RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
از زهره عزيزم ممنون كه پا به پاي من مي آد و كمكم ميكنه واقعا ممنون
همچنين از حامد و مهرداد و ويدا عزيزم و تمام دوستان كه تو اين راه دارن كمكم مي كنن ممنون
امروز يكم بهترم ولي واقعا سخت
سعي مي كنم كنار بيام ولي به خدا من فكر آينده ام مي كنم
يعني اينطوري اون بيشتر از من متنفر نميشه ؟
من مي ترسم بعد از يه مدت كه بگذره از دستش بدم
الان حسم ميگه اون از من بدش مي ياد
مي خوام بدونم آيا حسم درسته يا نه؟مي خوام بدونم اصلا دوسم داره يا نه اين چيز زياديه؟
نمي تونم شرايطشو الان بفهمم
الان نزديك به 2 ماه مي شه كه صداشو نشنيدم و هيچ خبري ازش ندارم
مي خوام يه پيشنهادي بدم
نميدونم درسته يا نه
اشكالي داره حضوري همگي جمع شيم و با هم بحث كنيم
به نظر من اينطوري بهتر ؟
البته اين يه پيشنهاد
چون همه كه بي مشكل نيستند
اينطوري مي تونيم مثل يه مشاور باهم صحبت كنيم
و به يه نتيجه خوب برسيم
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام آقا محمد
من در حدی نیستم که بتونم نظری بدم ولی شاید حرفام بتونه بهتون کمک کوچیکی بکنه
من با اینکه دخترم ولی کاملاً می تونم بفهمم چه احساسی دارین
خودم گرفتار این عذاب وجدانی که شما شدی بودم و روزای خیلی سختی رو گذروندم
شما بیشتر از هر چیز باید حس عذاب وجدان رو از روی خودتون بردارید و به این فکر نکنید که اون دوستون داره یا نداره
به زور نمیشه هیچی رو بدست آورد بلکه با این افکاری که داری سلامتی روحی خودتم از دست میدی
از نظر من هم باید مدتی صبر کنید و تو این مدت روی روحیه خودتون کار کنید
و انقدر عذاب وجدان نداشته باشید
اگر واقعاً از اشتباهاتتون پشیمون شده باشید،خدا بزرگتر از اونه که مخلوق خودش رو رها کنه و نبخشتش
به خدا توکل کن.همه چیزو درست میشه:323:
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
az yad rafte عزيز
اتفاقا ممنون از راهنماييتون ...توكل به خدا همه چي سپردم به خدا
راست ميگي به زور هيچ چيز درست نمي شه
وقتي شب ميشه حالم بدتر ميشه
بورس بگيرم بهتره
هر جا پا مي زارم
انگار داره منو نگاه مي كنه
مي رم از اينجا ...دوستان واقعا كمك مي كنن ولي؟؟؟نميدونم
مي دونيد امروز چه اتفاقي افتاد
رفته بودم مركز خريد
يه دختري از دور تو همونجا ديدم به خدا خيلي شبيش بود ...انگار يه سيب نصف شده بود
انقدر خوشحال شدم گفتم الان مي رم جلو بهش مي گم منو ببخش
وفتي نزديك شدم اون دختر داشت بشت ويترين مغازه به كيف ها نگاه مي كرد
رفتم جلوتر بهش گفتم سلام
برگشت گفت بجا نمي ارم
عرق از پيشونيم همينطور مي ريخت
معذرت خواهي كردم
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
محمد مهدی عزیز تموم تمرکزت رو گذاشتی روی مسائل منفی..اگه نشه..اگه نشد..
این تمرکز منفی و اگه اگه ها تو رو خسته میکنه..یبه مدت رهاش کن..یه مدت بهش فکر نکن..هروقت فکرش اومد تو ذهنت بدون سرزنش خودت ذهنتو ازش منحرف کن.
نیاز نیست بیشتر از سهمت بار روی دوش خودت بذاری..اگه اون دختر الان هر وضعیتی داره خودش هم مسئوله چون ما اول از همه نسبت به خودمون مسئولیم..اون در مقابل احساسش و جسمش سهل انگاری کرده و الان باید تبعاتش رو بپذیره..مطمئن باش همه پدر و مادرا خیر و صلاح بچه هاشونو میخوان..حتما مصلحتی دونستن و این شرایط رو برای دخترشون ایجاد کردن..تو به اندازه خودت تلاش کن.اونم به اندازه خودش.
