RE: شوهرم با من خوشحال نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سلاله1360
سلام گل خانوم
اصلا ناراحت نشو خانومی شوهر من هم همینطوره.همین دیروز گفتم افطار درست می کنم بریم بیرون 2 ساعت نشد گفت زنگ می زنم خالم و خواهرم هم بیاین .البته ما بچه نداریم و 5 سال ازدواج کردیم منم مخالفت نکردم تازه همه کارها رو هم خودم انجام دادم .عزیزم اوایل زن و شو هر بیشتر با هم میرن ولی بعد یک مدت از تنهایی خسته می شن .
جالبه بدونی منم زیاد دوست ندارم تنهایی پیک نیک برم .اگر دقت کنی می بینی که توی پارکها چقدر خانواده های شلوغ 10یا 15 نفره با هم می یان سعی کن خوش باشی.اما قبول دارم که آدم یک روزهایی می خواد تنها باشه .سعی کن آدمهای که با هاشون پیک نیک می ری رو عوض کنی مثلا یک بار خانواده شوهر -یک بار خانواده خودت -یکبار دوست-یکبار هم تنهایی.ثابت با یک گروه نرین بهتره .
فکر نکن که همسرت بهتون علاقه نداره اصلا اصلا اصلا اینطور نیست .بعضی شخصیت ها از تنهایی گریز دارند همسر منم اینطوریه.
در ضمن خودت رو خیلی وابسته به همسرت نکن .دلبسته همسرت باش .بزار یک جاهایی واسه خودشون باشه .شک شیطانه نزار در وجودت رسوخ کنه بهشون اعتماد کن .
شاد باشی:72::72::72::72::72:
سلام عزیزم ممنون که جوابمو دادی راستش من خودم هم از جمعیت و شلوغی بدم نمیاد دوست دارم همیشه باشه ولی خوب اول اینکه اونا هم دو نفرن با یه بچه و بازی میکنیم و خیلی خوش میگذره ولی اگه مثلا اونا نیان ما نمیریم یا هیچوقت دوتایی نمیریم بیرون شلوغی خوبه واسه مثلا دو هفته یبار یا همیشه اصلا
ولی آیا دو ماه یبار هم نمیشه خودمون تنها بریم بیرون؟؟؟
با خانواده شوهرم قطع رابطه کردیم چون عروسی گرفتیم و هیچ کدوم حتی پدر و مادر شوهرم نیومدن عروسی پسرشون!!! و این باعث سرشکستگی شوهرم و خانواده ما جلوی فامیل هامون شد و تصمیم گرفتیم دیگه باهاشون رابطه نداشته باشیم تا دوباره پشتمون رو خالی نکنن البته مشکلات برای قبل از عروسی هم کم نبود و الان فقط شوهرم گاهی مادرش رو بیرون میبینه و حتی خونمون هم نمیاد مادرش قبلا با عموش اینا میرفتیم بیرون که یه زن فوق العاده سایلنت داشت یعنی میمردی از سنگ صدا در میومد از خانومش نه!!! که دیگه الان با اونا هم رابطه نداریم
بقیه دوستاش هم یا مجرد هستن یا اونقدر باهاشون صمیمی نیست یا به قول خودش مطمئن نیستن که تو محیط خونه بیارتشون
من هم مجبورم به شوهرم وابسته باشم چون نه اینجا رو میشناسم و نه اینجا هیچ دوستی و فامیلی دارم.
