RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
امروز یک ماه از آغاز فعالیت من در این تالار می گذره، شخصا حس میکنم که دیدم نسبت به مسئله خیلی عوض شده، طبیعی هستش که هنوز حس های مختلف و جزر و مد ها منو درگیر خودش میکنه، اما در کل در بستری از آرامش غلتیده ام.
همانطور که قبلا هم گفتم از اینکه در این انجمن این امکان رو پیدا کردم تا داستان زندگی خودم رو از نگاه های مختلف به خصوص نگاه خانم ها ببینم خیلی خوشحالم و خدا رو شاکرم، این موضوع به من کمک کرد تا بتوانم شرایط خانمم رو بهتر و بیشتر درک کنم.
در این جور موارد این خیلی مهم هست که دو طرف بتوانند حتی الامکان همدیگر را در این شرایط درک کنند.
ظاهرا این مهم فعلا برای من میسر شده است.
من مطمئنم که خانم من اون اوائل منتظر بوده بروم دنبالش، اما غرور من ( حالا یا کاذب یا واقعی) این اجازه را نداد، اما حالا شاید این دو سال باعث شده که او هم نسبت به این دوری عادت کرده باشد.
همدردی ها و راهنمایی های همه دوستان برای من به اندازه خودش آرامبخش و راهگشا بود، به خصوص تاپیک خانم سبکتکین رو که خواندم تازه متوجه شدم که همه ی دوستان به خصوص خانم بالهای صداقت به من چی می گفتند.
من به عنوان یک انسان قبل از هر چیز نباید سرنوشت و زندگی خودم رو به لج بازی ها و احساسات یک نفر دیگه گره بزنم، من به اندازه ی خودم حق شادی و زندگی کردن دارم.
من باید راهی را که می دانم درست است بروم حتی اگر طرف مقابل مرا همراهی نکند، که اگر همراهی نکرد چیزی از من کم نخواهد شد، مسیری است که باید می رفتم و رفتم.
من کاری را که فکر میکنم درست است انجام میدهم حتی اگر طرف مقابل همکاری نکند، مهم این است که من به ندای وجدان و در چارچوب منطق و عقلانیت خودم قدم برداشتم.
هدف من جلوگیری از پاشیدن یک خانواده و یک زندگی است، اگر موفق شدم فبها المراد و اگر نه، تجربه ایی کسب کرده ام برای آینده ام.
هر چند رفتارهای لجوجانه و بچه گانه ی همسرم، او را تا حدی از چشمم انداخته است، اما یاد گرفتم که بدانم انسان با اشتباهاتش تکامل پیدا میکند و بیشتر می فهمد، به همین جهت هم خودم و هم او را لایق فرصتی دیگر برای شروعی دوباره می دانم.
__________________________________________________ _______
به دخترم گفته بودم که شماره حساب مادرت رو بده تا پولت رو بریزم به حسابش هنوز نداده، به محض اینکه شماره را بدهد همه ی پول رو به حساب خانمم واریز میکنم.
امروز نامه و کادوی تولد دخترم رو با پیک فرستادم.
در نامه 6 صفحه ایی از احساسات خودم نوشتم و به اشتباهاتم اشاره کردم و گفتم دارم تلاش میکنم با شناخت خودم زندگی شادتری را تجربه کنم نوشتم که هر چند این خواسته ی من نیست اما اگر تو میخواهی با جدایی موافقم، در آخر نامه هم نوشتم که ارسال یک اس ام اس خالی میتواند روزنه ی امیدی باشد مبنی بر اینکه دو سال انتظار من بیهوده نبوده است و طبعا من برگزاری جشن برگشتنت را به غم جدایی ترجیح می دهم، اما همچنان به هر تصمیمی که بگیری احترام خواهم گذاشت.
__________________________________________________ ______
من برای هر پیشآمدی کاملا آماده هستم حتی اگر مجددا تاکید کند که من برنمیگردم،
اگر نامه نتیجه مثبت مورد نظرم را نداشت، احتمال اینکه خودم به سمت طلاق بروم زیاد است، چون فعلا مهریه را قسطی پرداخت میکنم و دیگر بدهیی قانونی به او ندارم.
بنابراین مشکلی بابت پرداخت هزینه های طلاق نخواهم داشت.
من آموختم که زندگی سرشار از خوبی ها و انرژی های مثبتی است که باید جذبش کنم و نباید سرنوشت خودم را به اشتباهات دیگری گره بزنم.
شاید تنها چیزی که اذیتم کند حس مسئولیتی است که نسبت به دخترم دارم و امیدوارم که وقتی بزرگتر شد، واقعیات را متوجه شود و بداند که پدرش برای درست کردن، کوتاهی نکرد، شاید اشتباه کرد اما کوتاهی نکرد.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
شما خیلی دستت را از اتش دور میگیری معلومه که گرم نمیشی
برا تولد دخترت سعی نکردی بری در خونه و بغلش کنی و بهش تبریک بگی برا پدری که مدتهاست دخترش را ندیده و نمیتونه تلفنی باهش حرف بزنه برا یه بار سعی کنه پیداش کنه و رو در رو باهاش حرف بزنه و تولدش را تبریک بگه چرا نرفتی ؟؟؟؟؟ترسیدی؟؟؟؟؟ة!!!!
میرفتی در خونشون در میزدی دخترت بیرونت که نمی کرد فکر نمی کنم همسرت هم زنی باشه که بخواد جلو دخترت و در و همسایه داد و هوار کنه
میرفتی در خونه و اونجا با دخترت حرف میدی و بهش میگفتی همرات بیاد و کادو تولدش را انتخاب کنه و به همسرت میگفتی اماده شه باهاتون بیاد باهاتون بیاد بیرون برا اونم یه کادو میگرفتی
به نظر من به عنوان یه مرد جرات مندانه عمل نمی کنی بیشتر احساسی عمل میکنی باید یه طور رفتار کنی که کاملا دیده بشه بیشتر فکر میکنی مشورت میکنی و از یه گوشه میری که اونا تورا ببینند و عکس العمل نشان دهند و سمتت بیایند ولی یه قدم به سمت اونا نمیری
برا تولد دخترت فقط یه زنگ زدی و دعوتشون کردی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اون دخترت هست و زنت هم هنوز ماله خودته برا شام فقط دعوتشون کردی!!!!!!!! مگه مهمون کی بودند ؟؟؟؟؟؟مهمون یه مرد که تنها تکیه گاه زندگی برا هر دو تا این خانم هست
نباید که خودشون ماشین بگیرند و بیان محل باید تو بری و ببریشون الان اگه از هر زنی بپرسی حاضر نیست وقتی با شوهرش قهره یه جا باهاش قرار بزاره و شوهرش را ببینه اینو صد در صد مطمئن هستم
این دعوت که اونا مختار به قبول یا رد باشند درست نیست باید یه طوری تو عمل انجام شده قرارشون میدادی تو یه مردی باید اختیار دستت باشه
نمیدونم منظورم را درست رساندم یانه
من کاملا به دخترت حق میدم که ازت دلخور باشه
و مطمئن هستم برا بردن وسالش هم هیچوقت نمیاد اخه تو هیچ کار براش نمیکنی فقط یه پول به حسابش میزیزی یه کار فرما هم برا کارمنداش همین کار را میکنه تو کار دیگه ای که از یه پدر انتظار میره براش انجام ندادی
امیدوارم با حرفام حال خرابت را خرابتر نکرده باشم
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام آقا آرش
امیدوارم همه چی به خیر و خوبی تموم بشه
شما تموم سعی خودتون رو کردید
شاید الان همسر و دخترتون متوجه نباشن ولی مطمئن باشید در آینده دخترتون و حتی همسرتون این موضوع رو
می فهمند
"من آموختم که زندگی سرشار از خوبی ها و انرژی های مثبتی است که باید جذبش کنم و نباید سرنوشت خودم را به اشتباهات دیگری گره بزنم." :104: :104: :104:
این جمله شما منو تحت تاثیر قرار داد و یه جورایی خودم دید بهتری به زندگی پیدا کردم
انشالله که هر چی به صلاح شما هست همون برای شما اتفاق بیافته.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ماهی یک بسته برای پسرم میفرستم.
ممکنه اصلا باباش بهش نگه که این بسته ها از طرف مامانته ولی من بازم هرماه اینکارو میکنم.
من کاریکه درست هست رو انجام میدم.تا پسرم بدونه مامانش فراموشش نکرده.و هم اینکه اینجوری خودم احساس خیلی خوبی بهم دست میده .
واقعیت هیچوقت پشت ابر نمیمونه.من این اصل و باور دارم
بالاخره حق به حقدار میرسه
شک نکنید
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم نازنین2010 گرامی،
پاسخ شما رو همون وقت خوندم.
قرار نیست زندگیم رو به هر قیمتی بسازم.