شاید لازمه اون دختر هم رنج بکشه و تلاش کنه تا بزرگ بشه.مثه یه جوجه که می خواد سر از تخم دربیاره..تو نمیتونی به هوای کمک بهش پوست تخم رو براش بشکنی..خودش باید زحمت بکشه تا یاد بگیره تا اماده زندگی تو این دنیا بشه.
اون دختر هم داره پوست میندازه..داره سختی میکشه تا بزرگ بشه.و گرنه خیال نکن پدر و مادرش خیر و صلاحشو نمی خوان.
اگه یه کرم میخواد پروانه بشه باید تو پیله موندن و پیله شکافتن رو خودش تنهایی انجام بده و گرنه میمیره.
پس بذار هم خودت و هم اون دختر تنهایی پیله هاتونو بشکافین.
مهم نیست اخر سر شما دوتا با هم ازدواج میکنید یا نه؟؟مهم اینه که چی به صلاحتونه.
مگه خود خدا نگفته تو یه قدم بردار منم کمکت میکنم.پس از چی میترسی؟؟
تو راه درست رو برو نتیجش رو بسپار به خدا..و بدون اگه راهی که میری درست باشه نتیجش قطعا به صلاحت خواهد بود.
یه دفترچه یادداشت بردار و هر دفعه که تونستی یه قدم مثبت برداری توش بنویس و از خودت تشکر کن.
لینک زیر رو هم بخون.
رهایی از انرژی تلنبار شده ی خاطرات منفی
و نکته اخر اینکه محمد مهدی باید انجام بدی تا نتیجش رو ببینی.یه مدت مثلا یک ماه یا دو ماه اینکارایی که گفته شد رو انجام بده بعد تصمیم بگیر.نه اینکه بخوونی و انجام ندی.اینطوری هیچ فایده ای نداره.
موفق باشی
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام
من شرایط اون دختر رو به طورکامل نه ولی تقریبا تجربه کردم.الان اون خانوم واقعاتو شرایط بدیه.ادم وقتی تو اون شرایط قرارمیگیره از خجالت نمیتونه سرشو بلابگیره هرچند شما گفتین خانوادش از رابطتون اطلاع داشتن ولی چیزی درمورد رابطه جنسیتون که نمیدونستن الان تو چشم اون پدر شماکسی هستین که دخترشوفقط برای سوءاستفاده میخواسته وبازیش داده هرچندگفتین قبلا ازشماخوششون اومده.بعد اون خانوم الان مطمئنا نه به گوشیش دسترسی داره نه به اینترنت نه اجازه بیرون رفتن الان ایشون به شدت تحت کنترلن بدتر از همه سرزنشاو نگاههای معنی داره پدرومادرشه.شما به نظرمن حق گله ندارین چون وضعیت اون دخترچندین برابر بدترازشماست.الان هم ایشون ازشما دورند هم تو زندانیه بابا مامانش.بجای اه و ناله هم بهتره قدم پاپیش بذارین.اگه واقعااون دختربراتون مهمه حتی از10بارم باباش از خونه شمارو بندازه بیرون نبایدکم بیارین.اگه هم نگران نه گفتنه اون خانومید اصرارکنین 1بار باهاتون حرف بزنه درحضور بزرگتراتون تادلایلشو بشنوین بالاخره باید اینکاروبکنین چه نه بشنوین چه اره.امیدوارم تونسته باشم کمکتون کنم.ناامیدنباشین.
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
از بهر زندگي و الاي گلم ممنون
من يه قسمتي از اتفاقو براتون نگفتم
واقعا همينطور گيج مي زنم
قبل از اينكه بگم الان دعاي جوشن كبيرم به اتمام رسيد
بالاخره هيچ كس به مشكل نيست
همتون دعا كردم كه به حاجتتون برسيد
و بعدش از خدا خواستم اوني كه صلاح من جلوي پام بزاره
يه جورايي به خدا سپردم
از همتون التماس دعا دارم
در اصل حرف هاي بهار زندگي و الاي عزيز باعث شد كه يادم بياد
مي دونيد من چطور فهميدم
كه خانوادش فهميدن كه من رابطه جنسي داشتم
بعد از آخرين باري كه با هم دعوا كرديم
بعد از 2 روز ديدم مادرش زنگ مي زنه و قرار مي زاره ميرم سر قرار با دخترش اومده بود
به من ميگه زود مياي خواسگاري دخترم
مي گم چي شده
بعدم دخترش مي گه من همچي به مامانم گفتم
باور مي كنيد تو ماشين كه نشسته بودن از خجالت آب شده بودم
من از خجالت مي گفتم من اين كارو نكردم
به خدا خجالت مي كشيدم
بعدم صداش كردم گفتم بيا بيرون از ماشين
بهش گفتم آخه چرا گفتي گفت شك كرده بود
گفتم آخه شك مي كرد تو نبايد مي گفتي بعدم
بهم گفت بگو من اومدم خونتون نه تو منم گفتم باشه در صورتي كه من همش خونه اونا بودم
حتي با خجالت تمام رفتم به مادرش گفتم بله من اينكارو كردم
مادرش گفت كه من مي خوام كمك كنم
گفتم پس به شوهرتون نگيد
گفت باشه
بعد از چند جلسه كه با پدرش قرار داشتم
نگو همه چيو پدرشم ميدونه ولي باز مي اومد منو ميديد
مي دونيد آخرين بار چه اتفاقي افتاد
وقتي كه فهميدم پدرش فهميده با پدرش قرار گذاشتم
پدرش عصباني بود ولي چرا روزاي پيش نه
مي دونيد پدرش تصورش اين بود كه من دخترشو به زور اوردم خونمون و چيز خورش كردم اين دقيقا حرفي بود كه هم به خانوادم و هم به خودم گفت
بعد از مشورت با خانوادم و رفتن به مشاور
كه گفتن حقيقتو بگم
منم حقيقتو گفتم
وقتي تو قراري كه با پدرش گذاشته بودم گفتم من خونه شما اومدم و همه چيز 2 طرفه بوده
خلاصه پدرش منم بهش حق مي دم خيلي عصباني شد و يه بار مي گفت دختر نميدم
5 دقيقه بعد مي گفت بعد از اتمام درست و كسب و كارت و داشتن يه ملك بهت دختر مي دم
باز آخرين حرفش اين بود كه دختر نميدم به تو
مي گفت هر دو تون بهم خيانت كردين
تو برو دنبال زندگيت
بعد از چندين بار اصرار خانوادم حرفش همش همين بود
بعد از حرفام به پدرش همون روز
2 ساعت بعد دختر بهم زنگ زد پيش پدرش بود البته از خط پدرش
و گفت من پسري كه بهم تهمت ميزنرو نميخوام
ديگه تا الان هيچ خبري ازش ندارم
]آيا من كار بدي كردم
بايد مي زاشتم كه در مورد من اينطور قضاوت مي كردن
حتي دخترشون
چو ن گفتم هردومون اشتباه كرديم مارو ببخش اما اصلا كوتاه نمياومد
توروخدا مي خوام بدونم من كار اشتباهي كردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حال با اين تفاسير ديگه بر نميگرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الاي عزيز گفته نه به اينترنت نه به ... دسترسي داره
آخه مگه مي شه
نتونه يه ايميل بهم بده يا تو اين 2 ماه يه زنگي بهم بزنه
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام دوست عزیز
ببینین به نظرمن اونا الان دستپاچه ان که چیکارکنن?چی درسته چی غلط?شمارو دوست دارن اماوقتی به کارتون فکرمیکنین که 2تاتون انجام دادین موضع میگیرن,به نظرمن طبیعیه چون واقعا تجربش کردم.اما حالا بذاریم اونا کار بدی میکنن عاقلانه نباشه,! اون دختر بد کرده باشه اماشما بعنوان یه مرد وظیفتونوباید انجام بدین اگه میخواینش و نمیخواین تا آخرعمرتون سردرگم باشین که چی شد,کجارفت,بهترازمن پیداشد,اخه اهلش نبود,یعنی مجبورش کردن,الان چیکار داره میکنه,یعنی به من فکرمیکنه,دلم براش تنگ شده...اگه میخواین از این حرفا رهابشین برین خواستگاریش با منطق التماسوگریه زاریم نکنین تاتکلیفتون روشن بشه ولی میدونم اون دختر الان منتظره چون خودتون گفتین واقعادوستتون داره.انشاالله بزودی باخبرای خوش بیاین.