تنها دوستم همون خانوم دوست شوهرمه و اینکه من واقعا به شوهرم اعتماد دارم و خیلی هم دوسش دارم اما سیاست ندارم اونم منو دوست داره اما خیلی سیاست داره یعنی تحملش زیاده من اصلا بهش شکی ندارم اخلاق بد هم داره اما مرد خوبیه من فقط میگم چیکار کنم که اونم دوست داشته باشه با من خلوت کنه مثل روزای اول که نامزد بودیم دنبال موقعیت باشه که تنها باشیم و واسه همین منو ببره بیرون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط nahalam
ما خانم ها عادت داریم حرف هامونو با کنایه بگیم یا بپیچونیم خب اگه دوست داری تنها هم با هم بریم بهش بگو خیلی خوش میگذره بهم دست جمعی میریم بیرون اما خیلی دوست دارم دو نفره و رمانتیک بریم بیرون اینکار واقعا خوشحالم میکنه حتما جواب میده
اتفاقا باید به مردا بگی تا مشکلت حل شه ولی به مهربونی و چرب زبونی وگرنه عمرا خودشون متوجه بشن عزیزم
دوست من شما مثل اینکه کامل نخوندین با تشکر از اینکه جواب منو دادین اما اگه کامل میخوندین میدیدین که با هر زبونی ازش خواستم حتی یبار بهش درمورد رابطه ها هشدار دادم اما گفته ما فقط میخواهیم پایه داشته باشیم که با هم بریم بیرون به مشکلات خصوصی و این چیزای اوناکاری نداریم و اینطوری همه چیز تموم شد!!!!
من الان فقط میخوام یکاری کنم خود شوهرم بخواد حداقل ماهی یک بار با من تنها بریم بیرون و فقط با من وقت بگذرونه
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
مهتا جان عنوانت خیییییییییییلی منفیه.
یعنی چی که شوهرم با من خوشحال نیست؟؟؟
شوهرت فقط دوست داره خوشحالیشو با دیگران قسمت کنه.
درک میکنم که شما هم دوست داری گاهی وقتا با شوهرت تنهای گردش بری ولی سعی کن این افکار منفی رو نداشته باشی.
این امضای یک زن امیدوار عزیز است که من خیلی دوستش دارم
اتفاقات نمیتواند شما را بدبخت کند
اما افکار شما به راحتی از پس این کار بر می آید!
میتونی یه برنامه بذاری...یکی از جاهایی که تو نامزدی باهم رفتید و خیلی خاطره دارید رو مشخص کن مثلا یه رستوران ...حتی میتوی از قبا
ل هم یه میز دونفره رزرو کنی .بعد تو یه وقت مناسب و عشقولانه به شوهرتون پیشنهادشو بدید .
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
مهتا جان عنوانت خیییییییییییلی منفیه.
یعنی چی که شوهرم با من خوشحال نیست؟؟؟
شوهرت فقط دوست داره خوشحالیشو با دیگران قسمت کنه.
درک میکنم که شما هم دوست داری گاهی وقتا با شوهرت تنهای گردش بری ولی سعی کن این افکار منفی رو نداشته باشی.
این امضای یک زن امیدوار عزیز است که من خیلی دوستش دارم
اتفاقات نمیتواند شما را بدبخت کند
اما افکار شما به راحتی از پس این کار بر می آید!
میتونی یه برنامه بذاری...یکی از جاهایی که تو نامزدی باهم رفتید و خیلی خاطره دارید رو مشخص کن مثلا یه رستوران ...حتی میتوی از قبا
ل هم یه میز دونفره رزرو کنی .بعد تو یه وقت مناسب و عشقولانه به شوهرتون پیشنهادشو بدید .
