RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
کیش میش جونم برای ازدواج ایندفعه اگه کسی رو که دوست داری و مناسبت بود پیدا کردی دیگه تردید نکن. حتما از مامان بابات بخواه باهات بیان. اگه هم نیومدن اینبار بدون اونا برو. با دختره خوب حرف بزن و به خونواده ی دختر هم بگو مامان بابات خیلی ماهن خیلی خوبن اما خیلی دوست دارن و یه حسی دارن انگار که نمی خوان از دستت بدن. بعدش یه روز خونواده ی دختر و خود دختر رو دعوت کن خونتون که اونا بیان مامان باباتو ببینن. یا همه اتون برین بیرون یه رستوران که همدیگه رو خونواده ها ببینن. به مامان بابات هم می تونی اطمینان بدی که دوستشون داری و بهشون سر می زنی. یا از اینکه می تونن نوه دار بشن بگی.
اینکه کیس مناسب از کجا پیدا کنی رو خودمم لنگم! توی فامیلتون که ظاهرا کسی نیست. شاید بتونی بری دوباره درس بخونی و دکتری بری یا یه فوق دیگه بگیری یا کلاسایی که دوست داری بری و توش کسی رو که می خوای و می پسندی پیدا کنی. توی محیطایی بری که هم محدوده اش مشخص باشه (مثلا درسی یا هنری باشه یا هر چی خودت دوست داری) هم اینکه مختلط باشه که بتونی کسی رو پیدا کنی. یا بین دوستات که دوسشون هم داری و خونوادشون هم خوب به نظر میان ببینی خواهری دارن که کم کم بیشتر بری خونشون و بیشتر خواهرو ببینی شاید اون خواهر دوستت بتونه اون شخص باشه که می خوای. البته اینکه خونواده هاشون چه طورن و خود دختر خانم اخلاقش چطوریه رو ناچاری با احتیاط و دقت بفهمی. توی خواستگاری های سنتی معمولا اینکه خونواده ها تا حدی همدیگه رو بشناسن حله اما معمولا عشق نیست. توی ازدواجایی که خود دختر و پسر همدیگه رو پیدا می کنن عشقه هست معمولا اما اون قسمت شناختن خانواده ها چون نیست باید یه کمی سرش وقت بذاری. چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد. خودمم نمی دونم واقعا از کجا می شه کیس مناسب پیدا کرد. البته حداقل تو خودت پسری و دستت بازتره معطل نمی شی که مثلا یکی بیاد خواستگاریت یا نیاد :)
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام مینوش عزیزم,خوبی؟
مرسی که به فکرم بودی و جواب دادی.
چقدر بد هست که توی این دنیا با اینهمه آدم برا اینکه از تنهایی دربیای باید اینهمه کار انجام بدی
فقط واسه بودن با کسی که همراهت باشه...
راهکارهایی که دادی بنظر خوب میان,
اما راستش من یه مشکلی دارم که اول باید اونرو حل کنم,
اونهم این هست که با اینکه تنهایی و بی کسی بهم فشار میاره و دلم میخواد با یکی باشم,اما از اونطرف حس و انگیزم هم به ازدواج اونقدر نیست که بخوام جدی و با شور و علاقه بیفتم دنبال کار و یکی پیدا کنم.....
امشب داشتم فکر میکردم که ظاهرا دچار افسردگی شدم,هیچ برنامه و خواسته ای واسه آیندم ندارم,دلم چیزی رو نمیخواد
خیلی بد شدم:302:
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
چرا؟ چی شده تازگیا؟ شاید سربازی زیاد کار می کنی خسته می شی. ادم وقتی خسته است مخصوصا واسه کارایی که خیلی دوسشون نداره مثله سربازی یه حسی از همین جنس احساسی که نوشتی پیدا می کنه. یه حس ناامیدی و اینکه که چی اینکارو کنم یا نکنم. ولی وقتی سرحال باشی احتمالا اینطوری فکر نمی کنی.
می تونی دلایلتو برای ازدواج کردن و دلایلتو برای ازدواج نکردن بنویسی؟ اگه نمی تونی اینجا بنویسی واسه خودت بنویسشون. ببین کدوماشون برات مهم ترن.