من در این دو سال به اندازه کافی تحت فشار بودم و خرد شدم،
برای ساختن دوباره زندگی باید بتونم اول خودم رو پیدا کنم، من در این مرحله به خانمم نشون می دم که دلم با زندگی هست، دلم با او هست و دلم با دخترم هست، اما هیچ اجباری برای برگشتنش هم از طرف من نیست.
نه تنها نشون میدم بلکه به این موضوع اعتقاد دارم، هیچ اجباری برای برگشتش ندارم.
اما میدونم که فراموشش هم نمی تونم بکنم، لا اقل به این زودی ها نمی تونم فراموش کنم.
تو این دو سال هنوز خانمی رو ندیدم که از هر لحاظ با خانم من قابل مقایسه باشه، و می ترسم که دیگه نتونم با کسی زندگی کنم بدون اینکه همسرم رو فراموش کنم.
اگر بخوام با اجبار و رفتن به دم در خونه اونو بگردونم یا به هر کاری مجبورش کنم، مطمئنا در دراز مدت جواب معکوس میگیرم، الان شرایطی نیست که من بخوام از موضع زور و قلدر مابانه وارد بشم.
هیچ وقت هم چنین شرایطی رو فراهم نمی کنم،
البته قدم هایی برخواهم داشت، قدم های بیشتر و بلندتری، اما نه آنقدر بلند که خودم هم تعادلم رو از دست بدم و به هدفم نرسم.
__________________________________________________ ___________________________
دیروز و پریروز باز پیش یک مشاور رفتم، یک مشاور آقا، یک آقای مسن و جا افتاده، این بار خیلی چیزا همراه بردم، آلبوم عکس و نامه ی 16 صفحه ایی که خانمم دو هفته بعد از افشای ایمیل هاش برام نوشته بود و نامه ی 6 صفحه ایی که من اخیرا براش فرستادم، چند تا از ایمیل هاش هم خوند،
حدود 5 - 6 ساعت در کل حرف زدیم، خیلی مسائل مطرح شد، مسائلی که قبلا به بقیه مشاورها نگفته بودم، اعترافاتی که هیچ وقت نکرده بودم...
بهم گفت، در زندگیتون فاصلتون زیاد بوده، تو هم در این زندگی اذیت شدی، تو هم از خانمت اون چیزی رو که می خواستی نگرفتی، اما چون پسر نجیبی بودی، به همین هم قانع بودی، چون این خانم اولین زن زندگی ات بوده ( منظورش اینه که قبلا با جنس مخالف ارتباط دوستانه نداشتی) تجربه ایی هم نداشتی.
گفت فکر میکردی که اون چیزی که خانمت داره ارائه میده طبیعی هستش و به همین قانع بودی، داشتی خودت رو سرکوب می کردی.
گفت معلومه خانمت هم خانم خوبیه، از هر نظر خوبه، دختر نجیبی به نظر میاد، حق داری که اینطور دوستش داشته باشی،
عجیبه مشکل شما انقدر پیچیده شده، شما هر دوتون آدمای پاک و ساده ایی هستید.
گفت البته خانمت هم خیلی تحقیر شده، خانوادت خیلی بد عمل کردند، اونو و خانوادش رو تحقیر کردند، اصلا هم منظوری نداشتند، با بقیه عروساشون هم همین رفتار رو خواهند داشت، مگر اینکه بعد از این اتفاق خودشون رعایت کنند.
هر چند عرسشون رو دوست داشتند، اما فرهنگشون اینطور بوده، اینجوری یاد گرفتند، یک تربیت باستانی که روابط خانواده شوهر با عروس رو شکل میده، متاسفانه این موضوع وجود داره.
گفت، الان هم فرصت ها سوخته، کاش پارسال می اومدی، الان خانمت دیگه باورت نمی کنه، هر چقدر هم بهش بگی عوض شدم، بهت اعتماد نداره، حتی اگر هم برگرده خیلی زمان می بره تا بتونید با هم هماهنگ بشید، دیگه اون عشق اولیه هیچ وقت شکل نمی گیره، شاید فقط از موضع دوستی و احترام که خیلی هم خوبه، با هم کنار بیاین، اما دیگه عشقی بینتون شکل نمی گیره.
گفت اما تو قدم های خیلی کوچیک ولی مداوم بردار.به نامه دادن هات ادامه بده، توضیح بده بهش که عوض شدی،
بهش بگو که من نمی تونم در آن واحد، از تو و دخترم با هم جدا بشم، اگر تو میخوای جدا بشی باید تکلیف دخترم هم روشن بشه.
هیچ وقت ازش نخواه که برگرده، اما طلاقش هم نده تا خودش اقدام کنه، چون اون طلاق می خواد، اگر اون طلاق میخواد باید خودش هزینش هم بده.
