RE: زندگي متاهلي زن كارمند و مشكل شراكت با همسر
مرسي عزيز كه بهم روحيه ميدي و درك ميكني.من همه اينها رو ميدونم و درك ميكنم ولي از اينكه اينقدر راحت حق منو ميخوره دلم ميگيره.ميدوني دلم ميخواد فراموش كنم ولي ياد حرفاش ميفتم آتيش ميگيرم.يادمه بهش يه بار به شوخي گفتم كه از حقوقم يك درصد براي تو و مابقي اش براي خودم،برگشت و جدي گفت:اون موقع تو هم به اندازه يك درصد جا داري تو خونه،گفتم يعني چي:گفت يعني:بيرون از خونه.
توي اون اوايل زندگي هم كه دعوامون ميشد چند بار بهم گفت از خونه ام برو بيرون.يعني خونه اون نه من الانم كه من براي اين خونه زحمت كشيدم همش رو حق خودش ميدونه.آخه اين نامردي نيست.به نظرتون سخت نيست كه من همه اينها رو از ذهنم پاك كنم و فقط مثبت فكر كنم.به نظر من هر كي جاي من بود ديونه ميشد.
ميدونيد اونقدر تابع كارهاي داماد دومي و برادر بزرگشه كه كاملا تابلوه.داماد دوميشون هم شيره جون زنش رو گرفته و زنش هيچ اراده اي نداره.تنها يه ماشين گرفته و زده به نام زنش،تازه اون رو هم بي اجازه شوهرش جايي نميبره.
از اين بيشتر كفري ميشم....:97:
برادر كوچيكش كه تازه ازدواج كرده خيلي هواي زنش رو داره.ولي با اون گرم نميگيره.ميگه اون آدم نيست.ميگه احمقه كه با هر ساز زنش ميرقصه.ميگه چه معني داره كه ديونه از اين و اون قرض بكنه كه چي؟خانمش دلش عروسي ميخواد.به جهنم كه عروسي ميخواد.ميگه آدم نبايد زنش رو پررو كنه.خيلي اخلاق بدي دارن.باباش هم همينطوريه.بي چاره مامانش رو خيلي محدود كرده.انگاري زنه گيجه.هيچ جايي تنها نميتونه بره.اگه حرفي بزنه كه باباش رو عصباني كنه،باباش موقعيت رو نمسنجه راحت زنش رو خراب ميكنه.اين عادت رو همسر من و برادر بزرگش هم داره ولي من باهاش حرف زدم بهتر شده و تو جمع كمتر منو خراب ميكنه ولي تو خلوت دوتايمون عادت داره منو خراب كنه و تحقير كنه...
RE: زندگي متاهلي زن كارمند و مشكل شراكت با همسر
می می جان
شما از اول باید بهش می گفتی که دوست داری 3 دانگ خونه به نام شما باشه....
حالا هم دیر نشده باور کن همسرتون یا معنی بداخلاقیها و کم محلی های شما رو نمی فهمه یا اگه می فهمه هم سعی می کنه خودشو با نفهمی بزنه (با عرض معذرت)
این روال شوهرتون با خواسته شما کاملا در تضاده و ادامه دادن و حرف نزدن درباره این موضوع باعث میشه که هر روز این روال پررنگ تر بشه و اگه دیر بجنبی دیگه این روال قابل پاک شدن نخواهد بود. مثلا اگه برای خرید اولین خونه هم این موضوع رو صراحتا و باقاطعیت مطرح می کردی الان کارت خیلی راحت تر می بود.
شما بهش بگو که تا این جای کار یه معامله مردونه بوده و اشکالی هم نداره که قولنامه به نام شما نوشته شده ولی من ازت میخوام که نصف اون خونه رو زمان سند زدن به نام من کنی (همین و بس...دیگه هم کشش نده...لااقل دلیل ناراحتیتو می فهمه و نمی تونه خودش رو هم به نفهمی برنه (باز هم معذرت))
این آرامشی که شما به قیمت صرفنظر از خواسته هاتون تو زندگی درست کردید آرامش قبل از طوفانه...