راستی اگه باز عاشق بشی دوباره حس و حال و زندگی و شور بهت بر می گرده. عشقم سن و سال نداره. فقط مدلاش فرق داره توی هر سنی. ولی مقدار شور و شوقش سن و سال نمی شناسه :72:
قبلا دلت چی ها می خواست؟ به جز ازدواج کردن دیگه به چه چیزایی دلت می خواست که برسی؟
خوب الان که درستو خوندی و فوقتو داری. سربازی هم داری می ری و سابقه کار حساب می شه اونم با بیمه تامین اجتماعیه و بعدا شاید به دردت بخوره. نوشتی خونه و ماشین داری. مطمنم مامان باباتم ادمای بدی نیستن ولی احتمالا از این ادمایی هستن که انرژی منفی می دن و همه ی خوشی و انرژیت می پره یا کم می شه. تو از عمرت و زندگیت تا حد زیادی خوب استفاده کردی. پس اوضاع خوبه. یعنی عمر تلف نکردی. الان چی داره ناراحتت می کنه؟ دوست داشتی چی از اینده می خواستی و چه برنامه هایی داشتی؟
نوشتی که توی این دنیا با اینهمه ادم باید اینهمه کار بکنی تا از تنهایی دربیای. دقیقا منظورت از "اینهمه کار" چیه؟
نوشتی اینهمه ادم توی دنیا هستن. این تالارو و بچه های توشو ببین. اینجا همه مون سعی می کنیم به هم کمک کنیم و یه سری از مشکلات همو می دونیم. اما ممکنه توی خیابون هیچوقت همدیگه رو نشناسیم یا حتی ممکنه اگه برخورد هم بکنیم همدیگه رو با بیتفاوتی نگاه کنیم یا حتی اگه بی حوصله باشیم همدیگه رو چپ چپ هم نگاه کنیم بی اینکه طرف مقابلمون هیچ تقصیری داشته باشه. بی خبر از اینکه ما همونایی هستیم که می تونیم خیلی مهربون باشیم. می دونی منظورم چیه؟ ادما اره زیادن ولی چون هر کدوممون دیدیم یه سری ضربه هایی بوده که از ادمای مختلف یا از شرایط خوردیم ناچاریم یه جورایی خودمونو توی محیط واقعی جمع کنیم و بسته نگه داریم. چون می ترسیم همون یه ذره اعصاب و دلی هم که برامون مونده توی ضربه ی بعدی از دستمون بره. خیلی از ادمای این دنیای پر از ادم همینن. مثل من و تو و همه ی بچه های این تالارن. واقعا مهربونن اما جرات نمی کنن مهربونی کنن. مخصوصا بی دلیل. می دونم سخته ولی درکشون کن. همه ادمایی که هر روز می بینی رو درک کن. همه امون مثله همیم. اونایی که بدن و بدی می کنن واقعا تعدادشون کمه اما اثر بدی هاشون زیاد می مونه و خیلی هامون پشت نقاب یه ادم بی تفاوت یا بی احساس یا حتی بد اخلاق یا هر چی قایم می شیم که اسیب نبینیم. یا حداقل فکر کردیم این یه راهه واسه اسیب ندیدن.
هر کاری خودت دوست داری بکن. هر راهی خود دوست داری برو. توی راهت توی مسیری که خودت دلت خواسته و رفتی حتما دخترایی هستن که هم مسیر باشن. تو هر کارو هر راهی که خودت می خوایو برو اما حواستو جمع کن و خوب به اطرافت نگاه کن. شاید دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی یکی از همون کسایی باشه که باهات هم مسیره. اگه منظورت از اینهمه کار این بود که مسیرتو عوض کنی نکن. هر راهی که باید بری رو برو فقط به اطرافت و موقعیتایی که پیش میاد نگاه کن. شاید همسر اینده اتو بتونی پیدا کنی اینطوری بی اینکه وقت و عمر تلف کرده باشی. در نهایت هم همون راهی رو رفتی که خودت خواستی.
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام بچه ها,خوبید؟
مینوش تو چطور حالت؟عزیزم مرسی که پیگیر وضع من هستی و راهنمایی میکنی:72:
واقعیتش من دلیل حتمی و قطعی رو نمیدونم که چرا اینجوری شدم,آخه وقتی به گذشته و مثلا 1 سال قبل هم فکر میکنم میبینم که اونموقع هم یه آدم شاد و پرانگیزه برا ازدواج نبودم.اینور اونور دنبال دختر باشم
کلا میتونم بگم از همون وقتی که جریان ازدواجم بهم خورد روز بروز بدتر شدم در اثر تنهایی و اینکه همچی رو ریختم تو خودم و رسیدم اینجا,حالا دیگه فکر کنم رسما افسرده شدم
دیشب هم که اون حرفها رو میزدم بدجور دلم گرفته بود,در حدی که کم مونده بود گریه کنم از دلتنگی.......
راستش من در حال حاظر تنها چیزی که دلم میخواد داشته باشم یکی هست که کنارم باشه,و چون توی ایران این کار فقط با ازدواج میشه مجبورم به ازدواج فکر کنم,در کل من مخالفتی با ازدواج ندارم
قبلا بجز ازدواج خیلی دلم میخواست که دکتری بگیرم و بتونم مثل استادهام به یه جایگاه خوب و مناسب توی اجتماع برسم، شرکتم رو به یه جایی میرسوندم که از نظر مالی تامین میشدم....
و یسری تصورات از یه زندگی شاد و خوب....
ولی الان واسه هیچکدوم اونها انگیزه ندارم که سفت و سخت بیفتم دنبال کار،حوصلم نمیکشه
هرچند که تازگی یه شرکت تاسیس کردم و از ظهر تا شب هم میرم اونجا،ولی با اون لذت و علاقه نمیرم که همه اینهارو برا ساخت زندگیم و آیندم انجام میدم, بیشتر واسه وقت پر کردن....
ولی میگم کاش تو هم با من هم رشته بودی و حالا که با هم همدرد بودیم میومدی توی شرکت همکار میشدیم....
الان چیزی که منو ناراحت میکنه بیشتر از همه این هست که توی دنیا تنهام
منظورم هم از اونهمه کار واسه درومدن از تنهایی این بود که برا اینکه یکی پیدا کنم که کنارم باشه باید دوباره برم دانشگاه و یا برم کلاس و هی اینور اونور و تازه معلوم نیست بعد چند سال بتونم اون فرد رو پیدا کنم
وقتی پیدا کردم اون هم منو بخواد یا نه, یا تازه باید با خانوادم هم بجنگم که به خواسته خودم برسم.....
بدبختی من اینه که نه دختر یاز شدم و نه خانوادم سنتی که مادرم اینور اونور بره خواستگاری,سرم بی کلاه مونده.....
شاید الان تنها کاری از دستم برمیاد این هست که جوری صبح تا شبم رو از کار پر کنم که دیگه هیچی نفهمم,
اون بعضی وقتها رو هم که بیکار میشم و دق میکنم رو با صبر رد کنم
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
چشماتو یه کم بیشتر به دنیا باز کن. دخترای زیادی اطرافت هستن. مگه مادری که برا پسرش دختر پیشنهاد میده چطوره؟ من دیدم یه خانوم وقتی میخواد برا پسرش زن بگیره از هر فرصتی برای پیدا کردن یه کیس مناسب استفاده میکنه. از ایستگاه اتوبوس گرفته تا عروسی!
شما هم آروم آروم سعی کن مراودات اجتماعیت رو خاص کنی. مثلا اگر توان کارهای هنری داری تو اینجور گروه ها وارد بشی. اینجوری هم کیس مناسبت رو پیدا میکنی. و هم روحیه ات خوب میشه
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستانی که شارژ دارن لطف کنن این تاپیکو بذارن اینجا واسه نظر کارشناسان.
http://www.hamdardi.net/thread-20734-page-8.html
کنارش هم بنویسین چطور پدر مادرو برای ازدواج کردنم راضی کنم.
من فکر می کنم اینکه پدر مادرتو چطوری راضی کنی رو مدیر همدردی بتونن راهنماییت کنن. فکر می کنم این راه داشته باشه. بشه که بشه. امیدوارم مدیر همدردی بیان اینجا نظرشونو بگن.
