RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
دوست عزیز به نظر من آدم باید راه خودش رو توی زتدگی بره این وسط اگه مورد مناسبی برای ازدواج پیدا شد ازدواج کنه اگه هم پیدا نشد که چیزی رو از دست نداده از راه خودش باز نمونده.اگه راه و هدف درس باشه خوب اونو دنبال کنه اگه یادگیری یک حرفه باشه به دنبال اون بره.
راستش من نمیتونم دخترهایی که تنها هدفشون ازدواج هست رو درک کنم اگه آدم راه و هدفی نداشته باشه اگه ازدواج بکنه دو حالت داره اگه شوهرش خوب و همه چیز مطلوب باشه باز هم اگه هدفمند بود چیزی رو از دست نمیداد شاید بتونه یک کم استقلال مالی داشته باشه و به زندگیش کمک کنه شاید هم به خاطر زندگیش تصمیم بگیره خونه نشین بشه ولی در حالت دوم که بی هدف باشه اگه زندگیش خوب نباشه اگه شوهرش بداخلاق باشه یا هزار تا مشکل دیگه داشته باشه اونوقت به خاطر اینکه خودش از خودش چیزی نداره تمام هدفش که ازدواج بوده یه دفعه به بن بست میخوره شاید مجبور باشه یه زندگی خفت بار رو تحمل کنه یا شاید هم تحمل نکنه ولی بعدش به یه شغل سطح پایین و زندگی سخت رضایت بده.
اگه تو خونه نشستن مورد ازدواج مطلوب رو قرار بود برسونه خوب تا الان توی این دو سال رسونده بود
راستی این رو هم بگم همه آدما هنگام ورود به مقطع جدید استرس و نگرانی دارن ولی دو سه هفته که بگذره عادت میکنی...
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام:72:
نقل قول:
اگه تو خونه نشستن مورد ازدواج مطلوب رو قرار بود برسونه خوب تا الان توی این دو سال رسونده بود
:104::104::104:
خودت می دونی چرا اینقدر به ازدواج و شوهر گیر دادی؟
نظر من اینه که برای فرار از درس خوندن و کار کردن هست. به نظرت شوهر کردن و بچه داری آسونترین راه فرار از تلاش کردن واسه ادامه زندگیه !! یکی هست که خرجتو بده بدون منت و تو هم وقتت رو با کار خونه و محبت کردن به شوهرت و بعد از یکی دو سال هم بچه داری و ... پر میکنی. اگه نشدم شوهر کنی یه بهونه پیدا میکنی خودکشی میکنی. چون دیگه نه منت کسی سرت هست. نه سختی زندگی خوابگاه و خونه بابا و پول گرفتن و کنفرانس دادن و ... رو داری نه شوهر و بچه ای که وقتت رو باهاش پر کنی پس تنها راه واسه تلاش نکردن و در عین محفوظ ماندن از گیرهای دیگران خودکشیه!!
اگه حرفام به نظرت درسته بیا بگو علت این همه بی انگیزگی و ترس واسه تلاش کردن در جهت ادامه زندگیت چیه؟
تو شهری که زندگی میکنی سن ازدواج دخترا چند ساله؟
فرزند چندم و دختر چندمی؟
نظر خانوادت نسبت به ازدواجت چیه؟
خواستگار جدی داشتی یا داری؟
عاشق کسی بودی یا هستی؟
از سختی های خوابگاه بگو؟
از سختی های مادرشوهر داری و همسرداری هم چیزی میدونی؟
راستی یادم رفت به خاطر پشتکار واستعدادت که باعث قبولیت تو این آزمون شده(با وجود بی علاقگی و بی انگیزه بودن این یعنی از استعداد بالایی برخورداری) بهت تبریک بگم:72::72:
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط من خسته
نمی دونم تنبلی هست یا نه. مشکل اصلیم یکی استرس خیلی شدیده. یکی این که درس خوندن رو برای سن خودم خیلی مسخره می بینم!