ممنونم درسته خیلی منفی نوشتم اما اون روز واقعا از دستش دلگیر بودم چون کلی برنامه ریختم و با نه اونا کل بیرون رفتن کنسل شد
و یه مشکل دیگه دارم اونم اینه که دوران نامزدی ما تو یه شهر دیگه بوده که من توش ساکن بودم اما الان تهرانیم و انقد مادر شوهر خوبی داشتم تو دوران عقد که نزدیک 2 سال بود اصلا تهران نیومده بودم و اینجا اصلا خاطره ای با هم نداریم اما من میخوام این خاطرات رو رقم بزنم
من خیلی منفی فکر میکنم و بخاطر همینه که به اکثر افکار خودم اهمیت نمیدوم و بعدا میفهمم چه ظلمی به خودم کردم
خدا منو ببخشه قصد تهمت ندارم اصلا و اون خانوم خیلی خانوم خوبیه اما رفتارهای عجیبی داره که بعضی وقتا به شوهرم میگم و شوهرم میگه زندگی خصوصی اونا به ما ربطی نداره
یه جورایی چون تنها دوست من تو این شهر هم هست نمیخوام بهش بدبین باشم و همیشه هم که منفی اندیشم یه جوری شدم کلا نسبت به این رابطه!!! خودم خیلی با دو تاشون (هم زن و هم مرد) راحتم و بینمون حرف خاصی نیست خودشون هم آدمای خوبی هستن اما افکار منفی من منو اذیت میکنه
فقط دنبال راه حلم که به من اهمیت بیشتری بده اما متاسفانه با هم هیچ خاطره ای تو تهران نداریم
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
سلام خانومی-
خوب من پیشنهاد می کنم کم کم با خانواده همسرتون رابطه پیدا کنین .ببینین شاید الان از این عدم رابطه احساس راحتی کنین ولی 2 سال دیگه وضع زندگیتون به هم می ریزه .من هم مثل شما توی غربت زندگی می کنم ولی با خانواده شوهرم(حتی شده خیلی سخت) رابطه پیدا می کنم. این اولین قدمه.شوهرتون وقتی توی خیابون مادرش رو می بینه یعنی نیاز داره.نمی خواهم چیزی رو بهتون تحمیل کنم ولی شما و همسرتون پیشقدم بشید.با هم برید خونشون و رابطه بدون کینه و بدبینی رو شروع کنید .حتی اگر بی اعتنایی کردین بهشون حق ببدین .بزار خانواده همسرت بهتون علاقه مند بشن.
شوهرتون الان کمی آرومه ولی با گذشت زمان به هم می ریزند. و حتی بعد 1 یا 2 سال ممکنه شما رو مسبب جدایی از خانوادش می دونه پس سیاست به خرج بده و قلبا بگو که دوست داری با خانواده شوهر رابطه داشته باشی.هیچ پسری نمی تونه قید پدر و مادر رو بزنه.
من مثل شما باز هم دیدم ولی همشون با خانواده همسر رابطه برقرار کردنداین اولین گام هستش.
سعی کن وقتی واقعا دوست داری تنها بیرون بری(با شوهر تون)اگه شوهرت پیشنهاد داد بگی الان خسته ام یا الان حالش رو ندارم ولی با سیاست نه با زبان تند.مثلا برای هر 4 بار پیشنهاد 2 بار اینو بگی نه بیشتر. اینطوری همسرت بیشتر به نطرت اهمیت می ده.دعوا نکنیها .باخونسردی.وابستگیتم کم کن.رابطه با خانوادها روایجاد کن با مهارت زنانه.:72::72:
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
نقل قول:
خدا منو ببخشه قصد تهمت ندارم اصلا و اون خانوم خیلی خانوم خوبیه اما رفتارهای عجیبی داره که بعضی وقتا به شوهرم میگم و شوهرم میگه زندگی خصوصی اونا به ما ربطی نداره
یه جورایی چون تنها دوست من تو این شهر هم هست نمیخوام بهش بدبین باشم و همیشه هم که منفی اندیشم یه جوری شدم کلا نسبت به این رابطه!!! خودم خیلی با دو تاشون (هم زن و هم مرد) راحتم و بینمون حرف خاصی نیست خودشون هم آدمای خوبی هستن اما افکار منفی من منو اذیت میکنه
ببخشید من متوجه نشدم اون خانوم و همسرشون با شما چه نسبتی دارند؟
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سلاله1360
سلام خانومی-
خوب من پیشنهاد می کنم کم کم با خانواده همسرتون رابطه پیدا کنین .ببینین شاید الان از این عدم رابطه احساس راحتی کنین ولی 2 سال دیگه وضع زندگیتون به هم می ریزه .من هم مثل شما توی غربت زندگی می کنم ولی با خانواده شوهرم(حتی شده خیلی سخت) رابطه پیدا می کنم. این اولین قدمه.شوهرتون وقتی توی خیابون مادرش رو می بینه یعنی نیاز داره.نمی خواهم چیزی رو بهتون تحمیل کنم ولی شما و همسرتون پیشقدم بشید.با هم برید خونشون و رابطه بدون کینه و بدبینی رو شروع کنید .حتی اگر بی اعتنایی کردین بهشون حق ببدین .بزار خانواده همسرت بهتون علاقه مند بشن.