---
در مورد دختر مورد علاقه پیدا کردن. تو هر جایی و هر راهی که می خوای بری رو برو. مثلا نوشتی دوست داشتی دکتری بخونی. می تونی شروع کنی به خوندن. شاید کنارش بخوای کلاس زبان هم بری. شاید بخوای پذیرش بگیری بری یه کشور دیگه واسه ادامه تحصیل شاید بخوای بری یه کار هنری رو یاد بگیری بشین فکر کن چه کاری بوده که دلت می خواسته بکنی و نشده یا وقت نکردی الان برو دنبالش توی وقتای ازادت. هر جایی و هر کاری هم می کنی یه جوری باشه که توی محیطی باشی که دخترا هم باشن. مثلا کلاس زبان جایی برو که کلاسا مختلط باشه. سر کار که می رفتی هم ممکن بود یکی رو ببینی که دوست داشته باشی. یعنی تو باید کار خودتو بکنی و اولویتو بذاری واسه کارایی که داری می کنی اما همش حواست باشه که اگه کسی رو دیدی راحت ازش نگذری و فکر کنی به اینکه می شه همسرت باشه یا نه. توی محیطای مختلف باید سعی کنی بری.
اگه حس می کنی عجله داری یه مدت چند ماه خیلی به محیطای مختلف مثله مهمونی یا همایشا یا تور های گروهی با کسایی که می شناسی برای سفرهای چند روزه یا حتی یه روزه برو. نوشتی دوستایی داری. خوب اونا خواهر دخترخاله دختر عمه یه کس و کار مونثی بالاخره دارن دیگه. اگه بتونی همینطوری که دوستین ببینی دختر خانما رو می تونی راحت تر تصمیم بگیری اما اگه همه این کارارو کردی و نتونستی مورد مناسبتو پیدا کنی اونوقت دیگه می تونی به دوستات یا فامیل و یا همسایه ای که ادم خوبی باشه یا هر کسی که فکر می کنی ممکنه بتونه کمکت کنه بگی که قصد ازدواج داری و اگر کسی رو می شناسن که مناسبه بهت معرفی کنن. بعدم یا با خونوادت یا با یکی از اقوامت می ری جلسه ی خواستگاری یا یه قراری بیرون توی رستورانی جایی با خانواده دختر و خود دختر می ذارین که ببینین همدیگه رو اصلا خوشتون میاد از هم یا نه. خیلی وقتا ممکنه همون دفعه اول که دخترخانمو ببینی به این نتیجه برسی که نه و دیگه به جلسه بعد خواستگاری نمی رسه. مردم که خونواده هاشون براشون مورد پیدا می کنن اینطوریه دیگه. انقدر می رن خواستگاری تا بالاخره کسی رو که دوست دارن پیدا کنن.
در مورد حال و حوصله نداشتنت فکر می کنم اگه خودتو مجبور کنی شروع کنی بقیه اش حله. قدیما من که نمی خواستم درس بخونم مثلا چندین روز از زیر درس خوندنه در می رفتم در صورتی که اگه می رفتم درسه رو شروع می کردم توی چند ساعت کل کاری که باید می کردم تموم می شد. واسه من اون شروعه سخت بود و هست. بیا شروع کن اون کاری رو که می خوای بکنی. فقط شروعش کن. مثلا حتی یه صفحه از کتابی که باید بخونی رو بخون تو فردا. بعدش یواش یواش بیشترش کن. یعنی سر خودتو شیره بمال! بگو این یه کارو بکنم. این یه صفحه رو بخونم این یه کار کوچیکه رو انجام بدم بعدش می بینی داری واقعا کاری رو که حس می کردی حالشو نداشتی انجام می دی. اون شروع کردنه است که سخته فکر می کنم. یعنی به جای فکر کردن پاشو کاری که می خوایو شروع کن حتی یه کوچولو.
عزیز من خودم خیلی صلاحیت کمک کردن بهتو ندارم. بیشتر می تونم باهات همدردی کنم تا کمک! می دونی که خودم لنگ لنگم. اما تو در قیاس با من وضعت خیلی بهتره. باور کن وضعت خیلی هم بد نیست. فقط احساس می کنی که حالت خوب نیست. حق داری عزیزم. اما یادت باشه این فقط یه احساسه. واقعی نیست. واقعی نیست که باعث بشه انگیزه تو برای اینده از دست بدی و صبحو شب کنی. می دونی شبیه چیه؟ شبیه اینه که ادم فکر می کنه جلوش یه جای بی سرانجامه. شبیه اینه که ادم وقتی توی یه چاهه نگاه می کنه بالا رو فکر می کنه هیچ فایده ای نداره حتی از جاش حرکتی بکنه چون هیچی نمی شه. اما این احساسه این فقط تصور و احساس ماست. واقعیت این نیست. اگه سعی کنیم می تونیم به چیزایی که می خوایم برسیم. این تصویری که توی ذهنمون داریم فقط یه تصوره یه وهمه. هر چی بخوایم می شه با تلاش به دست بیاریم. من اینو مطمنم. اما منم مثله تو انگیزه ای ندارم واسه همین می گم شاید نتونم کمکی بهت بکنم. امیدوارم دوستان بیان نظرات بهتری بگن. فقط اون شروع کردنه است سخته. البته اول از همه ادم باید بدونه چی می خوادو چه کاری می خواد بکنه بعدش شروع کنه اون چیزی رو که می خواد. ایندو تا واسه من سخت بودن همیشه.