RE: زندگي متاهلي زن كارمند و مشكل شراكت با همسر
سلام می می جان:
خیلی ناراحت شدم وقتی پستتونو دیدم..یعنی قبل از اینکه شما اصلا موضوع را براشون مطرح کنی ایشون رفتن و خونه را خریداری کردن؟
قبل از هر پاسخی چون 8 روزی از ماجرا گذشته میشه بگی تو این 8 روز چی شدو ایا
شما اقدام جدیدی کردی یا نه؟:72:
RE: زندگي متاهلي زن كارمند و مشكل شراكت با همسر
سلام دوستان
ديگه تموم شد،رفت و سند رو به نامش كرد.بي آنكه حرفي از من به ميون بياد.بارها و بارها سعي كردم مطرح كنم ولي دودل بودم و ترسيدم دعوايي به پا بشه.براي همين توسل كردم به استخاره.قران رو كه باز كردم خيلي بد اومد طوري كه عذابي دردناك رو بشارت ميداد.وقتي با امام جماعت ادارمون صحبت كردم و از كم و كيف استخارم گفتم.بهم گفت:تو توي دوراهي موندي و استخاره كردي پس يا بهش عمل كن يا مدتي دست نگه دار.منم فعلا از ذهنم گذاشتمش كنار كه بهش بگم.ولي خوب كار تموم شد.
خيلي نامرديه خيلي.هيچ وقت هيچ وقت نمي بخشمش.حس ميكنم مثل يه كلفتم براش.شايد تو ظاهر نشون ندم ولي تو باطن حسم بهش خيلي خيلي كم شده و نسبت بهش سرد شدم ولي سعي ميكنم تو ظاهر حفظ كنم.ديگه به زبونم نمياد بهش بگم دوستش دارم.وقتي بهم محبت ميكنه اون گرماي قبل رو ندارم.
يه بار وقتي حرف از كار بيرون و خونه پيش اومد بهش به شوخي گفتم: همه چي كه شد وظيفه من،تو وظيفه ات چيه؟خنديد و گفت:هيچي.گفتم :خوب بگو ببينيم تو به نوان يه مرد چيكار ميكني تو زندگيمون آخه؟بعد اخم كرد وگفت:ببين اين چندين باره براي حقوقت منت ميذاري.بهت قبلا هم گفتم كاري نكن كفري بشم و ديگه نذارم بري سركار.بيرون كار ميكني منم در عوض تو كار خونه كمكت ميكنم.سرجاش هم ازت تشكر ميكنم.پس منت سر من نذار.
ولي تشكرش چه جوريه،هيچي سرماه كه حسابم خالي ميشه و البته اون هم بعضي وقتها كه خودم حقوقم رو ميگيرم و ميارم ازم تشكر مينه همين وبس.
هر وقت هم ميخوام بگم چيزي لازم دارم.حرفش به يه چيز ختم ميشه و اون هم:تو شرايط رو درك نميكني.بهتره پس انداز كنيم.ميخواي چيكار؟مگه نداري؟
اسباب كشي كرديم خونه جديد ،دو سه روزي ميشه.ميدونيد دوستان واقعا خسته ام.دلم ميخواد يه مدت نبينمش.باهاش حرف نزنم.حس ميكنم داره ازم سوء استفاده ميكنه.اعتمادم نسبت بهش داره از بين ميره.نسبت بهش خيلي حساس شدم.همينطور نسبت به خاونادش.از همه اعضاي خانوادش بدم مياد.حس ميكنم همشون كنس و خسيس هستن.دلم نميخواد با خانواده اش هم ارتباطي داشته باشم.از همشون متنفرم.
ديروز مرخصي بودم،همسرم هم همينطور.قرار بود خوه رو جمع و جور كنيم.همسرم صبح كار بانكي داشت،منم صبح ساعت 8:30 بيدار شدم رفتم.نون و تخم مرغ گرفتم تا اومد صبحانه بخوريم.ساعت نزديكي هاي 10 بود كه اومد.با هم سلام واحوالپرسي كرديم.وقتي ديد من هيچ كاري نكرد و فقط نون و تخم مرغ گرفتم عصباني شد.داد بيداد كرد كه خجالت نميكشي تا الان خوابي تو خونه مونديم كه خونه رو راست وريس كنيم.اون وقت تو تا الان هيچ كاري نكردي؟يه كم خونه رو تا من ميومدم جمع و جوري ميكردي. بعد بهم گفت:نمي مردي كه امروز رو زود بيدار ميشدي؟بعد دو سه تا بهم فحش داد.
منم ديدم اينجوريه.صبحانه رو كه آماده كردم نتوستم پيشش بيام و صبحانه بخورم آخه بغضم گرفته بود.رفتم و خودم رو مشغول كار كردن كردم و صبحانه نخوردم.اون هم باهام ديگه حرف نزد.تا به امروز.البته وقتي چيزي رو دير پيدا ميكرد يا پيدا نميكرد فحش بهم ميداد.منم ازدستش عصباني بود و نخواستم مثل دفعه هاي قبل زود باهاش آشتي كنم.
طوري رفتار ميكنه انگاري من كلفتم.اصلا به من چه؟به بدبختي اش كه ميرسه من زن خونه ام ولي ماشالله موق به نام زدن كه ميرسه من آدم نيست؟اصلا بره بميره و من از دستش راحت بشم....:97::320::97:
ببخشيد كه اينو ميگم.از همه دوستان بخصوص آقايون معذرت ميخوام.
ولي آخه چرا بعضي از مردها اينقدر نفهمن؟
چون از نظر جسمي قدرت برتر هستن بعضي هاشون بايد اينجوري زور بگن؟
به خدا اگه جاها عوض ميشد خودشون تحمل يك هزارم اين كارا رو كه در حق ما ميشه رو نميكردن
منكه همسرم رو تا اخر عمرم نمي بحشمش.خدا هم ازش نگذره.
بازم از همه دوستان معذرت ميخوام،آخه خيلي از دست همسرم و بعضي از مردها كه از گوشه كنار ميشنوم كفري و عصباني ام،بخدا اگه زمان به عقب برميگشت محال بود ازدواج كنم..:103::327:
RE: زندگي متاهلي زن كارمند و مشكل شراكت با همسر
[undefined=undefined]سلام خانومی
به نظرم اگر حرفت رو پیش از خرید خونه رک و راست بهش میگفتی خیلی بهتر از این وضعیت بود که چیزی نگی و دائم این غم رو درون خودت بریزی تا با رفتارهای سردت هم خودت و هم همسرت بیشتر عصبی بشید
در صورت گفتنش ممکن بود دعوا بشه؟ خوب شما حرفت رو میزدی اگر هم بنا بود دعوا بشه قضیه رو کش نمی دادی حداقل خیالت راحت بود حرف دلت رو زدی و همسرت از دلخوری شما آگاه هست
در ضمن بهتره در مورد توهین های همسرت فقط سکوت محض نکنی و اینهمه غضه رو درون خودت نریزی که هر طور دلش بخواد باهات حرف بزنه و رفتار کنه!
شما حرف دلت رو محکم و مودبانه بزن اگه بار اول و دوم بیشتر عصبانی شد بار سوم میفهمه در مقابل یک مجسمه (با عرض معذرت) قرار نگرفته که هر چی دلش میخواد بگه و عکس العملی نبینه !
شما نه مثل خودش بلکه حرفات رو رک و صریح و مودبانه و البته با صدای رسا بزن و صحبت کن.
بنظرم هنوز هم دیر نشده بذار چند وقتی از سکونت جدیدت بگذره بعدا در رابطه با بنام زدن خونه یا چند دانگ از خونه باهاش صحبت کن.
روی داشتن اعتماد به نفش بالا هم درون خودت کار کن خانومی.[/undefined]