RE: دودلی در انتخاب همسر و اجازه خواستگاری
سلام مهربونی
قرار بعدی باشه خونه شما برای جلسه معارفه میان خانواده شما و ایشون و لا غیر!
همین یک جلسه بیرون منزل کافی بوده. ایشون تشریف بیاره خونتون واسه خواستگاری بعد می تونی قدم های بعدی
رو واسه شناخت برداری!
فعلا فقط خواستگاری!
نکاتی هم که گفتی فقط نکات ظاهری بودن که در کل مثبت بودن البته به ظاهر!
نکته بعدی اینه که شما دائم ایشون رو بچه تر از خودت می بینی گویا ، درسته؟
منظورم از لحاظ عقلیه و کلامی.
خیلی دقت کن. البته این در مراحل شناخت مشخص میشه.
واسه قدم بعدی بگو برای شناخت بیشتر و جلسات معارفه به خونه بیاد
:72:
RE: دودلی در انتخاب همسر و اجازه خواستگاری
mehrabooni عزیز سلام
همان طور که بهار شادی گفت شما الان در دوره شناخت هستی
بیشترین دقت رو باید داشته باشی در کنار خانواده میتونی بهتر انتخاب کنی
از نظر اعتقاد و خصوصیات اخلاقی همه جوانب رو در نظر بگیر
پیشنهاد دارم چند جلسه با هم به مشاور خانواده مراجعه کنید
سر نخ های شخصیتیشو پیدا کن و درگیر احساس سعی کن نشی تا در کنار عقل بهترین تصمیم رو بگیری
دوست عزیز موفق باشی:72:
RE: دودلی در انتخاب همسر و اجازه خواستگاری
سلام
خیلی غمگینم
نمی دونم چرا باید از یه جا، بارها ضربه بخورم؟
چرا نمی فهمم چی درسته و چی غلط ؟ سنم که بچه نیستم. ولی دائم اشتباه میکنم.باید ساعتها خودمو به خاطر این نفهمی ها سرزنش کنم.
دلم میخواد واقعاً جیغ بزنم.
بهم گفت کیس مناسبی برای ازدواجش نیستم و تنها میتونه باهام دوست باشه.
گفت میتونیم مثل یه دوست دختر وپسر باشیم. حال کنیم و .... وای حالم از خودم و حماقتم به هم میخوره.
نمی دونم اون ادعای عقش سوزان سه چار ساله چی بود؟
بهش گفتم من دوست دخترش نیستم و درست حرف بزنه.
شماره و مسیجاشو پاک کردم از موبایلم.
دیگه نمیخوام. به هیچ کس فکر نمیکنم.
RE: دودلی در انتخاب همسر و اجازه خواستگاری
سلام عزیز دلم
اشکالی نداره. تو که نمیدونستی هدفش دوستیه. فکر می کردی خواستگاریه قصدش و وقتی از نیتش آگاه شدی با
صلابت ردش کردی. پیش میاد این نوع اتفاقات و این ربطی به تو نداره. جامعمون یک مقدار بی تعهد شده و افراد خیلی
راحت با احساسات دیگران بازی می کنن. پس خودت رو سرزنش نکن عزیز دلم
بگذار یک خاطره برات تعریف کن از چنین جریانی تا بخندی :)
چند سال پیش زمانی که 20 سالم بود تو نمایشگاه قرآن مسئول آموزش یک غرفه بودم تو بخش IT. یک آقایی با ظاهر
بسیار مذهبی که 30 سالش بود به من توجه خاصی نشون می داد اما من حالم از ترکیبش بهم می خورد و بسیار
بی توجه بودم تا اینکه روز اختتامیه نمایشگاه ، به دلیل اینکه روز آخر بودم دیدم از طریق مسئول بخش ازم خواسته
برم باهاش صحبت کنم و ابراز علاقه کرده بود.
به اصرار دوستان و اینکه آقای محترمیه و به بختت لگد نزن پذیرفتم که بیرون سالن اختتامیه بهش اجازه صحبت بدم.
حتی بدم میومد به صورتش نگاه کنم. چه بختی هم بودم پسره ی ضایع :311:
بعد شروع کرد به اینکه از وقار شما خوشم اومده و از خودش و خانوادش و شرایطش و تحصیلاتش گفت. کلی حرف
زد و منم هی به ساعتم نگاه می کردم همش که چقدر حرف میزنه :300:
در نهایت ازم خواست بیشتر آشنا شه با من جهت امر خیر! منم دوباره به اصرار مسئول بخش و به فکر این که تو اون
فضای معنوی تنها هدفش خواستگاری بوده پذیرفتم و به خانوادمم گفتم.
سرت رو درد نیارم. 1 ماه گذشت و من تلفنی از این آقا جویا شدم که قصد ندارن تشریف بیارن؟ البته نه بیرون
می دیدمش و نه چیزی فقط گاهی تلفنی راجع به خودش بیشتر صحبت می کرد و منم می گفتم این حرف ها رو تو
جلسات معارفه هم میشه زد. تا اینکه بعد یک ماه اس ام اس دادم که آقای ... میشه بگین هدفتون از اینکه تشریف
نمیارین منزل با پدر و مادرتون و هی تلفنی صحبت می کنین رو بگین؟
میدونی برگشت چی گفت؟ با تعجب گفت کی گفته من خواستگار شما هستم؟!
من که حسابی گیج شده بودم گفتم پس هدف شما چیه؟ گفت هدف من یک دوستی پاک وساده بود فقط همین!
:311: منو میگی همینطور مونده بودم. آخه تو اون فضا! تو اون جو مبارک قرآنی! واسطه کردن حاج آقای بخش جهت
جلب رضایت من واسه پیش قدم شدن! تو بودی چی فکر می کردی؟ :163:
خلاصه منم که به شدت با دوستی مخالفم یک جوابی دادم که تا آخر عمر نقره داغ شد :D
برگشتم اس ام اس دادم که : فکر نمی کنین سنتون که به اندازه سن دایناسور شده واسه اینجور کارها دیگه
مناسب نیست؟ بعد هم من اگر میخواستم با کسی دوست بشم با شماااا با این ظاهرتون دوست نمی شدم می
رفتم با یک پسر خوش تیپ لا اقل دوست می شدم که خسر الدنیا و الاخرت نشم :311:
گفتم شما هنوز انگار توی 17 سالگی تون موندین و نمیدونم راجع به من چی فکر کردین. متاسفم واسه جامعمون
که مذهبیونش اینن و نمایشگاه قرآنمون!
هی شروع کرد عذر خواهی و اینا ولی من دیگه جوابش رو ندادم. پسره زشت نمیدونم با خودش چه فکری کرده
بود :311: دوستی پاک وساده!!! حالا خوبه دنبال خاشخاشیش نبود :311:
اولش یک دعوای حسابی با حاج آقا و دوستان مثلا مذهبیم کردم که چرا اصرار داشتن واسه 1 دوستی پاک و ساده
ولی بعدش انقدر با دوستام خندیدیم به جوابی که من دادم :311:
آره گلم غصه نخور از این موارد زیاد پیش میاد.
دیگه نبینم ناراحت باشیا
عباداتت هم قبول. عیدت هم پیشاپیش مبارک.