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
راستی کیش میش وقتی که تو خودت در اطرافتون دختر خانم مناسب نمی بینی احتمالا مامان بابات هم نمی تونن کسی رو پیدا کنن. یعنی حتی اگه می خواستن هم نمی تونستن به این راحتی واست کسی رو پیدا کنن پس ناراحت این نباش که به فکرت نیستن واسه مورد مناسب پیدا کردن. چون احتمالا اگه هم به فکر بودن بازم کار خاصی نمی تونستن بکن. خودت هر کاری می تونی واسه خودت بکن.
من که شارژ ندارم نمی تونم این تاپیکو بذارم واسه نیازمندی به کارشناسان. کسی هم نذاشت. البته اگه می ذاشتن هم لزومی نداشت که کارشناسا بیان نظر بدن! کلی تاپیک می ذارن واسه نیازمندی و هیچکسی هم نگاش نمی کنه! ولی امیدوارم بتونی کسی رو که می خوای زود پیدا کنی. بعدش که پیدا کردی اگه بازم مثه دفعه قبل مادر پدرت مخالفت کردن برو یه بار یه مشاوره حضوری و بپرس که باید باهاشون چه رفتاری کنی. فکر کنم بتونی با یه جلسه مشاوره با یه مشاور خوب بفهمی باید چه کار کنی یا حداقل بفهمی چشونه.
موفق باشی :72:
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام دوست عزیز
نظرات خوب دوستان و راهنمایی های خوبشون رو خوندم.
میدونم تنهایی حس خوبی نیست اما 2 چیز هست که اگر از درون ما نشات نگیره در بیرون از خودمون هم نمیتونیم
پیداش کنیم :
1- نشاط و شادمانی 2- آرامش و انگیزه
شما منتظر هستین که کسی بیاد و شما رو از تنهایی در بیاره. اما این جا یک نکته مهم هست.
شما خودتون برای خودتون تلاشی نمی کنین. چطور توقع دارین دیگران به فکر شما باشن؟
با این همه بی انگیزگی و ناراحتی و احساسات منفی فکر می کنین روحیه و انگیزه ای براتون باقی مونده؟
ناسلامتی شما مردین. مرد باید مظهر تلاشگری و جستجوگری باشه.
اما شما در موضع انفعال نشستین یک گوشه و همش آه میکشین و غصه میخورین و درد و دل می کنین. خوب
نوشتین ازدواجتون بهم خورده و خانوادتون دوست ندارن شما ازدواج کنین. پس تا حدودی بهتون حق میدم اما
همشو نه!
شما فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارین! این یکبار رو هم میخواین به همین سادگی از دست بدین؟؟
فکر نمی کنین بهتره خودتون به تلاش و تکاپو بیافتین؟
میدونین خیلی ها بعد از ازدواج تنها تر و افسرده تر میشن؟ میدونین چرا؟ چون از درون خوشحال و با نشاط نیستن
و دنبال یک عامل بیرونی هستن دائم که به اونها این احساس خوشایند رو بده!
پس اول از همه این شما هستین که باید این حصر رو بشکنین و این پیله ای که دور خودتون تنیدین رو پاره کنین و
به بال های اندیشه و باورتون اجازه پرواز بدین!
اگر شما نخواین این پیله کهنه رو دور بندازین ، هیچ کس دیگه هم نمیتونه به شما کمک کنه.
پس جسور باشین! با اعتماد به نفس!
شخصیتتون من رو خیلی یاد خواستگار سابقم میندازه. وقتی که از من خواستگاری کرد یک پارچه شور و هیجان و
انگیزه بود و هر روز سعی می کردم از پیله تنهاییش جداش کنم اما خانواده سرسختش و منفعل بودن بیش از حدش
باعث شد نتونه اون پیله رو بشکافه و خودش برای زندگیش تصمیم بگیره و میشنوم دورادور که خیلی منزوی و
افسرده شده.
می بینین؟ هیچ کس نمیتونه به این جور آدمها کمک کنه مگر اینکه خودشون بخوان به خودشون کمک کنن!
پس خواهشا سعی کنین واسه نجات زندگی ای که فقط یکبار برای بودن در اون فرصت دارین تلاش کنین!
اونوقت مطمئن باشین کائنات در مقابل خواست شما سر تعظیم فرود میاره و به لطف خدا همسری خوب هم
نصیبتون میشه.
پس سعی کنین دنبال یک فرد مناسب با انگیزه کامل بگردین (انگیزه که باشه ممکنه هر جایی فرد مناسبتون پیدا
بشه چون شما اینو با همه وجود میخواین!) و بعد قاطع بودن رو یاد بگیرین و بعد اون فرد رو به خانواده معرفی کنین
و اگر باز هم مخالف بودن روشهای خوبی رو میشناسم که میشه خانواده رو در احترام کامل با قاطعیت متقاعد کرد!
فقط باید چیزی بشین که تا الان نبودین و روی خودتون کار کنین.
این تاپیک رو هم بخونین. برای شما مفید میتونه باشه.
در آخر این دو بیت جناب حافظ رو هم بهتون تقدیم می کنم چون خیلی مناسب برای شماست :
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای ............ ور نه از تَخمه جمشید و فریدون باشی!
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان ...... چند و چند از غم ایام جگرخون باشی!
موفق باشین
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستهای خوب و مهربونم سلام
خوبید همه؟
باز هم شرمنده شدم
خیلی خیلی معذرت میخوام که اینهمه دیر جواب میدم
بخاطر مسله سربازیم و شرکتم دیگه طوری شده که آخر شب فقط خسته برای خواب میام خونه حتی حال شام خوردن هم پیدا نمیکم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر بهار
چشماتو یه کم بیشتر به دنیا باز کن. دخترای زیادی اطرافت هستن. مگه مادری که برا پسرش دختر پیشنهاد میده چطوره؟ من دیدم یه خانوم وقتی میخواد برا پسرش زن بگیره از هر فرصتی برای پیدا کردن یه کیس مناسب استفاده میکنه. از ایستگاه اتوبوس گرفته تا عروسی!
شما هم آروم آروم سعی کن مراودات اجتماعیت رو خاص کنی. مثلا اگر توان کارهای هنری داری تو اینجور گروه ها وارد بشی. اینجوری هم کیس مناسبت رو پیدا میکنی. و هم روحیه ات خوب میشه
دختر بهار سلام
مرسی که به تاپیکم سر زدی
راستش خودم دوس دارم کلاس خط و سنتور برم,اما وقتش رو ندارم متاسفانه
کارم هم جوری هست که فقط با مردها ارتباط دارم,چون عمرانی هستم
البته اینرو هم باید بگم که با حرفهای دوستام دارم متوجه میشم که مشکل اصلی من در پیدا کردن نیست!
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
مینوش جونم سلام
حال و احوالت چطوره؟ امیدوارم منو ببخشی که دیر به دیر برات مینویسم
تو بیشتر از من پیگیر حل مشکل من هستی,چقدر مهربونی عزیزم:43:
تموم حرفهایی که برام نوشتی رو کامل خوندم,مرسی که برام وقت گذاشتی
درسته کسی تاپیک رو نذاشت برا قسمت مدیرها,اما راهنماییهای تو خیلی خیلی خوب بود
تواناییش رو داری یه مشاور خوب بشی ;) جدی میگم
همونجور که میگی اون شروع سخته,منم عین خودت هستم ,توی این مورد هم که شرایط خاص هست و به یکی دیگه هم بسته هست بدتر هست.
من خودم یه طرف قضیه هستم,ولی بنظرت کسی راضی میشه با این شرایط قبول کنه با من بمونه؟ا؟
اما حرفت رو قبول دارم,
فرضا همین شرکت رو چند سال بود توی نظرم بود ولی شروع نمی کردم,ولی اونروز گفتم لااقل برم ثبت کنم که جوگیر شدم و حتی قبل ثبت شرکتم چندتا کار گرفتم و الان ظهر میام خونه لباس عوض میکنم و میریم دنبال کارم