RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
مهم اینه که شما با خانواده همسرت رفت و آمد داشته باشی اما بی تفاوت باشی نه اینکه دور بشی.
کمی روی مهارت هات کارکن نه اینکه از موقعیت خودت رو دور کنی.
میدونم دوست داری که مادرشوهرت بهت محبت کنه اما سعی کن برات بی اهمیت بشه و به محبت شوهرت راضی باش .(مثلا به جای پررنگ بودن برخورد مادرشوهرت به حرف همسرت توجه کن که گفته خانمم نتونسته بخوابه و....)
مهم اینه که از طرف همسرتون محبت دریافت میکنید حالا عزیز کرده مادرشوهرتون نباشید دنیا به آخر نخواهد رسید .
بازم میگم نه رو کاراشون نه حرفاشون زوم نکن ، بگذر تا راحت تر زندگی کنی . سعی کن روی تمرکز زدایی کار کنی و تمرکزت رو از خانواده همسرت برداری .
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سینگل جان در مورد مادرشوهرت درسته رفتاراش خیلی هم بده ولی یه خوبی داره اونم اینه که هر چی هست همونیه که جلوی چشمته! زیراب زنی نمی کنه می بینی چی می گه و چی کار می کنه.
اولویت همون شوهرته که می گی خوبه دیگه. نیازی نیست بار احساسی برای مادر شوهرت بذاری. اصلا نیازی نیست احساس براش بذاری که بتونه ناراحتت کنه. مهم نباشه واست.
(البته اینا نظر منه و ممکنه اشتباه کنم)
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
وای مینوش جان دست رو دلم نزار دختر :311:
راستش الان خیلی حس بهتری دارم یعنی خیلی بیشتر از خیلی :310:
مقاله های باران عزیز واقعا کمک کرد من تا حالا نمیدونستم کمالگرام ولی حالا فهمیدم فک کنم این اولین قدمه :325:
خیلی دوست دارم که تو این راه همراهم باشید ولی نمیخوام خودخواه باشم تابی اینجا هم کلی به من لطف کردید که وقت گذاشتید:46:
این گلا برای شما :72::72::72::72::72::72:
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
شما باید روابط با شوهرت رو از رفتارای مادرش جدا کنی.
شوهرت مقصر نیست و حرفای مادرش هم به اون هیچ ربطی نداره.
در مورد مادرش هم بگم آره حرفاش میتونه هر زنی رو ناراحت کنه حداقل من یکی که ناراحت میشم
ولی باید یه چیزی رو یاد بگیری اینکه اهمیت ندی یه گوشت در باشه اون یکی دروازه.
آره هر مادری نگران پسرشه این اوایل زندگی عادیه بعد یاد میگیره که زنش هست و نیازی به نگرانی نیست.
شما عقدید یا ازدواج کردین؟ اگه عروسی کردین کجا زندگی میکنید به ایشون نزدیکین؟
این جمله از آنی عزیز رو ببین:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
بابا این شوهر مال توست . مادرش قدرتی نداره . تو در ذهنت به قدرت داده ای . این حس حسادت را کنترل کن . کمی این زن را دوست داشته باش . راهش عشق ورزیدن و درک جایگاه ها و عدم مقایسه و ...........است .
با شوهرت هم آشتی کن .
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
گلنوش عزیز باور کنم خودم هم میخوام دارم سعی میکنم دارم رو خودم کار میکنم ولی اینو همه میدونن اول هرچیزی سخته منم دارم اون دوران سختو سپری میکنم خانمی:325:
راستی گلم من با شوهرم قهر نیستم :227:
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام سینگل عزیز
قصدم ناراحت کردن و یا سرزنش کردنت نبود به هیچ عنوان.فقط میخواستم کمی بهتر دور و اطرافت رو ببینی.نه خصومتی با شما دارم و نه صمیمیتی با همسرت.تمام هدفم این بود که قدر زندگیت رو بدونی.
اگر باعث ناراحتیت شدم ازت عذر میخوام:72:
موفق باشی
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
وای ببین کی دوباره اومده اینجا....سینگل جونم. شاید باورت نشه اما یه حس خاصی نسبت بهت داشتم همیشه نمیدونم چرا وقتی خاطره عروسیتو خوندم این علاقه اوج گرفت چون مراسمم نزدیکه همش خودمو میزارم جای تو اما فکر نکنم هیچکی مثل شوهر تو ابراز علاقه کنه قدرشو بدون حالام که فهمیدم هردومون هم سنیمو از همه مهمتر همشهری و همسر هر دومونم مهندس آی تی دیگه دلیل این همدلی مشخص شد یه قرار بزار ببنیم همو:)))))) این از احوال پرسی حالا اصل ماجرا همه دوستای همدردی حرفشون یکی بود اینکه سینگل خانوم اول شوهرت دوم شوهرت سوم شوهرت. ....هزارم هم شوهرت ما باید یاد بگیریم.هیچ چیز کامل نیست هیچ چیز ایده آل نیست هیچ چیز بدون نقص نیست اما بهترو بدتر داره بهتر و بهترین داره بدتروبدترین داره نمیدونم درست.متوجه شدم یا نه خلاء حس میکنی که همسرتو.عاشقانه دوست.نداری یکی از دوستان گفتن که قرار نیست با دیدنش تن و بدنت بلرزه خب راست میگه اون لرزیدنا واسه آرزوی وصاله نه شما که به هم رسیدینو همو دارید مثل اون روز که همسرت میخواستن برن ماموریت یادت میاد همین دل دل زدنای کوچولو یعنی چی یعنی عشق حقیقی ناب و ریشه ای.و ماجراهای مادر شوهر عحب!!!! اون که دیگه طییعیه اونم تو که همس ت فرزند آخر بودنو...سینگل فقط ندید بگیر فقط بگذر الان اگه ازت بخوام همه ی حرفای مادرشوهرتو که دلخور شدی لیست کنی میتونی بدون کم و کاست بنوسی ببین همه اینا میگذره خودتو پبش همسرت خراب نکن 2بار میگه راست میگی یه روز میگه ای بابا چیکار کنم همینه دیگه تحمل کن اونوقت میخوای چیکار کنی عزیزم!!!! من مشاور زیاد تو مشهد میشناسم اما تو که خودت یه پا مشاوری خانوم با اینهمه تجربه شخصی یه کمکی به من بکن واسه عروسی؛) تو.بیشتر ساعات روز و شبتو با همسرتی پس همه انرژیتو بزار واسه اون اما هر دلخوری که از اطرافیانت داری هرکی همون لحظه دقیقا همون لحظه هر جایی که تونستی حتی نوت گوشیت به 3شکل یاداشت کن1.اصل ماجرا2.حسی که داشتی3.نوع بروز احساساتت (ناراحتی گریه خشم. ..)هفته آینده برگه هاتو جمع کن و بخون خودت خواهی دید چه معجزه ای در تو به وجود میاره اول حس خوبی نداری بعد زیاد واست قابل اهمیت.نیست و در نهایت خندت میگیره شایدم گریه!!! سینگل میگوید:وای وای وای آخه چرا اوغات خودمو مجیدمو واسه حرفای بی ارزش تلخ میکنم.دختر خجالت نمیکشی من این روشو بارها واسه هر موضوعی که ذهنمو یه مدت درگیر میکنه عملی میکنم یه نگاه به ارسالام داشته باش خیلی از مساءلمو حل کردم آخه منم به شدت کمالگرام نه نه نه کمال گرا بودم و حالا دیدم به زندگی حقیقی تر شده عزیزمی دوست دارم آروم باش موفق باشی گلم
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
وای مرسی عزیزم چقد ابراز علاقت چسب:46:ید هرچند اسمتو نمیدونم :311:
واقعا جالبه این تفاهمات:46:
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
قربونت برم عزیزم چه خوبه چه خوشحالم میخندی
اسمم فاءزه ست اینجا مهاجر صدام میکنن.واقعا عجیبا قریبا
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
دیدم لازمه که بگم واقعا حس خوبی دارم وشوهرم بعد از صحبت باهاش گفت از ته دل خوشحال شده که من دنبال این مقالات افتادم حتی بعضی مقالاتو چند بار خوندم تا حالا اینجور ی احساس خوبی نسبت به خوندن مقاله نداشتم اینو مدیون به شمام دنیا دنیا ممنون
در ادامه ببخشید دوستان یه سوال دارم ما بعد خوندن مقاله رفتار جراتمندانه واسمون یه سوال پیش اومد وقتی با یک نفر (درجه 3) مشکل داریم باید چگونه رفتار کنیم؟!!! راستش چون به این نتیجه رسیدیم که رابطه باعث ایجا مشکل بینمون میشه قعطه رابطه کردیم حالا میخوام بدونم اگه درسته ادامه بدیم وگرنه یه جورماست مالی کنیم :311:
نمیدونم پرسیدن این سوال اینجا عیب نداره؟!:163: چون یه سوال کوچولو بود تاپیک ایجاد نکردم:325: