اينها به خاطر خوبي و لطافتت دخترونه ت كه كاملا حسش ميكنم گل خوشگلم
:72::72::72::104::104::72::72::104::72::104:
نمایش نسخه قابل چاپ
اينها به خاطر خوبي و لطافتت دخترونه ت كه كاملا حسش ميكنم گل خوشگلم
:72::72::72::104::104::72::72::104::72::104:
عزیزم منم مثل شما بودم البته الآن ازدواج کردم ولی وقتی 23 سالم بود مثل شما فکر و رفتار میکردم با این تفاوت که من به ظاهرم خیلی اهمیت میدم و دوست دارم بروز باشم ولی اساسا روابط صمیمانه با آقایون برقرار نمیکردم و چون منم شرایطم مثل شما خوب بود همه رو حساب غرورم میداشتن در حالی که منم مثل شما اصلا تو این فاز نیستم حتی کمبود اعتماد بنفسم دارم واسه همین حرفاتم کامل درک میکنم ببین من چون خوذم تجربه کردم اینو بهت میگم خاکی بودن و در حاشیه بودن خوبه ولی باعث میشه آدم دیده نشه الآن شرایط عوض شده . به نظر من شما که شرایطت خوبه باید انتخاب کنی نه انتخاب بشی و این اصلا به این معنی نیست که مستقیم به کسی پیشنهاد بدی ولی اول کسی رو پیدا کن که مطابق معیارات باشه بعد سعی کن در دید اون شخص باشی این خیلی بهتره تا اینکه یه گوشه صبر کنی تا یه شخصی که اصلا معلوم نیست چطوریه و چی فکر میکنه شمارو انتخاب کنه .
من تو دانشگاه و محل کارم مورد توجه بودم مثل شما بنابراین کسی رو که به نظرم بیشتر مطابق معیارهام بود انتخاب کردم و اونم بدون اینکه خودش بفهمه منو انتخاب کرد:227: من با صحبت های دوستامون که میگن صبر کن موافق نیستم البته سرنوشت کاملا جریان خودشو داره من دوستی دارم که در 32 سالگی با یه خواستگار در مدت 2 هفته ازدواج کرد و خیلیم خوشبخته ولی عموما بنظرم باید تو سن پایین خودتون رو در شرایط انتخاب قرار بدید چون هم احساسات تو این سن عمیقتره و هم انعطاف پذیری بیشتره
کااااااااملا با شما موافقم....
بله منم به ظاهرم اهمیت میدم و چون نسبت به بقیه دختر خانوما قد بلندم (البته نه غیر طبیعی) خود بخود مورد توجه قرار میگیرم. گوشه گیر هم نیستم. اما نمیدونم چه سریه که حتی اگه یه استاد هم منو برای دفعه اول ببینه و من کنج کللاس نشسته باشم توجهش جلب میشه. (البته من معدل بالایی دانشگاه هم هستم)
آخه مسئله اینجاست که من از کجا بفهمم طرف با معایارهای من سازگاره یا نه. چطور اطلاعات شخصی افرادو بدست بیارم. بنظرم این اتفاق تو محیط کار امکانش بیشتره تا توی دانشگاه. + همکلاسیهای خودم که تقریبا بامن همسن هستن و مخصوصا به این خاطر که بهم گفته میشه بیشتر از سنم میفهمم باید با همسرم چند سال اختلاف سن داشته باشم که از نظر فکری هم تراز باشیم.
فقط یه بار رو یه کسی که احساس میکردم اختلاف سنیمون مناسبه و به ظاهر!!! متینه زوم کردم. اونم از اول درگیر من شده بود... که خدا رحم کرد! یه ذره بعد فهمیدم طرف سیگاریه و توی صفحه فیس ب.و.ک ش چه خبرا که نیست!
(من خودم تو ف.ی.س بوک نیستم) چون دلم نمیخواد دسترسی بهم آسون باشه....
سلامم
امیدوارم که حال و احوالت خوب باشه
شرمنده که دیر شد به تاپیکت سر بزنم، حرفهای خودت و نظرات بقیه رو هم خوندم
با چیزهایی که تعریف کردی باید خیلی خیلی قدر خودت رو بدونی,
توی این دوره زمونه کسایی مثل تو خیلی کم پیدا میشه و مطمئن باش خیلی از پسرها دنبال کسایی مثل تو هستن
امیدوارم شریک زندگیت هم کسی باشه شایستگی و لیاقت تورو داشته باشه و خوشبختت کنه
احساس تنهایی رو که میگی منم کاملا میتونم درکت کنم, میدونم چی میگی
مخصوصا توی روزهای خاص سال و زندگیت
میفهمم چی میگی...
بنظرم ازدواج برا تو هیچ هم زود نیست
مخصوصا که الان دانشگاه هم هستی ,آدم بعد از دانشگاه یهو دورش خلوت میشه,ارتباطاتش کم میشه
خیلی از دوستا میرن سر خونه و زندگیشون
ممکنه توی محیطی هم کار کنی که اصلا مورد ازدواج نباشه
همچنین من مخالفم که بشینی تا یکی بیاد خواستگاریت،
البته خودت هم خوب میدونی که منظورم این نیست که بیفتی دنبال پسرا
اما خوبه که نفراتی رو که میبینی رو بررسی کنی و اگه گزینه مناسبی بود نامحسوس بسمت خودت جذب کنی
دورادور هم میشه انسان هارو از روی رفتارشون هم شناخت
بهتره یکم شیطنت های دخترانه با زیرکی البته بشرطی که وقار و متانت کاملا حفظ شه و سنگینیتون خدشه نخوره داشته باشید.ببینید ارزش ها عوض نشده(البته کمرنگ شده)ولی پسرایبا وقار زیادی وجود دارن که هنوز اینها واسشون ارزشه. شما باید یکمی دیده شی.پسرها معمولا از دخترهای دست نیافتنی اما در عین حال یکمی شوخ و اجتماعی بیشتر خوششون میاد.باید ی تعادلی تو جملات من پیدا کنید ظاهر حرفام یکمی ضد و نقیضه و توصیه به جلف بودنم نکردم/امیدوارم مغز صحبت من را بتونید از رو نوشته ها بگیرید.:310:
نه کاملا متوجه ام! اتفاقا ازین واضحتر نمیشد بیان کنید
باور کنید اصلا شخصیت من خودبخود همینطوری هست! بدون اینکه بخوام تلاش بکنم یا فقط اداشو دربیارم
سلامم
میگم تا حالا شده کسی بیاد بهت بگه که تورو برای زندگیش میخواد؟
اصلا شده تو خودت از یکی خوشت بیاد و بگی میخوام مرد زندگیم باشه؟
نکنه تو خودت سخت میگیری؟
یا مثل من هرکی میاد نزدیکت نمیتونی بهش دل ببندی؟
هرچند من خودم دو نفر از نزدیک میشناسم که شرایط عالی داشتن ولی خواستگار نداشتن
برا همون بهت گفتم که ساده نشین که یروز خواستگار بیاد,
دوست گلم سلام ،ممن بهم بگید منم چطور میتونم توی سایت یک صفحه داشته باشم ومشکلم مطرح کنم لطفا کمم کنید .:316:
سلام عزیزم.امیدوارم که خوب باشی و بتونی مث همیشه لبخند را روی لبانت حفظ کنی.منهم بهت تبریک میگم که تونستی توی این وانفسا خودت حفظ کنی.
عزیزم من کاملا درکت میکنم و بهت حق میدم.اینکه احساس تنهایی کنی اینکه ببینی هرکس برای خودش یکی را داره اما تو نداری با اینکه هیچ مشکلی نداری و یا به قول خودت اهل هیچ چیز هم نیستی.بله منهم موافقم که اوضاع جامعه طوری شده که انگار میزان و سنجش خوب و بد جابجا شده و دیگه فرمول و الگوریتم مشخصی برای نتیجه گرفتن از رفتار و کردار خوب و بد نیست و اگه باشد هم محو است.تو وقتی به اطرافت نگاه میکنی و میبینی که همه یکی رادارن غیر تو ، این حس تنهایی را بیشتر میکنه اما یک نکته وجود داره واون اینه که تو فقط ظاهر قضیه را میبینی.یعنی اینکه باید ببینی آیا واقعا این رابطه ها برایشان سودمند بوده یا نه ؟چه کوتاه مدت و چه بلند مدت.
من همیشه به دوستام میگم یه سری توی جامعه الان ،مثل اصحاب کهف هستند تعدادشان اندک و راهشان سخت.و چاره ای جز محکم بودن ،توکل داشتن و صبر نیست.غصه نخور .ته ته اش اینه که حدقل به خودت میبالی که عروسک خیمه شب بازی کسی نشدی و تونستی خودت باشی.برای کنترل احساست هم با نظرات فرشته مهربان عزیز کاملا موافقم.
برات بهترینها را آرزو میکن آنطور ک خدا خواهد و تو دوست میداری.
(برای جناب کیش میش)
سلام!
چه سوالای سختی! واقعا تاحالا هیچکس انقدر جدی ازم این سوالا رو نپرسیده بود!
بله.شده. نمیدونم چرا ولی احساس میکنم با اینکه خیلی سرزنده م ولی [undefined=undefined]یه چیزی مانع میشه[/undefined] که دیگران خیلی راحت بیان به من پیشنهاد دوستی بدن. فکر کنم همون وقار و این حرفاس که دیگران ازش حرف میزنن.
با این حال بازم چند نفری بودن که از همون جملات اول فهمیدم که هدفشون یه رابطه گذراست! اونا رو که همون دقایق اول تکلیفشون رو روشن کردم.
میمونه یه 3-4نفری که واقعا گفتن که منو برا همیشه میخوان و هدفشون ازدواجه. که اونهارو هم چون متوجه عمق احساسشون شدم و وجدان و انسانیتم اجازه نمیداد بعد نیم ساعت صحبت همینکه فهمیدم اونی نیستن که من میخوام وقت رو تلف نکردم و فورا گفتم که شدنی نیست.مثلا اون درجه دار نیرو دریایی که حتی اشک تو چشماش جمع شد. ومن خیلی متاسف شدم.
واقعا دختر بی احساس و سخت گیری نیستم . خیلی هم عاطفی ام.
ولی خوب چیکار کنم. بخش منطق ذهنم اجازه نمیده. مثلا من واقعا با یه پسر 24ساله که نه کار داشت و تازه سرباز بود و یک سری مشکلات دیگه هم داشت نمیتونستم هیچ آینده ای رو متصور بشم.فقط احساس داشت.
توی موردایی که پیش اومده تاحالا در بهترین حالت 3سال با من اختلاف سن داشتن (که به نظرمن کمه) ولی همین24 ساله هم احساس میکردم حرفام براش گنگه.کودکانه فکر میکرد.
همیشه دلم میخواست مرد زندگیم کسی باشه که وقتی باهاش همکلام میشم احساس غرور کنم. مطمئن باشم که این تکیه گاه به قدر کافی محکم هست. در کنار پاکی ، مهربونی و لطافت احساسش به دانش ، صلاحیت و مدیریتش ایمان داشته باشم. اونوقت اگه ثروت و خونه و ماشین و....(که خواسته ی خیلی از دخترای امروزیه) نداشتّ، باکی نیست!
چطور میتونم پسری رو (بهتره بگم پسر بچه ای رو!) که توی مترو ، بانک، دندونپزشکی و .... با یک نگاه و در عرض چند دقیقه عاشق شده ( در حالیکه فقط ظاهرمو دیده و از محتوای فکر و اندیشه م هیچ اطلاعی نداره انگار که اهمیت چندانی هم براش نداره) جای مرد زندگیم بذارم و بهش اعتماد کنم؟ از کجا معلوم که دو فردای دیگه به همین سرعت که عاشق شد، دلزده نشه؟؟؟
نه راستش تاحالا با همچین کسی برخورد نداشتم که بخوام جای مرد زندگیم بذارمش.:(