RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام خانومی
بنظر این اوضاع و احوال ذهن شما رو بدجور درگیر کرده و ناخوداگاه از همه چیز برای خودت یک ترس بزرگ میسازی!
به قول خودتون خواهر زن سابق شوهرت انسان متین و موقری هست حتی از شوهرت تعریف کرده وگرنه اگه آدم بدذاتی بود همونجا پرونده اش رو می ساخت و ذهن شما رو حسابی بدبین میکرد!
بر فرض محال ایشان این دیدارتون رو به گوش شوهرتون برسونن شما میتونی بگی اتفاقی از نمایندگی این خانم رد شدی و اولش برای خرید کردن رفته بودی و بعدش صحبت باز شد و شما از خواهرش پرسیدی و اینکه اگه این زن چیز بدی میگفت یا تعریف میکرد برای شما فرقی نمیکرد و مهم نبود! چون اگه مهم بود قبل از ازدواجت میرفتی تحقیق میکردی نه حالا!!
به دیدار پدر و مادرت نمیتونی بری ولی میتونی هر روز تلفنی صحبت کنی و به هر دوی اونها آرامش بدی فقط باید مواظب باشی گله و شکایتی از خانواده شوهرت نداشته باشی تا هم خودت آرامشت رو حفظ کنی و هم پدر و مادر عزیزت
برادر شما از این آشفتگی ذهنی که در مورد زندگی شما برای خودش ساخته ناراحت هست (طلاق و ازدواج دوباره با مردی که برادرت بهش بدبین هست) و بخاطر همین رفتار معقولی در رابطه با شما نداره ولی وقتی ببینه زندگی شما برخلاف تصورش خوب هست کم کم از این بدبینی در میاد و بدنبال اون زن داداشت هم رفتارش تغییر میکنه چون هرچی باشه زنش هست و نمیتونه بر خلاف گفته های شوهرش به شما نزدیک تر باشه!
همونطور که در پستهای قبلی هم گفتم شما همون مرام دوری و دوستی با مادرشوهرت داشته باش نه صمیمی و نه دشمن! یک گوش در و یک گوش دروازه!
عزیزم زندگی شما و شوهرت از این حرفها و پچ پچ های خاله زنکی مهمتر هست
تنها کاری که شما میکنی بها ندادن به حرفهای خانواده شوهر هست
با تدبیر و درایت شما حداقل سه خانواده به آرامش میرسن : پدر و مادرت ، برادرت و از همه مهمتر زندگی خودت و شوهرت
پس درگیری های ذهنی و فکرهای ناخوشایند رو از ذهنت بیرون کن خانومی
:72:
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سارا جان ممنونم
بله شما درست میفرمایید
با خاطر افکار مختلف ترسها من را رها نمیکنند
آخه شوهرم امکان نداره تحت اون شرایط باور کنند که اتفاقی با آنجا رفته ام
مگر آنکه بخواهم حقیقت را بگویم و بگویم ناراحت بودم و خواستم از تجربه آنها استفاده کنم و لی مطمئنم شوهرم مرا میکشد
در مورد دوابط هم دیگر واقعا خسته شده ام
به مامانم که زنگ میزنم اصلا و ابدا حالش خوب نسیت
مرتب اه و گلایه دارد از بخت خودش و من که این همه خراب است
یا مثلا زمانی که میگویم شوهرم از فلان ساعت تا فلان ساعت سر کار است گله میکند که ای بابا این چه وضعی است
مادرم انتظار دارد که خانواده همسرم با ثروتی که دارند او را باید کمک کنند
و حتی مدام سعی دارد مدام به نوعی در آمد شوهرم را از من بپرسد که من هیج گاه نمیگویم
پدرم هم بیمار است و هر بار که با او حرف میزنم مدام به من میگوید انجا بمان و برنگرد
به شوهرت هم بگو این طوری به ازدواجمان ادامه دهیم دور از هم
حتی مادرم هم عین این حرفها را میزند
برادرم که از همان ابتدا ساز ناکوک بود
اما سار جان اگر بدانید چهقدر در دوری همسرم اشک میریزم
به قدری او را دوست دارم که دوری از او برایم کشنده است
او هم مرا خیلی دوست دارد
خیلی زیاد چون این را به من ثابت کرده است
اما من مدام نگرانم از اینکه زندگیم بپاشد
خواهر زن سابق او خیلی متین و موقر بود
و اصلا تناسبی با حرفهایی که خانواده شوهرم میزدند نداشت
اما میترسم یکهو این موضوع را جایی مطرح نماید و در این آشفته بازار همه چیز خراب شود
خیلی دل نگرا ن و ناراحتم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
نگران نباش عزیزم
مطمئن باش این اتفاق اصلا نمی افته و دیدار شما جایی لو نمیره
ولی اگر هم رفت بگو بخاطر این درگیری ها و حرف و حدیث ها فقط میخواستی به آرامش برسی و همین حرفها رو از دهن خودشون بشنوی و اینکه اگر اونها جایی اشتباه کردن شما دیگه مرتکب اون خطا نشی و بهتر بتونی زندگیت رو حفظ کنی و در آخر بگو خودمم فهمیدم کار اشتباهی کردم و نباید میرفتم
ولی بازم میگم این اتفاق نمی افته
وقتی به مادر زنگ میزنی و گله وشکایت میشنوی زیاد ذهنت رو درگیر نکن چون همونطور که خودت میدونی اکثر مادرها پر هستن از این دلشوره ها و گله و شکایت ها !! شما فقط بذار روی درد دل کردن و وقتی تلفن قطع شد به کارهای روزمره خودت برس خانومی
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
خانم سارای عزیر
نمیدونم کی هستید
چه کاره هستید
چند ساله اید
متاهلید یا مجرد
اما در هر وضعیتی که هستید از شما ممنونم
نمیدانم تا حالا در یک شرایط روحی بد در غربت بوده اید یا خیر
بعضا حس میکنم دیوار های اتاقم به روی من هجوم می اورند
خانم سارا حق با شماست
اما کاش اینها مربوط به اتفاقات اخیر بود
از ازدواج اولم که با نارضایتی شدید خانواده ام همراه بود پیوسته و پیوسته شاهد چنین جریاناتی بودم
شاید اون موقع ها جوان نر بودم و با نشاط تر
یا شاید بیخیالتر
یعنی در 4 سال زندگی مشترک اولم چنان مسائلی برایم پیش امد که شاید در باورتان هم نگنجد اما همیشه مقابله کردم و سعی در حل مشکلات داشتم
اما هیچ وقت گشتم به جایی بند نبود
شوهرم هم جا زد و دیگه نخواست زندگیمون رو حفظ کنه
بعد هم 5 سال مطلقه بودن و استرس ها و مشکلات و حرف و حدیث های اون دوره
و حالا هم که این ازدواجم
همه اش از خودم میپرسم که ایا من تاوان چه چیزی رو دارم پس میدم
چه گناهی کردم که دارم این طور سخت مجازات میشوم
خانم سارا
شوهرم انسان ذاتا خوبیست
چیزی که حتی خوهر زن سابقش هم تایید کرد
اما گاها این خوبی ذاتی او همه چیز را خراب میکند
متاسفانه اعتماد به نفس پایینی دارد
شاید دلیل آن هم کودکی اوست
از خودش شنیده ام که تا سال اول دبیرستان دچار لکنت زبان شدید بوده و در مدرشه بسیار مورد تمسخر قرار میگرفته است
البته الان اصلا این حالت را ندارد اما گاها زمانی که خیلی عصبی و نراحت است زبانش میگیر
دلم خیلی به حالش میسوزد
خانواده ای دارد ثروتمند
پدری معروف و بنام
و برادرانی
اما هیچ کس حتی حالی از او نمیپرسد
چون همه از ازدواج اول و چیزهایی که به همسر اولش بخشیده ناراحتند و او را احمق و کودن خطاب میکنند
متاسفانه بارها پیش خود من از این عناوین و شاید بدتر از ان نیز برای همسرم استفاده کرده اند
مادر شوهرم حرفهای تحریک آمیز به من میزد که زن سابق شمهرو پیغام داده که میخواهد برگردد
اما شوهرم میگوید چنین چیزی واقعیت ندارد و مادرش دروغ گفته
نمیدانم
شاید فکر کنید خل شده ام یا دچار مشکل روحی هستم
اما باور کنید اگر شما هم جای من بودید همین طور میشدید شاید
چون همه و همه دارند سعی میکنند شوهرم را از چشم من بندازند
باز هم مثل گفته شما عمل خواهم کرد و امیدوارم ان خانم هم هیچ گاه چیزی به همسرم نگوید
برای من دعا کنید
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
مهری حان،
شما یک مشکل خاص را مطرح نکردید. تاپیکهاتون فشار شدید روحی روانی شما را نشون می ده. شما دارید همه مشکلات زندگیتون را با هم برای خودتون تکرار و تکرار می کنید و عرصه را بر خودتون تنگ تر. از بررسی زندگی و طلاق قبلی همسر، نقش مادرش، رابطه شما با والدینش، مشکلات ارتباطی خانواده اش، مشکلات خودتون با پدر مادر و برادرتون. روابط قبلیتون. اقایی که بعنوان دوست باهاش درددل می کنید و فشارهایی که بابت این روابط پنهانی یا اشتباهات گذشته خودتون دارید تحمل می کنید (سوتفاهم نشه. اما جایی اشاره کردید که همیشه شان خانواده را حفظ کردید و نذاشتید این مسایل به خانواده تون بکشه و خانم خوشنامی هستید. اما به هر حال فشار این مسایل را دارید تنهایی تحمل می کنید )
نمی دونم در چه شرایط کاری و تحصیلی هستید. گفتید دی ماه سرم خلوت می شه. الان دو تا کار می تونید بکنید.
1- به همه بگید که سرم خیلی شلوغه و کارم زیاده این چند وقت نمی تونم ززیاد باهاتون تماس بگیرم. بعد فکر همه را از سرتون بیرون کنید و تمرکز کنید روی کارتون و همسرتون. اون هم در حد صحبت و انرژی دادن به همدیگه. نه بررسی مشکلات و بحث و دعوا از راه دور و ...
دی ماه که برگشتید برید مشاوره. سعی کنید به کمک مشاور یا روانشناس به خودتون کمک کنید تا به آرامش برسید. به نظرم نیاز به یک درمان طولانی مدت دارید که خودتون را از همه گذشته ها و اشتباهات و کوتاهی ها رها کنید. مادررم این کار را کرد، پدرم فلان کوتاهی را کرد، برادرم تحقیرم کرد ... بتونید همه را رها کنید.
2- همین الان همه چیز را ول کنید و برگردید پیش همسرتون و درمان مذکور را شروع کنید. بعد که به آرامش رسیدید برگردید و کارهای نیمه تمامتان را تمام کنید.
سلامت روحی از مدرک و ... مهم تر است. اگر احساس می کنید این چهار ماه نمی تونید دوام بیارید، الان اقدام کنید.
به هر حال به نظر من مشکل شما نه مادرشوهر و نه پدر مادر، که مجموعه ای از مشکلات گذشته است که غربت و دوری و فشار کار و کانتکتهای پیش اومده تشدیدش کرده.
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
سلام مهری خانم گل
من مجرد هستم البته طعم تلخ درگیری عاطفی رو به اندازه زیاد چشیدم ولی زندگی در غربت نه مثل شما اما موقع دانشجویی داشتم ولی خوب این هم برای اوایلش بود چون بعدا اصلا همچین حسی نداشتم و صد البته با زندگی زناشویی شما در خارج از کشور فرق میکنه عزیزم
میدونم هم حرف و حدیث دیگران و زخم زبانشون شما رو خیلی اذیت کرده و هم نگران از دست زندگیت هستی و اینکه وقتی یه گوشه میشینی و به سرگذشتت تا الان فکر میکنی میبینی پر است از درد ، رنج و سختی دیدن
ولی مهری جان با گذروندن همین درد ها هست که روح ما هم بزرگتر میشه و پخته تر! نگو شعار هست چون هم خودم و هم خودت به عینه درک کردیم و فهمیدیم منتها هر کدوم بنا به مقتضای زندگی خودمون.
اگه این درد و رنج نبود این غصه ها نبود ما نمیتونستیم عشق رو با این ظرافت کشف کنیم که داشتنش چقدر میتونه برای انسان زیبا باشه و نداشتنش همون دوران اندوه باری هست که از سر گذروندیم
اگه این رنج هایی که کشیدیم نبود روح ما مثل بچه ای بود که غافل از این دنیا و خوبی و بدیهاش فقط سرگم بازی خودمون بود، ما نمیتونستیم معنای عشق رو درک کنیم و قدر زندگی حالا و شریک زندگیمون رو بدونیم
گذشته تلخی داشتی ول یحالا ببین شوهری داری که به رغم همه خوبی و بدی هاش عاشقش هستی و دوستش داری مشکلات باز هم هستن آدمی تا زنده هست مشکلات هم هست منتها ما باید قواعد این زندگی رو بدونیم و باهاشون بازی کنیم درست مثل صفحه یک شطرنج ! خوبی شما این هست که یکبار نحوه بازی و طعم تلخ شکستش رو چشیدی واینبار با تجربه تر از گذشته هستی عزیزم
با دیگران و با نحوه افکار و رفتارشون مثل مهره های شطرنج نگاه کن و سعی کن در کمال آرامش با انتخاب بهترین راه پیش بری.
اینطور که فهمیدم شما قوه درک بالا و همچنین از اراده قوی برخوردار هستی که تونستی زندگیت رو علی رغم تحمل همه این ناملایمات تا به اینجا سر و سامان بدی، حالا که تجربه بیشتری کسب کردی مطمئن باش از پس بحران های دیگه زندگیت هم بر میای مهری جان.
برات آرزوی موفقیت دارم دوست عزیزم و منتظر خبرهای خوب از شما هستیم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
[size=x-large]پیدا عزیر
کاملا حق با شماست
من با خودم بیش از همه مسائل مشکل دارم
بله من در گذشته بعد جدایی متاسفانه چند ارتباط نزدیک رو تجربه کردم که بعد که با همسرم آشنا شدم به قدری احساس پشیمانی کردم و به درگاه خدا التماس کردم که خیلی اتفاقی سفری زیارتی برایم مهیا شد و در آنجااز تمام اشتباهاتم توبه کردم و به خودم و خداوند قول دادم که همسر فعلی من تنها مرد زندگیم خواهد بود و اگر نشد چون آن موقع دوست بودیم دیگر سراغ هیچ ارتباطی نروم
خداوند حرفهایم را شنید و ازدواجم میسز شد و من هیچ گاه حتی گوچکترین خطایی نکردم
حتی افکار اون آقایی که نوشته بودم مرا همانطور که دیدید نگران کرده بود
با اینکه فقط فکر بود اما من باز هم نگران بودم و دیگه هیچ تماسی با آن اقا ندارم و نخواهم داشت
اما اتفاقات گذشته و احساس مجرم بودن همیشگی و گله همه از این بایت که من به خاطر تو مریض شدم
من به خاطر تو از کارهایم عقب افتادم
من به خاطر تو بی حال شدم و هزار و یک و دیگه باعث میشه که در مورد خودم دچار تنش بشوم
قبلا هم نوشته بودم
من دختری به لطف خدا از دید مردم که نمیدانند چه میکشم و چه مشگلاتی دارم بی اندازه موفقم
دانشجوی دوره دکترا هستم و ضمنا در کاری با درآمد و پرستیژ خوب مشغول به کارم
شاید باور نکنید که بسیاری از دوستان حسرت دارند که جای من باشند
الان هم که با اقای پزشک ازدواج کرده ام و همان شور که نوشته ام در ظاهر از خانواده ای بنام و دهن پر کن در شهر ما هستند
اما این صورت مسئله است و مردم این بخش را میبینند
هیچ کس از اوضاع خانوادگی من و آنچه بر من گذشته خبر ندارد
حتی همسرم
من هیچ گاه نتوانستم در مورد ارتباطات گذشته ام با ایشان حرف بزنم چون ترکم میکردند
البته ارتباط که میگویم شاید یکی دو مورد و ان هم به نیت ازدواج بوده اما هر چه بود حماقت من بود و فرار از تنهایی
الان بیش از 3 است از هیچ کدام آن افراد خبری ندارم ولی همیشه نوعی واهمه دارم که اگر یکی از آنها سر و کله شان پیدا شود چه
البته من با دعوا و ناراحتی از هیچ کدام از انها جدا نشده ام و همیشه دوستان خوبی هم بودیم اما 3 سال است که کوچکترین خبری از انها ندارم
این یکی از موضوعاتی است که همیشه من از ان واهمه دارم
موضوعات دیگر را هم که برایتان عنوان کردم
افکارم بی اندازه مغشوش است
من تا دی ماه درسهای دوره دکترا را به پایان خواهم برد و بعد برمیگردم که برای امتحان جامع آماده شوم
در حال حاضر برگشتنم مقدور نیست
نه از بعد مالی و نه زمانی
خودم بساید راغب به رفتن به مشاوره هستم اما اینجا از بعد مالی و بنا به تفاوت فرهنگی امکانش را ندارم
حس میکنم از همه چیز بازمانده ام
روزهای سختی را میگذرانم[/size]
[/i][/font][/b][/size]
سارا جان سلام
خیلی متاسفم که تو هم داغ دیده رابطه های عاطفی بوده ای
شاید معصومیت ما زنها این است
باور هر محبتی
باور هر دوستت دارمی
باور هر لبخندی
چون روح ما لطیف است و بنا به همین لطافت است که وظیفه خطیر مادر شدن هم بر عهده ما نهاده شده
بله
من شکستهای متعددی را تجربه برده ام
درد های زیادی کشیده ام و با شرایطی باور نکردنی ساخته ام ولی جیک نزده ام
اما مدام زیر ملامت و شکوه دیگران و خانواده ام به جای آن که مشوق من باشند مدام با طعنه ها و کنایه هایشان و زخم زبانها و نگاه های سنگینشان مرا رنجانده اند
آنها انسانهایی والا و خوب هستند و من همه چیزم را مدیون انها هستم اما گل بی خار و آدم بی عیب و اشکال وجود ندارد
به هر حال میدانم که این نیز هم بگذرد
اما افسوس میخورم که 11 سال از زندگیم مرتب با استرس و ترس و لرز همراه بوده است و در صحنه نبرد و مبارزه تک و تنها خودم و روحم را بیمار کرده ام
زمانی که داشتم برای ادامه تحصیل به اینجا می آمدم از آنجا که مطلقه بودم نمیدانید چه حرفهایی شنیدم
جه اتهاماتی به من زده شد
چه زخم زبونهایی را شاهد بودم
اما من آمدم و پیش رفتم
اشتباه هم داشتم
درگیر چند رابطه عاطفی بی ثمر شدم که نباید میشدم
اما 25 ساله بودم و تنها
اشتباه کردم
نمی خواهم اشتباهاتم را توجیه کنم
ولی بی تجربه و خام بودم
تا زمانی که با همسرم آشنا شدم
نمیدانم اصلا ذکر این مسئله جایی دارد یا نه
اما در ابتدای آشنایی با نقصی در همسرم ( از باب قدرت مردانگی) روبه رو شدم که یقینا شاید هر دختری بود ترکش میکرد
اما من با امبد دادن به او و کمک به روحیه اش در حال حاضر از او یک سوپر من ساخته ام
به دلیل حرمت سایت وارد جزئیات نشدم
برای همین هم این قدر ناراحتم
شما نمیدانید ما برای شوهرم مادری
خواهری
همسری
دوستی و دختری کردم
نمیخواهم زندگی ام را از دست بدهم چون اگر از دست برود من هم از دست خواهم رفت
هنوز یادگار اون سیلی سرد همسرم را روی گونه ام حس میکنم
آیا من مستحق ان سیلی بودم
اما چه کنم که سلی زده شده و من هم ان را به این روح زخمی خریدم
بیش از این سر شما را به درد نمی آورم سارا عزیز
از خداوند بزرگ برای شما هم بهترین آرزوها را دارم و خوشحال خواهم شد که گاها از شما بشنوم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
دوستان خوبم در همدردی
سلام
نمیدونم چرا با اینکه این همه مینویسم کسی یک جواب بهم نمیده
چرا کسی کمکم نمیکنه
قبلا چنت تا تاپیک گذاشته بودم
بعد اون باز هم نوشتم اما جوابی دریافت نکردم
بعد خواستم موضوع جدید بگذارم که مدام خطای این متن از قلم افتاده را دریافت میکردم
تا اینکه نهایتا ناچار شدم یک حساب کاربری جدید باز کنم
تاپیک های قبلی من :
http://www.hamdardi.net/thread-24258-post-232922.html#pid232922
http://www.hamdardi.net/thread-24517-post-232707.html#pid232707
http://www.hamdardi.net/thread-24134-post-234807.html#pid234807
هفته گذشته همسرم چند روزی را به دیدنم آمد
روابط بین ما از هر حیث فوق العاده خوب است
مادرم هم ب خاطر من با اینکه بیچاره خیلی هم دل شکسته بود از همسرم باب آشتی با شوهرم را باز کرد و شوهرم به منزلمان رفت و حتی از مادرم هدیه تولد نیز دریافت کرد
من هم مرتب به پدر ایشان زنگ میزنم و با ایشان روابط خوبی دارم اما اصلا با مادر شوهرم حرف نمیزنم
خوب قبلا به شما گفتم که یکبار زنگ زدم اما ایشان گوشی را قطع کردند
نهایتا شدیدا دچار وسواس فکری شده ام
همه اش میترسم روابط گذشته ام پیش همسرم فاش شود
با اینکه از آن افراد هیچ خبری ندارم
یعنی بیش از 3 سال است
آنها هم میتوانند به نوعی رد مرا پیدا کنند اما تا حالا هیچ خبری نشنیده ام
از طرفی من با آن اشخاص با دعوا و اختلاف جدا نشدم و در نهایت احترام از هم جدا شدیم
غیر از یک مورد که خیلی به من پیله کرده بود و حتی میگفت به خاطر من خودکشی کرده است اما من باور نکردم و من در آن زمان برای اینکه دست از سرم بردارد گفتم نامزد کرده ام و به خارج خواهم رفت و ایشان هم دیگر تماسی نگرفت
خیلی نگرانم
من به همسرم فقط یک مورد را عنوان کرده بودم و ایشان هم به سختی پذیرفتند اگر دو مورد دیگر بیایند و چیری بگویند چه خواهد شد
آیا من باید انکار کنم و یا اعتراف کنم
شاید بگویید خل شده ام
اما همیشه به نوعی در وحشتم
بله من خیلی اشتباه کردم و بسیار هم توبه کردم
اما باز هم با اینکه حدود 6 ماه است که ازدواج کرده ام و از آن افراد بیش از 3 سال است خبری ندارم میترسم
از طرفی بعضا ترس عجیبی به سراغم می آید
گفته بودم که بعد آن اختلافات با شوهرم با خواهر زن سابق شوهرم صحبت کردم
اقدام خامی که مرا شدیدا میترساند
میترسانم روزی ایشان مساله را جایی مطرح کنند
ان موقع من هیچ وقت نخواهم توانست همسرم را قانع کنم
دوری از همسرم بسیار دشوار است اما حدودا 3 ماه دیگر باید تحمل کنم
همه اش دچار وسواسم که نکند زندگیم به هر دلیلی بپاشد
چون من ایام دشواری را بعد متارکه اولم تجربه کردم
مدام میخواهم شوهرم را قانع کنم که هر چه زودتر بچه دار شویم
اما ایشان ممانعت میکند
میگوید برای من سخت است که زن باردارم را به تنهایی در غربت رها کنم
وقتی به طور کامل برگشتی اقدام میکنیم
من هم مدام با فاکار منفی دست به گریبانم
میترسم زمان بگذرد و مسایلی که از آنها میترسم رو شود و همسرم مرا طلاق دهد
از طرفی این حرف او که صبر کنیم نا خود آگاه مرا میترساند میگویم نکند به من اعتماد کامل ندارد
البته همسرم مرا خیلی دوست دارد
شاید باور نکنید اما بار ها و بارها شاهد آن اشک های معصومانه اش بوده ام
نمیخواهم به هیچ عنوان از من من زده شود
من هم او را خیلی دوست دارم
هردوی ما یکبار شکست خوردیم
اما من احمق با چند اشتباه بزرگ همه چیز را به کام خود زهر کردم
خیلی ناراحتم
به من بگید چکار باید بکنم
آیا ترسهایم جایی دارد یا بیجا دارم هم چیز را به کام خود تلخ میکنم؟
آیا خدا من را خواهد بخشید؟
اگر کسی به شوهرم چیزی گفت چه کنم
اگز خواهد همسرش جایی موضوع را عنوان کرد من چه باید بگویم
به کمکتان احتیاج دارم
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
ظاهرا تو موقعیتی هستی که اصلا قدرت تصمیم گیری نداری و نمی تونی مسایل را تجزیه و تحلیل کنی
در ارسالهای قبلیت این حس را القا میکیردی که همسرت پر از ایراد هست و ضمن اینکه دوستش داری اما داری تحملش میکنی به خاطر خانواده ات تو از همسرت توقع داری کاملا ایده ال و بی هیچ نقصی باشه و دقیقا اونطور رفتار کنه که تو میخوای
از لحاظ روابط اجتماعی هم خودت نمیکنی کنترل گر خودت باشی (از نوشته هات این استنباط را کردم)
حالا بیشتر روی خودت کار کن تا همسرت اصلا هم لازم نیست با مادر شوهرت ارتباط برقرار کنی یا در مورد خانواده شوهرت وبرقراری ارتباط با اونا با شوهرت حرف بزنی اصلا در موردشون فکر هم نکن
در مورد بچه دار شدن هم صد در صد حق با شوهرت هست و خیلی پیشنهاد بچه کانه ای مطرح کردی
RE: شوهرم مرا دوست دارد ....آیا من دارم به او خیانت میکنم؟
آیا تو این چند ماه اخیر توی کارت و درست پیشرفت داشتی یا فقط درجا میزنی؟
من احساس می کنم خیلی در فشاری و باید برگردی ایران و چند ماهی را زیر نظر یک روانشناس مجرب درمان بشی و استراحت کنی. مرخصی بگیر و برگرد. با این احوال کاری از پیش نمی بری. با این روحیه و ذهن آشفته که نمی شه درس خوند.
از مادرشوهر گله داری. با پدرت مشکل داری. با برادرت قهری. از خواهرزن سابق همسرت می ترسی. از برملا شدن روابط قبل از ازدواجت می ترسی ... و جالب این که عنوان یکی از تاپیکهات هم اینه که همسرم بیمار است می گویند بسوز و بساز!
یعنی زندگی مشترکت را داری تحمل می کنی و دوست نداری؟ همسرت بیماره و تو دلت می خواد جدا بشی؟
با همسر بیمار و ذهن آشفته خودت و این همه مشکل درست نیست شش ماه بعد ازدواج بچه دار بشی.
سلامت روانت از همه چیز مهم تر است. نیاز به روانشناس و مشاور حضوری داری.