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام اقای محمد مهدی
واقعا از خوندن مشکلتون متاثر شدم.منم تو ازدواج با شوهرم مشابه این مشکلو داشتیم البته خیلی کمرنگتر.ما رابطه جنسی نداشتیم ولی همو خیلی میخواستیم و خونواده من اول خیلی مخالفت میکردن.ما هم صبر کردیم.به نظرم بهتره شما هم کمی صبور باشین تا ابا از اسیاب بیفته مطمئنا وضع خیلی فرق خواهد کرد.الان هیچکس حتی شما نمیتونین منطقی به مساله نگاه کنین.
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
ممنون از راهنماييتون هم از نيلوي عاشق هم از الاي عزيز
ولي نيلوي عاشق عزيز
خوشبحالتون كه شما 2 نفر همو مي خواستيد
اما اي كاش يه ايميل بهم مي داد و ميگفت منتظر هم بمونيم
اي كاش ميگفت
تلاش همو بكنيم
تا بهم برسيم
نيلوي عاشق داستانتون دوست دارم بدونم اگه ميشه بگيد
چ.ن مطمئنم
از شما هم حركتي بوده
ولي از دختري كه از ته قلبمم هنوز دوسش دارم هيچ خبري ندارم
الاي عزيز ميگه بريد خواستگاري
اما با اين جواب هاي كه شنيدم
مطمئنم بازم جواب رد مي شنوم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
دوستان از همتون ممنونم
همه واقعا لطف دارين
اينو جدي مي گم
همتون مي ياييد يه چيزي مينويسين تا كمكم كنيد
از همه و همه ممنون
ولي هيچ كس نتونست بگه راهي نيست مي دونيد چرا چون دلتون نيومد
چون اميد داريد
هيچ كس نگفت بر نميگرده
همه يه جورايي بهم اميد دادن ... اما اين قبول نيست ... نمدونستم بازي با عشق انقدر خطرناك
بابا يه روزي به دوستام كه عاشق بودن مي خنديدم
ميگفتم عشق و دوست داشتن ...همه براي من بي ارزشن ...فقط درس دوست داشتم ..
اما ميبينم اينطوريا هم نيست
چرا روتون نميشه راستشو بهم بگين....همه يا ميگيد زمان يا ميگيد برو خواستگاري ... يا تمام حرفهايي كه نوشتيد
ميگن حال يه
ماهي در حال سرخ شدن تو ماهي تابرو فقط خودش ميتونه درك كنه
حالا واقعا ممنون
راههايي كه گفتيد ... نتيجه نداره
چون از اون بايد حركتي بشه
حتي يه ايميل
توروخدا به حال من كاري نداشته باشيد روحيه من به درك
مهم اون دخترست كه بفهمه من دوسش دارم
ببينيد من نه از لحاظ مالي كم دارم نه از تحصيلات خودم و نه خانواندم
خوب خواهرم پزشكي دانشگاه تهران مي خونه
به من حتي چند تا دختر معرفي كرد همين ديروز
عكساشونو تو موبايلش بهم نشون داد
ولي اينو به همتون ثابت مي كنم عشق اين نيست كه مي گن
يا اون دختر يا هيچ وقت ازدواج نميكنم
حتما با خودتون ميگيد اين داغ الان چرت و پرت ميگه
اما نه ....اون دنيا چي
جواب خدا رو چي
مي شه اونجا زيرابي رفت؟؟؟
راستشو بهم بگيد
مي خوام بدونم بر مي گرده يه روز يا نه
ببنيد راهي نيست كه باهاش ارتباط برقرار كنم ؟؟؟
و از خواستگاري هم نگيد؟؟؟
فقط ممنون ميشم اون هايي كه دخترن بهم بگن برمي گرده؟؟؟يا نه؟؟؟
الان 2 ماه كه هيچ نه صداشو و نه زنگي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اين كمك بزرگي به من ميكنيد ....