مشکل 1 :استرس وارد شدن به یک جمع جدید و حرف زدن تو جمع
با نرفتن به دانشگاه مشلتون حل نمیشه فقط ازش فرار میکنید.
در نظر بگیر با شوهرتون میخواید به مراسمی برید که همه دوستان و همکارانش شرکت میکنند و شما اصلا اشنایی با انها ندارید . باز هم میخواید از موقعیت فرار کنید؟؟
در مورد سن شما 24 سالتون هست اگر 34 سالتون هم بود من اصلا این مورد رو نمیپذیرفتم. من 26 سالمه و تازه امسال میخوام کنکور ارشد شرکت کنم :82: :P
فکر نمیکنم درس های دانشگاه واسه شما که با این بی انگیزگی واسه ارشد خوندید و یک رشته خوب و یک دانشگاه خوب قبول شدید، خیلی سخت باشه.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
ببخشید ولی کی به شما گفته ارشد سخت تر از لیسانسه؟ به نظر من ارشد یک دهم لیسانس هم سختی واسترس نداره. یعنی اینقدر زود میگذره و تعداد واحدهات کمه که نمیفهمی چطور تموم شد... اصلا این استرس رو به خودت وارد نکن که وارد مرحله سختتر میشی که کاملا کذبه!
در ضمن شما میتونی توی همون دانشگاه فرصت های بیشتری برای ازدواج داشته باشی تا اینکه توی خونه بشینی. بشین تا شروع کلاسهات مطالب این سایت رو بخون و مشکلات ازدواج ها رو ببین و از خواب شاهزاده با اسب سفید بیا بیرون! البته زیاد نخون چون احتمال زیاد کلا از ازدواج زده میشی با مشکلاتی که بعضی دوستامون دارن...
شاید شما تو خانواده بسته ای هستی که ازادی هات مشروط به ازدواج کردنته که اینقدر عجله داری، اینطوره؟
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
واقعا عنوان "من خسته" را خوب اومدی.
من مدرس کنکور کارشناسی ارشد در چندتا از موسسات معتبر تهرانم. دوست عزیز میدونی این موقع ها که میشه بچه هایی که قبول نمیشن با چه فشار روحی میان واسه مشاوره و بعضا گریه و زاری راه میاندازند. این روزا کار ما فقط دل داری دادن به اونهاست. دو سال بیشتر نیست و ی عمر استفاده. چشم بهم بزنی تمومه.نا شکری نکن از نعمتی که خیلیا حسرتشو میکشن:310:
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
تسلیم خدا، ناراحت شدم داستانتو خوندم. اگه واقعا دوست داری بری دانشگاه الان هم می تونی این کارو بکنی. ایشالا تو درس و ازدواج موفق باشی.
اما من دانشگاه رفتم. لیسانس دارم. به نظرم کافیه.
درسته که علاقه زیادی به ازدواج دارم ولی عجولانه در موردش تصمیم نمی گیرم.
"آدم باید راه خودش رو توی زتدگی بره این وسط اگه مورد مناسبی برای ازدواج پیدا شد ازدواج کنه"
درسته آدم باید راه خودشو بره. راه من ازدواجه. یعنی اصل کاری ازدواجه.
"نظر من اینه که برای فرار از درس خوندن و کار کردن هست. به نظرت شوهر کردن و بچه داری آسونترین راه فرار از تلاش کردن واسه ادامه زندگیه !! یکی هست که خرجتو بده بدون منت و تو هم وقتت رو با کار خونه و محبت کردن به شوهرت و بعد از یکی دو سال هم بچه داری و ... پر میکنی. اگه نشدم شوهر کنی یه بهونه پیدا میکنی خودکشی میکنی. چون دیگه نه منت کسی سرت هست. نه سختی زندگی خوابگاه و خونه بابا و پول گرفتن و کنفرانس دادن و ... رو داری نه شوهر و بچه ای که وقتت رو باهاش پر کنی پس تنها راه واسه تلاش نکردن و در عین محفوظ ماندن از گیرهای دیگران خودکشیه!!"
صبا :302::302::302:
دقیقا همینه که می گی. :302:
من نمی دونم چرا انقد می ترسم. حالم خیلی بد شد نوشته هاتو خوندم. حالم از خودم به هم می خوره. :302:
سن ازدواج بالاست. حتی خواهر بزرگترم هم ازدواج نکرده. کلا هیچ کدوممون ازدواج نکردیم.
دختر دومم. فرزند سوم.
خونوادم خیلی نظرات ضد و نقیضی دارن. بعضی وقتا حس می کنم که ذره ای هم منو آدم حساب نمی کنن و ازدواج رو خیلی برام زود می دونن. بعضی وقتا هم کاملا برعکس. کلا نظراتشون در مورد همه چی همیشه متناقضه.
قبلا خواستگار جدی داشتم.
قبلا عاشق کسی بودم. نمی دونم هنوز هستم یا نه.
سختی های خوابگاه مثلا این که: بعضی از بچه ها واقعا بهداشت رو رعایت نمی کنن و همون بعضیا کل خوابگاه رو خراب می کنن. خیلی ها واقعا بی ملاحظه ن و همیشه سر و صدا دارن. بعضی وقتا هم اتاقی ها زیرآب آدمو می زنن. (جاسوس از آب در میان. دزدی می کنن. در موردت به دیگران دروغ می گن. بی ملاحظه ن....) امکانات خوابگاه واقعا بده. واقعا بد. مسئولای خوابگاه بینهایت بی احترامی می کنن به آدم، انگار که ارث باباشونو خوردیم اومدیم خوابگاه. نه فقط مسئولای خوابگاه، حتی مستخدمای خوابگاه هم همین برخورد رو دارن و به خودشون اجازه می دن هر جور که دلشون خواست باهات رفتار کنن. نگاه زن های تهرانی به دخترای خوابگاهی خیلی زشت و زننده س. انگار که ماها ببخشید همه خرابیم و اومدیم شوهرا و پسرای اونا رو از راه به در کنیم. مردا هم که همین طور فکر می کنن و دردسر درست می کنن واسه آدم. همین نظر رو مسئولای خوابگاه هم دارن. نگهبانای خوابگاه هم همین طور. خیلی هم برخورد بدی دارن.
از مادرشوهرداری چیزی نمی دونم. ولی خیلی کم در مورد شوهرداری می دونم. به نظرم با این که سخته ولی خیلی شیرینه.
خیلی ممنون صبا. :72:
پاییزان عزیز، می دونم که با دانشگاه نرفتن مشکلم حل نمی شه. ولی نمی خوام خودمو بندازم تو اون شرایط سخت.
اون موقعیتی که مثال زدین، خوب اونجا توجه همه به من نیست. ولی موقع کنفرانس همه فقط به من نگاه می کنن و گوش می دن.
موفق باشین.
چرا باور کنید سخته. من 2 بار کنکور دادم. خوب معلومه که بالاخره قبول می شدم. درسای لیسانس که بینهایت برام سخت بود. و می تونم بگم با این که برای کنکور درس خوندم، باز هم خیلی از درسها رو نفهمیدم.
دوستام که ارشد خوندن بهم گفتن که سختتره.
خوب موقعیت ازدواج می تونه جاهای دیگه هم پیدا شه. چرا انقدر خودمو اذیت کنم؟
من به شوهر و ازدواج اونقدرا هم رمانتیک نگاه نمی کنم. ولی راستش داشتن یه زندگی آروم و نگه داشتنش تنها هدف زندگی منه و تنها چیزیه که بهم آرامش می ده.