شوهرتون الان کمی آرومه ولی با گذشت زمان به هم می ریزند. و حتی بعد 1 یا 2 سال ممکنه شما رو مسبب جدایی از خانوادش می دونه پس سیاست به خرج بده و قلبا بگو که دوست داری با خانواده شوهر رابطه داشته باشی.هیچ پسری نمی تونه قید پدر و مادر رو بزنه.
من مثل شما باز هم دیدم ولی همشون با خانواده همسر رابطه برقرار کردنداین اولین گام هستش.
سعی کن وقتی واقعا دوست داری تنها بیرون بری(با شوهر تون)اگه شوهرت پیشنهاد داد بگی الان خسته ام یا الان حالش رو ندارم ولی با سیاست نه با زبان تند.مثلا برای هر 4 بار پیشنهاد 2 بار اینو بگی نه بیشتر. اینطوری همسرت بیشتر به نطرت اهمیت می ده.دعوا نکنیها .باخونسردی.وابستگیتم کم کن.رابطه با خانوادها روایجاد کن با مهارت زنانه.:72::72:
من بهش بگم نمیام اون نگفته من شال و کلاه کردم برم یک بار هم اگه مریض باشم رو به قبله هم باشم انقد اصرار میکنه تا باهاش برم
در مورد خانوادش هم اصلا راهی برای اشتی نیست
فکر کن یه عروسی بگیری برای 400 نفر بعد 200 نفر نیان!!! اونم نه دوست و آشنا فامیل های درجه یک و حتی مامانش و باباش!!!
آیا کسی اینو میبخشه؟؟؟
شوهرم جلوی فامیلمون و منو پدر و مادرم بدتر از اون یه سکه پول شدیم و اینم یه پیش آمد نبود معلوم بود که از قبل هماهنگ شده اگه نه یعنی میشه پسخراله هاش که واسه خودشون مستقل هم هستن نیان؟ یا دایی؟ عمو عمه خاله مادربزرگاش!!!
یعنی از پیر و جووون فامیلشون یه نفر نیومدن و همه زیر سر پدر شوهر و مادر شوهرمه!!!
میگفتن چرا میخواین خرج الکی بکنید انگار مثلا من دختر بیوه بودم که عروسی برای من خرج بیخود بود در حالی که پدرم سفت و سخت میگفت باید عروسی باشه
بدون عروسی دختر نمیدیم و پدرش قبل از عقد حتی یکبار هم نگفت عروسی نباشه بعد از عقدکنان گفت!!!
با اینکه ما هیچ نیازی هم به کمک مالیشون نداشتیم فقط میخواستن عروسی نگیریم که بگن عروسمون رو بدون جشن آوردیم خونه و این یبار از دهن مادر شوهرم بیرون پرید!!
من هر چیزی در مورد اونها بگم کم گفتم و شوهرم خودش خوب اونا رو میشناسه سر همین خونه گرفتن که قبل از عروسی بود به من میگفت چرا دنبال خونه ای میگردی که اتاق و حا داشته باشه حالا اول زندگی برو تو یه اتاق زندگی کن نمیخواد تهران باشی برو شهرای اطراف تهران البته از کمالات مادر شوهرم بگم که یبار هم زنگ زد به مامانم گفت چرا دخترت میاد خونمون !!! و من دوران نامزدی هیچوقت خونشون نرفتم حتی برای آینه شمعدون یه شب رفتم خونه عمو شوهرم خوابیدم که خونه رو به روی شوهرم اینا بود!!!
به هر حال اون موقع به من گفت نیا الان هم اگه میاد پسرش رو ببینه خیلی دوست داره با ما رابطه داشته باشه اما فقط خودش بیاد من نرم اونجا!!! منم به شوهرم گفتم دخالت های مادرت و خانواده ات فقط زندگیمون رو بهم میزنه نمیگم بین من و اونا انتخاب کن تو با هر کی میخوای رابطه داشته باش اما حق نداری اونا رو خونه من راه بدی چون شوهرمم میدونه چقد به من بدی کردن
بشینم بنویسم کتاب میشه بخدا:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
نقل قول:
خدا منو ببخشه قصد تهمت ندارم اصلا و اون خانوم خیلی خانوم خوبیه اما رفتارهای عجیبی داره که بعضی وقتا به شوهرم میگم و شوهرم میگه زندگی خصوصی اونا به ما ربطی نداره
یه جورایی چون تنها دوست من تو این شهر هم هست نمیخوام بهش بدبین باشم و همیشه هم که منفی اندیشم یه جوری شدم کلا نسبت به این رابطه!!! خودم خیلی با دو تاشون (هم زن و هم مرد) راحتم و بینمون حرف خاصی نیست خودشون هم آدمای خوبی هستن اما افکار منفی من منو اذیت میکنه
ببخشید من متوجه نشدم اون خانوم و همسرشون با شما چه نسبتی دارند؟
نسبتی نداریم عزیزم مرده با همسرم همکار بود و الان فقط دوستن
منم خوب بعد این همه رفت و آمد با خانومش دوست شدم!!!
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
سلام
راستش اگه کسی از روی لج بازی عروسی پسرش نمی ره در حالی که خودش هزینه نمی کنه و اصلا به آبرو فکر نمی کنه آدم خطر ناکیه .باید به لج و لج بازی پایان بدین .من گفتم عزیزم 2 سال دیگه به حرفم می رسی.من با تمام وجودم آرزو می کنم تا آخر عمرت در کنار همسرت شاد و سربلند باشی ولی گذشت کن من بارها از مادر شوهرم حرف خوردم بی احترامی توی روز عروسیو خیلی چیزا.اما بگذر .اگه شوهرت انسان خوبیه و قابل اعتماد گذشت کن.نمی خوام نصیحتت کنم ولی اگه رابطه برقرار نشه تا آخرین روزی که در این خانواده هستی نگاه سرزنش آمیز فامیل رو باید تحمل کنی .من تجربه شخصی خودم رو گفتم .:72::72:
در این که مادر شوهرها اکثرا مشکل دارند حرفی نیست ولی همین که دوست داره خونت بیاد یعنی پشیمونه.مثل مادر شوهر من خوبه دعوتشم می کنم 3 روز بعد می گه شاید بیام.:47:
موفق باشی خانومی
RE: شوهرم با من خوشحال نیست
مهتا جان سلام
امیدوارم خوب باشی، ببین با خوندن تاپیکت یاد اوایل ازدواج خودم افتادم، منم از شهرستان اومدم تهران و اینجا غریب بودم و هیچ کس رو نداشتم جز خانواده شوهرم، صبح تا شب هم توی خونه بودم خیلی بهم سخت گذشت تا عادت کردم، کاملا درکت میکنم. ببین یه فکر به ذهنم رسیده شما که میگی بیشتر وقتت روی توی نت میگذرونی، یه کاری بکن. یه سایتی هست به نام تخفیفان ، برو اونجا ثبت نام کن، رستورانهایی که تخفیف میدن رو بهت معرفی میکنه، اتفاقا رستورانهایی خوبی هست مثلا 40درصد یا بیشتر یا کمتر تخفیف میدن، بعد یکی رو رزرو کن همین اینترنتی پولشو به حساب بریز برای دونفر (خودت و شوهرت) و بعد به شوهرت بگو یه رستوران خوب جا رزرو کردم و اون هم وقتی ببینه برای دونفر رزرو کردی دیگه نمیتونه دوستاتون رو بیاره چون اگه اونها بیان با شما باید پول غذاشون رو کامل بدن دیگه، شاید اینطوری بتونید دوتایی برین خوش بگذرونید. اگه گفت اونها هم بیان، بگو چون اینجا تخفیف داشت من رزرو کردم حالا خودمون بریم ببینیم شاید به درد بخور نبود جلوی اونها زشته که بیان و بد باشه ، حالا خودمون بریم تا سری بعد با اونها بریم.
به نظرم فکر خوبیه ها.:310: