RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
خدارو شکر که آشتی کردید :43:
من که چیزی از زندگی مشترک نمیدونم، چون هنوز زیر یک سقف نرفتیم...ولی وقتی شرایط و جو خونهتون رو مجسم میکنم بهت حق میدم... الان هم که آشتی کردید انتظار نداشته باش یه شبه لیلی و مجنون بشید....بالاخره الان دعوا تازه تموم شده، هنوز ترکشهاش از در و دیوار واسه آدم میاد:163:
ولی خدا وکیلی یه ذره بشین فکر کن ببین تو و شوهرتم از این روزهای خوب داشتید...هدیه دادن، گردش و تفریح، قربون صدقه رفتن...
ببین کی بوده که شوهرتو از همیشه بیشتر دوست داشتی؟ کی بوده که احساس کردی اونم تورو از همیشه بیشتر دوست داره...شرایطشو به یادت بیار... سعی کن اون شرایط رو دوباره فراهم کنی...به قول خاله قزی این مردا خیلی ساده و بی شیله پیله ان، خودشون خیال میکنند بچه زرنگند...اما اینقده زود رام میشن و احساسات عشقولانهشون فوران میکنه...این ماییم که باید با زرنگی و تدبیر این احساسات رو مدیریت کنیم...مطمئنم خواهر همسرت قلق شوهرش اومده دستش...تو هم سعی کن به همسرت نزدیک بشی...به امید روزهای خوب توی زندگیتون:72:
RE: به خاطر یک موضوع ساده از همسرم متنفرشدم
دوست مهربونم من قلبا میدونم که این مرد عاشق منه انقدر دوستم داره که همیشه به خاطراینکه از قد کوتاهم خجالت نکشم بهم میگه من از قد بلند خوشم نمیاد چون دماغم یکم زشته میگه من از اول عاشق همین دماغت بودم اما با این عشق اصلا برقراری رابطه عاطفی رو بلد نیست گریه میکنم از دستش میره قرص میاره میگه گریه تداره یخور سردردت خوب میشه...همش خودشو میزنه به اون راه...جمعه ها تا غروب خوابه ازتنهایی همین جاها پرسه میزنم...بعدشم میره مغازه...این روز تعطیله منه توغربت