خونوادم بسته نیستن. نمی دونم منظورتون از آزادی چیه. ولی فکر می کنم واسه یه دختر آزادی بیشتری وجود داشته باشه تا یه زن متاهل. با این حال حاضر نیستم به خاطر این مثلا آزادی ها از ازدواج بگذرم.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
من هم مقطع ارشد و دکتری دانشجوی دانشگاه تهران بودم.اصلا این احساسی که شما میگی رو نداشتم.از اول با همشهری خودم هم اتاق شدم تو یک مقطع یکیشون با همه مشکل داشت که خودش رفت.ما هم گاهی اختلاف داشتیم ولی مشکل خاصی نبود.اتفاقا آدم توی خوابگاه آدمای مختلف رو میبینه و طریقه سازگار شدن با انواع آدما رو یاد میگیره.میفهمه همه جا خانواده نیستن که بخوان حمایتت کنن باید از پس همه چیز خودت بربیای مثل دوران سربازی آقایون میمونه که ازشون یه مرد میسازه.
راستی رفتار مسولین خوابگاه با دانشجویان تحصیلات تکمیلی خیلی بهتره مثل بچه ها باهات رفتار نمیکنن.
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام دختر خوب:72:(این چه اسمیه واسه خودت انتخاب کردی:160:)
احتمالا رفتی ثبت نام کردی و از فردا یا هفته دیگه باید بری سر کلاس،درسته؟
اول در مورد خوابگاه بگم که تو ارشد وضعیت خیلی فرق میکنه چون اکثر بچه مثبتا و درس خونا میان واسه تحصیلات تکمیلی. پس وضعیت خوابگاه از نظر نظافت و سکوت و همچنین برخورد مسئولین و ... خیلی خیلی بهتره. بعضی از خوابگاههای ارشد کلا شبیه سالن مطالعه ست:163: چون بر خلاف نظر دوستان دوره ارشد به راحتی نمیشه از زیر تمرین و پروژه و... در رفت و باید باید درس خوند و کار انجام داد تا نمره گرفت. البته من با توجه به اینکه رشته ت فنی هست میگم!
نمیدونم کدومیک از دانشگاههای تهران قبول شدی ولی کلا همه دانشگاهها سخت گیری خاص خودشون رو دارن ولی نکته مهمش اینه که همه این سختیا 10 ماهه یعنی از اول مهر که رفتی تا نهایت نهایتش آخر تیر . بعدش دیگه از فشار و استرس و ... خیلی خیلی کم میشه.
نقل قول:
نگاه زن های تهرانی به دخترای خوابگاهی خیلی زشت و زننده س. انگار که ماها ببخشید همه خرابیم و اومدیم شوهرا و پسرای اونا رو از راه به در کنیم. مردا هم که همین طور فکر می کنن و دردسر درست می کنن واسه آدم.
این طرز فکرت یه زنگ خطر اساسی هست.
دختر خوب کی تو اون شهر به اون بزرگی می دونی تو کجایی هستی که بخواد با دید بد بهت نگاه کنه؟ تو تمام پایتختای دنیا از کل کشورشون و همه قشر و فرهنگی زندگی میکنند. تازه تو کشورای دیگه ملیتای دیگه هم هستند. فکر میکنی چند درصد مردم تهران اصالتا اهل اونجا هستند؟ چند روز پیش تو اخبار میگفت که روزی 4 میلیون مسافر جهت انجام فعالیت اقتصادی و اداری و ... به تهران وارد و خارج میشن!! مگه مردم تهران بیکار هستند که بخوان شما رو قضاوت کنند؟؟؟:303:
پس یکی از عومل ترست به نظر من همین ذهن خوانی و ترس از قضاوت دیگرانه!! که احتمالا حاکی از اعتماد به نفس پایینت هست.
نقل قول:
درسای لیسانس که بینهایت برام سخت بود. و می تونم بگم با این که برای کنکور درس خوندم، باز هم خیلی از درسها رو نفهمیدم.
درصدای کنکور ارشدت چنده؟ بین 30 تا 50. درسته؟
درصدای رتبه یکتون رو دیدی؟ اگه همه رو 50 زده باشه یک میشه؟
این یعنی چی؟ یعنی اونی هم که رتبه یک میشه نصف سوالا رو نمیتونه جواب بده!!
پس باید بگه چون من نصف سوال رو نمیتونم جواب بدم یا به همه مباحث مسلط نیستم نباید ادامه تحصیل بدم!!!
ریشه یابی دوم : علائم شخصیت کمالگرا رو داری. در موردش سرچ کن.
نقل قول:
خوب موقعیت ازدواج می تونه جاهای دیگه هم پیدا شه.
دو سال وقت داشتی!! چرا با اینکه این همه تاکید داری که باید ازدواج کنی به جاهای دیگه سر نزدی؟ پس در مورد ازدواج هم کوتاهی از خودت بوده!!
گفتی خواستگار جدی داشتی؟ چی شد ؟ جریانش چی بود؟ چرا به ازدواج ختم نشد؟
خواهر بزرگتر از خودتم اینقدر واسه ازدواج عجله داره؟
اون عشقی که ازش گفتی ماجراش چی بود؟ منتظر کسی هستی؟ خانوادت هم در جریانش هستند؟
به نظر من تو خونه احساس راحتی نمیکنی. دلایلش رو بگو!!
در مورد کنفرانس هم فکر میکنم فرصت خوبی واست فراهم میشه که به ترست غلبه کنی و در این زمینه به مهارت برسی. در مورد این هم سرچ کن که چطور به استرست هنگام کنفرانس غلبه کنی و یک ارائه موفق داشته باشی.
اگه مقاله خوبی هم خوندی که تو این انجمن نبود، اینجا هم قرار بده تا بقیه هم بتونند استفاده کنند.
:72::72:
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
عزیزم من تقریبا وضعیتم مثله شماست با این تفاوت که من مهندسی برق قبول شدم و جون خودم تهرانیم نیاز به خوابگاه ندارم ولی من هم همش حس می کنم حوصله ی درس ندارم!در ضمن مطمئنی ارشد کار و پروژه اش بیشتره؟من از دوستام که پرسیدن همینو میگفتن ولی بچه های سایت بهم گفتن از کارشناسی ساده تره و فکر می کردم واقعا ساده تره و خیالم راحت شده بود!!!!!!!!
من هم خیلی خیلی نگران و مضطرب دوره ی ارشدم:302: خداکنه هردومون با موفقیت این دوره را هم بگذرونیم:323:
RE: با چه بهونه ای می تونم دیگه درس نخونم؟
سلام خسته جان.
منم رشته ام کامپیوتره. دانشجوی ارشدم. ترم اول رو پاس کردم. منم می ترسیدم از کنفرانس از سختی درس. از محیط جدید. اما رفتم و خوندم منم خجالت می کشم بابام خرجمو میده ولی مگه چاره هست. تا کار نیست چاره ای هم نیست. اما ترم اول رو به خوبی پشت سر گذاشتم . با معدل خوب به خاطر خودم و زحمت های بابا و مامانم. من می تونم کمکت کنم تو مقاله نویسی . تو درسا . خلاصه اینکه وارد محیط جدید بشو به خاطر ایندت . خانوادت. موقعیت های ازدواج هم برات پیش میاد خیلی بهتر از قبل. چون خیلی ها دوست دارن عروسشون ارشد باشه. وقتی بری و بشی دانشجوی ارشد فرقشو تو نگاه های همه می فهمی. امیدوار باش. توکل کن . اگه خواستی با من در تماس باش. به هر حال رشته هامون یکیه. به قول بچه ها خیلی ها حسرت می خورن که ارشد قبول نشدن. نماز شکر رو بجا بیار.:72: