RE: تصمیم جدی گرفتم مشکلاتمو حل کنم و زندگیمو بسازم
خوی ظاهرا کارشناسهای محترم سرشون شلوغ بود و علی رغم اینکه خودشون پیشنهاد دادند مشکلاتمو دسته بندی کنم تا کمکم کنند ولی کمکی به زندگی من نشد
حالا میخوام جواب سوالات خانم دل رو بدم اگه ایشون خوندند و راهنمایی کردند ممنون میشم
جواب سوال اولتون:
بله تو زندگیمون برنامه ریزی داریم و تقریبا هدفمندیم مثل ساختن زندگی بهتر خرید خانه در ایران یا مهاجرت به کشور دیگه و مقدمات زندگی اولیه در اون کشور مثل کار پیدا کردنو خونه گرفتنو کلاس رفتن همه اینها موضوعاتی هست که ساعتها در موردش بحث کردیم
اینکه همسرم میخواد چکار کنه به کجا برسه بله اون دوست داره دکترا قبول شه و همچنین تو رشته ورزشیش پیشرفت کنه و منم تا اونجا که تونستم همراهش بودم مثلا ارامششو فراهم کردم مطالعه کنه تو کارهاش تا جایی که از عهده من برمیاد کمکش میکنم تاو وقت بیشتری واسه مطالعه داشته باشه و همیشه تشویقش کردم و از استعدادهاش یاد کردم
در مورد رشته ورزشیش هم همیشه ازش تعریف کردم که قهرمانه چه توی ورزش و چه تو زندگی من و خیلی وقتها که دوست داره با هم بریم باشگاه منم همراهیش کردم ( باشگاههای ورزشیمون کنار همدیگه هست) حتی اگه خسته بودم و کار داشتم
در مورد مطیع بودن به نظرم خیلی جاها کوتاه اومدم و خواستم بدونه که حرف حرف اونه خیلی جاها خیلی چیزها شنیدمو به روی خودم نیاوردم خیلی جاها به نظراتش احترام گذاشتم ولی با این حال همیشه ایشون طلبکار و حق به جانبه
RE: تصمیم جدی گرفتم مشکلاتمو حل کنم و زندگیمو بسازم
ترانه جان! خوبی خانم؟
الان اوضاع زندگی تون چه جوریه؟
به توصیه های آنی جان گوش میکنی؟
میتونم بپرسم از زندگیت و از همسرت چی میخوای؟ یعنی خودت میدونی که توی این زندگی دنبال چی هستی؟
آیا زندگی رو مثل دوران قدیم من سیاه و سفید نمی بینی؟
خودت در وجودت و شخصیتت انسان خونسرد و آرومی هستی؟ یعنی واقعا آرامشی داری که دیگران با رفتارهاشون نتونن اون آرامش رو ازت بگیرند؟
RE: تصمیم جدی گرفتم مشکلاتمو حل کنم و زندگیمو بسازم
سلام دل عزیز
خیلی خیلی ممنون که به تاپیکم سر زدی
راستش قرار بود انی برام بنویسه ولی چیزی ننوشته که من انجام بدم
و اما وضعیت من الان تو زندگی:
از انجایی که همسرم به هیچ عنوان زیر بار اشتباهاتش نمیره و اصلا مجال نمیده حرفهاتو باهاش بزنی منم دیگه منفعل بودنو در پیش گرفتم (حتی تو ارامش با شرایط خوب با رفتار جرات مندانه میخوام باهاش صحبت کنم و به شیوه مناسب اشتباهاتشو بگم سریع موضع میگیره و بحث بحالت تهاجمی تبدیل میشه منم خاتمه میدم)
من از زندگیم ارامش و احترام میخوام که هیچ کدومو ندارم و ارامش خودمم تا حدود زیادی از بین رقته و دارم میرم تو فاز افسردگی
جدیدا متوجه شدم هر بحثی بینمون پیش میاد میره واسه باباش تعریف میکنه البته مدل گفتنش طوریه که همه چی به نفع خودشه ایناه رو باباش بهم میگه ولی از اونجاییی که من قول دادم اینهارو هرگز به روی همسرم نیارم نمیتونم بهش بگم از این طرف به راحتی قسم میخوره که هیچیو به پدرش نمیگه من ظاهرا میپذیرم و ارامشمو حفظ میکنم ولی الان یه دنیای غمگین و یه دنیا غصه پشت چهره ارامم پنهان کردم نمیدونم چطوری بهش بفهمونم که من خبر دارم همه چیو به پدرت میگی چرا داری دروغ میگی
به نظرتون چکار کنم این موضوعو به روش بیارم؟
زندگی الان به نظرم سیاهه حتی سیاه و سفیدم نیست
و من کلا در وجود خودم انسان پر تنش و هیجانی هستم و تا حدود زیادی عاطفی
به شدت احساس تنهایی میکنم چون از همه خونوادم دورم و همیشه همسرمو یه ستون محکم میدیم که دیگه الان اون ستونو خیلی شکننده میبینم
اینو یادم رفت بگم:
چند باری غیر مستقیم بهش گفتم از مدل صحبت کردن بابا حس میکنم نگران زندگیمونه تو چیزی بهش میگی گفت اره یه کوچولو براش گفتم که باهات بحثم شده (درحالیکه خیلی بیشتر از کوچولو گفته تقریبا همه چیو گفته بود)
گفتم چرا میری بهشون میگی گفت تو قانونو شکستی چرا تو دعوای قبلی رفتی همه چیو به مادرت گفتی منم میرم به خونوادم میگم گاهی هم میگه خوب خونوادم هستند باید باهاشون درد و دل کنم
گفتم عزیزم قرار نیست اشتباهات همدیگرو با انتقام و تلافی جواب بدیم تو نباید اشتباه منو تکرار کنی زندگیمون خراب میشه میگه من تا هر وقت خودم صلاح بدونم میرم بهشون میگم
گفتم من یبار به مادرم گفتم اون لحظه ازم دفاع کرد ولی بعدش که با هم اشتی کردیم بهم گفت لطفا دیگه مسائل زندگیتو به من نگو به من ربطی نداره و منم دیگه هیچ وقت نگفتم
ولی اینقدر لجبازه که حاظر نیست کوتاه بیاد دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم حس میکنم همه بحثهامون پیش پدرش گفته میشه منم تو خونه زیاد حرف نمیزنم به خودشم گفتم دیگه محرم نیستی که ادم باهات صحبت کنه چون حرف خونه میره بیرون
RE: تصمیم جدی گرفتم مشکلاتمو حل کنم و زندگیمو بسازم
سلام عزیزم خوبی:72:
اینکه شوهرتون مسائل رو به پدرشون می گویند برخورد اونها با شما چطوریه ؟
قضاوتشون نسبت به شما چطوره؟ سود داره یا ضرر؟
راجع به دعوا ها و بحث ها که با شما صحبت می کنند حق رو به شما می دهند یا به پسرشون؟
ببین عزیزم اگه باهاشون مشورت می کنه و خوب راهنمایی می شه به نظر من خیلی اشکالی نداره شما به روی خودتون نیارید و پدر شوهرتون بهتون اعتماد کرده که حتی این موضوع رو گفته و به روی شوهرتون نیارید بگذارید همیشه اعتماد پدر شوهر رو داشته باشید.
در ضمن اگر شوهرتون از پدرشون حرف شنوی دارند هم بد نیست . لااقل از یکی مثل پدر حساب ببرند خوبه ... نه ؟
RE: تصمیم جدی گرفتم مشکلاتمو حل کنم و زندگیمو بسازم
سلام من تازه بااين سايت آشنا شدم همه پست هاي ترانه خانم رو خوندم عزيزم الآن در چه وضعيتي هستيد؟چقدر خوب ميتونيد مشكلات زندگيتون رو بگيد و بپذيريد كه شماهم مقصريد اين روحيه خيلي تحسين برانگيزه به نظرم بهتره شمايه سري به پست خانم چكامه بزنيد ومشكلات ايشون روبخونيد وببينيد باصبربه كجا رسيدن من كه خيلي به ايشون و اين همه اراده حسوديم ميشه خيلي دلم ميخواد مثل ايشون قوي بشم.