گفت، اگر 50 تا نامه دادی و جواب نداد باز نامه بده،
گفت خودت که نرفتی پیش پدر خانمت، خانوادت هم خیلی بد عمل کردند، اونا باید همون موقع می رفتن خونه پدر مادرش و صحبت می کردن، الان خانواده ی اون هم کوچیک شدن،
دخترشون هم پیش خانوادش کوچیک شده، خیلی فرصت سوزی کردید.
گفت ایمیل ها هیچ خطری نداره، اصلا ایمیل ها باعث این اتفاقات نشده، شاید بهش عمق داده، اگر ایمیل ها نبود شما یک روزی به این بحران میرسیدید، چون از هم دور شده بودید.
گفت اصلا شاید این خانم هیچ حسی به اون آقا هم نداشته، فقط تو ذهنش تصویری ساخته تا خلایی که تو بوجود اوردی پر کنه،
گفت من بعید می دونم برگرده، اما قبل از هر چیز تو داری اذیت میشی باید به فکر خودت باشی، الان هم نمی تونی ازدواج کنی، چون هنوز تصویر خانمت تو ذهنته و اینطوری یک زن دیگرو بدبخت می کنی.
اگر هم الان برگرده و تو جا پات محکم بشه باز فکر این ایمیل ها میاد تو ذهنت، تو باید به خودت فرصت بدی، 6 ماه یا یکسال دیگه فرصت بده، اما تلاشت رو برای برگشتش بکن، اگر هم برنگشت میتونی راحت از ذهنت بیرونش کنی،
گفت تو هنوز جوونی هنوز برای ازدواج فرصت داری، عجله نکن، بذار خانمت هم آرومتر بشه، هنوز زوده تا آروم بشه، هنوز مشکلات اقتصادی و زندگی در اجتماع به صورت تنها و با یک بچه سراغش نیومده، هنوز یکسال نشده که فشار دادگاه ها خارج شدید، هنوز هر دو گرمید، به هم فرصت فکر کردن بدید.
__________________________________________________ _____________
دیشب تو مسجد یکی از آشناهای دور خانواده خانمم رو دیدم( آقایی بسیار محترم و مومنی است) ، ادم زیاد مذهبی نیستم، امادیشب خیلی انگیزه داشتم شب قدر رو برم مسجد، بعد از مراسم منو کناری کشید و گفت، چی شده؟با هم نمی سازید؟
من جا خوردم، فکر نمی کردم که ایشون هم با خبر باشند، گفتم من مشکلی برای برگشتشون ندارم، ایشون ظاهرا نمی خوان بیان، بعد منو نصیحت کرد که مرد باید زندگیشو مدیریت کنه و زن ضعیفه و به محبت مرد نیاز داره و از این صحبت ها، در نهایت گفتم میدونم اشتباه عمل کردم و تو این مدت خیلی چیز ها رو متوجه شدم، اما اون خانم متاسفانه دیگه اعتمادی به من نداره، گفت مطمئنی که میتونی بسازی زندگیتو؟گفتم آره همه سعیم رو میکنم، گفت من از امشب ریز ریز با پدر خانمت مطرح میکنم ، گفتم ولی خانمم از پدر مادرش هم حرف شنوی نداره، گفت ، نه این حرفا نیست، من صحبت میکنم، بعد گفت حتی اگر جدا هم شدید به خانمت بگو من از نظر مالی تو رو تامین میکنم و نمی ذارم مشکلی داشته باشید...
نفهمیدم منظورش چیه.
البته اگر جدا بشیم که نمی تونم بذارم دخترم مشکلی از لحاظ مالی داشته باشه، اما دیگه تعهدی به خانمم نخواهم داشت، دلیلی نداره تعهد بدم که تامینش می کنم، به قول آقای مشاور وقتی خودش طلاق میخواد باید تبعاتش هم قبول کنه.
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آرش از این پست شخصا لذت بردم
اما یک نکاتی هست که باید بهت بگم
آنچه عشق را به وجود می آورد .....................احترام است . و آنچه عشق را از بین می برد ..................... بی احترامی است .
اگر بخواهی عشق بسازی باید ابتدا احترام گذاشتن را یاد بگیری و به اجرا در بیاوری .
توضیحا اینکه حتی در تعریف احترام نیز دچار اشکال و مشکل هستیم . احترام واقعی عشق واقعی می سازد .
و اما اعتماد ................
نه تو و نه همسرت نیاز به اعتماد هم ندارید .........................نیاز به حاضر به اعتمادی دارید .
این اعتماد و اطمینانی که در جامعه تعریف شده و از آن پیروی می شود اشتباه است . باید خشت به خشت دیوار اعتماد را ساخت وقتی که خشت به خشت و طی شناخت و آگاهی و زمان شناخته بشود با یک باد و باران فرو نمی ریزد .
این مطلب را همینطوری بهت می گم !!!
درست می گی که بعد از طلاق مسئولیتی نسبت به همسرت نداری . این حرف خیلی درست است اما یادت باشه تو می توانی هر کسی را از زندگی خودت بیرون بیندازی اما مادر بچه ات را نمی توانی همانگونه که او نمی تواند تو را بیرون بیندازد چرا که زلف هر دو شما به این بچه گره خورده و این بچه بسیاری از جاها باعث تیم شدن تو و همسرت می شوند !! با این زن پل هایت به کل فرو نمی ریزد . منافع و سلامت روانی و جسمی و مسائل این بچه از بیماری و تحصیل و حادثه و ..............باعث حضور و نزدیکی زن و مرد است .
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم آنی گرامی،
من متاسفانه متوجه نشدم حاضر به اعتمادی یعنی چی؟الان باید دقیقا چی کار کنم؟
در مورد تامین مالی هم عرض کنم من متوجه هستم که مخارج بچه با منه، تا وقتی که ازدواج کنه، نه تنها وظیفمه که من با عشق براش هزینشو می دم، حتی بر اساس تصمیمی که برای کاهش تنش ها گرفتم، می خوام تا اونجاییکه از دستم بر میاد، بیشتر از رای دادگاه به حسابش پول واریز کنم.
به خودش هم گفتم هر وقت برای هر چی پول میخواستی حتما بهم بگو،
اما برای خانمم نمی تونم این کار رو بکنم، اگر بر نگرده، فقط بر اساس قانون حقشو می دم.
آقای مشاور نکته خوبی رو گفت، گفت تو از نظر قانونی هم داره بهت ظلم میشه، آخه یعنی چی خانمت رفته برای خودش خونه گرفته، داری مهریه اش هم میدی و اونوقت تنها زندگی میکنی؟!
البته بهش گفتم که قانون به من اجازه ازدواج مجدد می ده، اما خب من آدمی نیستم که بخوام شوهر دو تا زن باشم.
با منطق من اصلا جور در نمیاد.
منظورم اینه که من تمام شرایط رو دارم تحمل می کنم، شما میدونید که تنهایی برای یک مرد از هر نظر سخته، عمر مرد رو کوتاه می کنه، بنابراین به اندازه کافی دارم هزینه ی روحی روانی میدم.
فکر نمی کنم با توجه به این برنامه هایی که خانمم درست کرده بتونم قبول کنم پاداش هم بدم.
یک مسئله دیگه که از دیشب داره منو آزار می ده( بعد از صحبت هایی که با اون آقا در مسجد داشتم) اینه که چون همه از جریان ایمیل ها با خبر نیستند، فکر میکنند رفتن خانم من از خونه تقصیر مستقیم منه و من مشکلی داشتم، یعنی یک جورایی مقصر اصلی شناخته شدم، نمی دونم خانمم چه چیزایی پشت سرم گفته، اما فکر میکنم منو حسابی خراب کرده، شاید یکی از دلایلی که نمیخواد برگرده همینه.
اگر بخوام از خودم دفاع کنم، آبروی همسرم میره.
میبینید؟مسئله خیلی پیچیده است، من نمیدونم باید چه چیزی رو درست کنم،
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نظر شخصی و نه کارشناسی:
من فکر نمیکنم خانمتون دوباره برگرده و شما 2نفر دوباره زندگی مشترک تشکیل بدین(بنا به 1001 دلیل که تو همین تالار هم خیلیاشو مطرح کردین).انشاالله بعد از چند سال تازه به این نتیجه نرسید.
موفق باشید
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نادیا خانم گرامی،
من به این نتیجه نرسیدم که حتما بر میگرده، من فقط تلاشم رو می کنم، حداقل نتیجه اینه که پیش وجدانم و درآینده پیش دخترم شرمنده نخواهم بود،
چند سال هم زمان زیادیه :)
من حداکثر 6 ماه یا یکسال زمان میدم به خودم،
عرض کردم حداکثر، اگر هفته دیگه اومدم گفتم طلاقش دادم دارم با یکی دیگه ازدواج می کنم نگید تو که گفتی تا یکسال دیگه صبر میکنی.
این زمان از دیروز شروع شده