش را در این دنیا جستجو نمیکند! چون اصولا این دنیا محل قرار و آرامش نیست! مجل گذر است! فرصتی برای ازمایش و امتحان من و توست! و این موقعیت فعلی تو و آن خواستگار و این پسرک و این سستی ها و تنبلی ها و ...همانا مصداق پیچ و خمهای زندگی و آزمایشهای اون است و عکس العملی که تو انتخاب کردی که به این موقعیت داشته باشی!
آیا تو به تنهایی برای مقابله با یک اتفاق (بهم خوردن یک خواستگاری) کافی نبودی؟ دین و دنیات باید زیر سوال برود؟ و آن پسرک بشود ملجأ و پناه آرامش تو؟ یک عمر نماز خواندی و دعا کردی و ... در برابر چه کسی؟ با چه یقینی؟ چه ایمانی است که با کوچکترین آزمایشی از معرکه بگریزیم و به همه چیز شک کنیم؟
بنظرم خوب است که خودت را کندو کاو کنی و ببینی که کجای کار اشتباه بوده است؟
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
جوانه جان تو نیاز به کنترل خیال و تقویت واقع بینی داری .
تعارضهایت به مشکل تو در ارتباط دادن دنیای ذهن و خیالت با دنیای واقعی برمیگرده . جایی که از نماز لذت میبری وقتی هست که در عالم ذهن و خیالت هستی و یک حالت رمانتیک با خدا پیدا کردی و اون وقت حتی احساس سبکبالی و وجدی وصف ناپذیر هم ممکنه بهت دست بده . وقتی وارد عالم واقعی میشی و در مواقعی باید دستورات دینت را اجرا کنی ، چه بسا اجرا کنی اما رنج می بری نه لذت یعنی بقول بی دل از روی تکلیف یا حتی ترس انجامش می دهی . این به این معنی نیست که از روی تکلیف انجام دادن اشتباه هست ، بلکه نوع نگاهت به آن اشتباه هست . اینجا موضوع برمیگرده به معنایی که تو از رنج و لذت در ذهنت داری که مطابق آن دنیای واقعی را نمیتوانی تطبیق دهی و بیشتر دنیای ذهنیت با آن منطبق هست و می پسندیش و اون سرخوشی را در دنیای واقعی را می طلبی (که ناشی از احساسات شدید است ). حتی در مورد مفاهیم دینی ، دقت داشته باش میگم مفاهیم دینی نه تکالیف ، مفهوم ذهنی خاص خودت مورد توجهته و بر اساس آنها میخواهی در واقعیت تطابق پیدا کنی ، وقتی نمی بینی دچار تعارض می شوی . عزیز دلم اول بگذار بگم چه خطری این وضعیت اگر ادامه پیدا کنه برات ایجاد میکنه ، بعد بریم سراغ راهکارها .
این وضعیت در تو اکنون باعث اختلال شده یعنی تعادل و رابطه بین دنیای ذهن و واقعیت مغشوش و مختل شده و به نفع دنیای ذهن پیش رفته و تعارضهای سنگینی بوجود آورده اگر این وضعیت رابطه بین دنیای ذهن و واقعیت بیرونی اینگونه ادامه یابد تعارضهایت روز به روز بیشتر میشه ، چون ذهن و تخیل فعالی داری ، و انتظارات و خواسته هات برمبنای دنیای ذهنیت که خیلی به خطا میره هست ( چنانکه از گذشته تا کنون تعارضاتت زیادتر شده و البته این به خطا رفتنهای ذهن فقط مخصوص تو نیست اینه که ما تأکید داریم ذهنتان را شدید کنترل کنید) لذا رفته رفته ارتباط دنیای تخیل و ذهنت با دنیای واقع ، چه بسا قطع بشه و منجر به نوع خاصی از مشکلات روحی شود که درمانش بسیار سخت هست و زندگیت را کلاً تحت الشعاع قرار میده ، برای همین مدیر تأکید داره به روانپزشک مراجعه کنی و دوره ای دارو درمانی داشته باشی بعد مشاوره بالینی دریافت کنی .
این اشاره به نتیجه را داشته باش تا بعد که بیام راهکار بدهم . فقط به خاطر خودت هم شده به قول آنی عزیز ، بازی شیک ، آره ....... اما ..... را بزار کنار به خاطر خودت ، در پذیرش باش تا بهت کمک بشه تا راه به آرامش رسیدنو بدست بیاری .
عزیز دلم ، ناخودآگاه مایلی همان دنیای ذهنیت مورد تأیید باشه . با واقع بینی حرفهای مدیر و بی دل و ... را می پذیری ، با ذهن گرایی یه اما میاری وسط و این ذهن از پذیرش برای برون رفت فراریت می دهد . در ادامه نمونه ای از این ذهن گرایی را برایت از بیاناتت خواهم آورد.
با تمام وجودم دلم میخواد آرامش و برون رفتت از این وضعیت که ازش راضی نیستی را ببینم اما تا خودت نخواهی و نپذیری نمیشه .
تا بعد ............
.
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
فقط یه نکته رو لازم دیدم بگم
من از 6 سالگی تو خیالم زندگی میکنم
و دوره بلوغم و سن 18 19 سالگی اوج زندگیم تو خیال بوده
الان خیلی خیلی بهترم
تقریبا خیال پردازیام 10 درصد قبله
من چون با خیال زندگی کردم مرز بین واقعیت و خیالو خوب تشخیص میدم و تو این مدت که با پسرک بودم اون خیلی منو به واقعیت آورده
چون چیزهایی که خواستم از نظر احساسی تو واقعیت بم داده و دیگه نیاز نداشتم برای آرامش داشتن به خیال پناه ببرم
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
ابتدا لینکهای زیر را دقیق مطالعه و در موردشون فکر کن :
http://www.hamdardi.net/thread-19997-post-184524.html#pid184524
http://www.hamdardi.net/thread-20001.html
http://www.hamdardi.net/thread-16141.html
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
http://www.hamdardi.net/thread-18941.html
http://www.hamdardi.net/thread-16045.html
http://www.hamdardi.net/thread-16673.html
http://www.hamdardi.net/thread-17268.html
http://www.hamdardi.net/thread-17725.html
http://www.hamdardi.net/thread-18394.html
http://www.hamdardi.net/thread-16367.html
http://www.hamdardi.net/thread-16859.html
http://www.hamdardi.net/thread-16884.html
http://www.hamdardi.net/thread-20599.html
http://www.hamdardi.net/thread-16819.html
http://www.hamdardi.net/thread-19992.html
http://www.hamdardi.net/thread-18942.html
http://www.hamdardi.net/thread-19264.html
http://www.hamdardi.net/thread-19081.html
http://www.hamdardi.net/thread-19190.html
http://www.hamdardi.net/thread-19054.html
http://www.hamdardi.net/thread-18227.html
.
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
یک دوستی که سنی هم بود و 21 ساله وقتی در باره مشکلات اعتقادیم باش حرف زدم بم فقط یه جمله گفت
خواهر ایمانت ضعیف شده !!!
این حرفش مثل فلاش تو ذهنم خاموش روشن میشه همیشه
تو این لینک ها یه جایی گفته شده بود مشکلات روحانی...این همونه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
ناکامی در داشتن زندگی پرمعنا (اختلال رواننژندي انديشه زاد (1)= نئوژنيك)
علت ايجاد و ظهور نوروزهاي نئوژنيك، تعارض و كشمكش بين سائق ها و غرايز نيست ، بلكه حاصل برخورد «ارزشهاست»به عبارت دیگر:
تعارضات اخلاقي و حتي آشكارتر بگوييم مشكلات روحاني علت اصلي ايجاد اين دسته از نوروزهاست. در اين گونه موارد ناكامي وجودي نقش اصلي را ايفا مي كند.
روش هاي رايج روان درماني در درمان نوروزهاي نئوژنيك ، موفق نيستند، و بايد به لوگوتراپي روي آورد. رويارويي با مسايلي كه جنبه روحاني دارند ، مانند آرزوي داشتن زندگي پر معنا يا ناكامي و سرخوردگي ناشي از نرسيدن به اين آرزو، همه در حيطه و قلمرو لوگوتراپي است، و از ديدگاه روحاني به مقابله با آن بر مي خيزد.
لوگوتراپي به جاي اينكه به تعقيب عوامل و ريشه هاي ناآگاهانه مسايل فرد در ارتباط با غرايز و سائق ها بپردازد با مسايلي روحاني فرد به طور صادقانه و خستگي ناپذير برخورد مي كند.(2)
اینا هم چیزهایی که من تو خودم دیدم .....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
1 - روان شناسان در تعريف روان رنجوري به رفتاري اشاره داشته اند كه به صورت كلي شكل ناسازگارانه انعطاف ناپذير دارد و با مواردي از قبيل اضطراب بيش از حد، تعارض هاي هيجاني، ترس هاي غيرمنطقي و ... همراه است. بدين ترتيب شخص مبتلا به آن دچار اختلال رواني مي شود كه مشخصه آن تفكر آشفته، التهاب هيجاني و رفتار ناسازگارانه است. اين بحث دامنه اش به مواردي مانند اختلال رواني عضوي، شخصيت، هراس و ... مي رسد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
براي مثال، ظاهراً روان نژندي اضطراب، بر اضطراب وجودي(2) ، يعني «زخم ديدن وجدان» مبتني است. فرد كه نمي داند اضطرابش معلول احساس مسئوليت تحقق نيافته او و فقدان معنا است، به آن اضطراب عكس العمل نشان مي دهد و آن را بر بخش پيچيده اي از زندگي معطوف مي كند.
براي مثال:
- و شخصي كه دچار ترس بيمارگونه است بر چيزي متمركز مي شود كه در گذشته او را با دل نگراني به انجام كاري واداشته است
در سطح روانشناختي، فرانكل افسردگي را به احساس عدم كفايتي مربوط مي داند كه ما هنگامي كه به لحاظ جسمي و رواني با تكليفي غير قابل تحمل روبه رومي شويم، آن را احساس مي كنيم. در سطح معنوي، فرانكل افسردگي را تنشي مي داند ميان آنچه كه هست و آنچه كه بايد باشد. در اين حالت، ظاهراً شخص اهدافش را دست نيافتني مي داند و معنايي براي آينده خود نمي يابد. با گذشت زمان، از خود متنفر مي شود و اين تنفر را به ديگران و حتي به كل بشريت فرافكني مي كند. اين شكاف و خلأ دائمي ميان آنچه كه هست و آنچه كه بايد باشد، براي او تبديل به جهنم پوچي مي شود.
بنا به فهم فرانكل روان گسيختگي(4) نيز ريشه در اختلال تفكر و شناختي(5) دارد. در اين مورد، شخص روان گسيخته بر اكثر ما هنگامي كه تفكراتي در بيشتريم، مي دانيم كه اين تفكرات از درون اذهان خود ما برمي آيند، اما شخص روان گسيخته(6) خود را شي ء مي پندارد تا شخص. ، سر داه دلايلي كه هنوز معلوم نيست، بالاجبار منظري منفعلانه به آن تفكرات دارد و آنها را چون نجوا تلقي مي كند و ممكن است خود را نظاره كند و به خود مظنون و بدگمان شود. در اين حالت او منفعلانه به خود مي نگرد و آزار مي بيند. فرانكل معتقد است كه اين انفعال، ريشه در گرايشي مفرط به خويشتن نگري(7) دارد. گويي مفارقتي هست ميان «خويشتني» كه مي بيند و «خويشتني» كه ديده مي شود؛ خويشتن نظاره نگر پوچ و تهي و عاري از واقعيت و خويشتني كه ديده مي شود بيگانه به نظر مي آيد.(8) (بوئري،1385)
خوب خیلی خوبه که من بدون اینکه این مواردو بدونم درمان شدم ! چون این خصوصیات و داشتم اما الان کم رنگ شده
و خیلیش از راه توقف فکر(و یه سری تمرین تنفس) که اس سی آی بم گفت و راهنماییم کرد بود
و خیلی هاشم به خاطر توجهات پسرک و رسیدگی روحی به من (احساس میکنم روحمو هرس کرده)و منو به واقعیت زندگی آورده و منو با خودم آشتی داد
ناسازگاری یا همون تضاد منم بر این پایه است ناسازگاری متغیرهای شناختی درونی با عوامل بیرونی دارم گاهی
راه درمانم اون طوری که من فهمیدم فراموش کردن خویشتنه و تمرکز نکردن روی به دست آوردن لذت و به جای اون خالی کردن درون تا جذب لذت هموار بشه
پذیرش رنج برام خیلی سخته اصلا تحمل و جنبشو ندارم
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
میدونی داشتم چیزهایی که به مشاورم گفتم و مرور میکردم
من همه حرفها رو مینویسم .گفتم اگه اینا رو تو تالار میگفتم حتما میگفتن برو بیمارستان روانی بستری شو
اما مشاور لبخند زده و در جواب گفته زمان همه چیزو حل میکنه
تصمیم گرفتم رابطمه و با پسرک قطع کنم به خاطر یه سری اتفاقات که افتاده
اگه بتونم .
هر چند تصمیم بنابر فروود و افسردگی شدید احساسیه
در ضمن اینکه به محض اینکه به نبودنش فکر میکنم ، فکر جایگزین میاد تو ذهنم (یادم نیست کی بم گفت که اگه با یه آدم جدید باشم راحت تر با قضیه قبلی کنار میام شاید مشاورم ...شایدم یه دوست ....اما این تو ذهنمه که برای فراموش کردن اون باید یه آدم بهتر پیدا کنم)
جالبه حتی نمیتونم خواستگارمو مقصر بدونم
به محض اینکه این فریاد تو ذهنم میپیچه که همه این احساسات بدم مسسببش اونه یه صدایی از درونم میگه نه! من خودم ضعیفم
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
من کماکان منتظر جواب شما هستم دوستان بالاخص فرشته مهربون
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
من فقط ی حملع کوتاه عرض میکنم. در ارتباطهای نصفه نیمه و به نتیجه نرسیده سه حالت پیشمیاد
1-قبول و فراموش کردنش=نتیجه به زندگی عادی بر گشتن
2-عدم باور=نتیجه دچار افسردگی و درگیری عاطفی شدن
3-حالت بینا بین(وضعیت شما)=عدم ثبات احساسی، ی روز شاد و ی روز غمگین
این حالت3 برزخه و انسان در هیچ زمینه ای به تعادل نمیرسه!:310::310:
RE: فراز و فرود احساسی و رفتاری را چطور به ثبات برسانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جوانه؟؟؟
تصمیم گرفتم رابطمه و با پسرک قطع کنم به خاطر یه سری اتفاقات که افتاده
سلام جوانه جان خوبی:46:
عزیزم تصمیم خیلی خوبی گرفتی من کل تاپیکت رو نخوندم و برای همین نمی تونم نظری بهت بدم ولی بدون این فکر سریع جایگزین کردن واسه همه هست
باید سرت رو گرم کنی ی جوری و نیازی به نفر جایگزین حس نکنی
حرف زیادی ندارم بیشتر اومدم خودتو ببینم :46: