نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
نمایش نسخه قابل چاپ
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
رامای عزیز شاید نزدیک به یکسال که به سایت همدردی نیومده بودم.امروز بعد مدتها اومدم.دوستان مهربون این سایت به منم خیلی کمک کردن اما عزیزم در نهایت این تنها خودتی که میتونی خودت از این منجلاب بیرون بکشی بقیه فقط میتونن بهت راه حل نشون بدن.به شخصه میتونم قسم بخورم که خدا خیلی هوام تو ماجرای خودم داش پس عزیزم خدا خیلی نزدیکته خودتم سعی کن.
من بعد از ی رابطه 3.5 رهام کرد. منم عاشق بودم. ببین گلم توقف فکر به من کمک کرد.وقتی خوبیاش یادم میومد توقف فکر علاجش بود وقتیم بدیاش که خود ب خود باعث میشد از ذهنم دورش کنم.علاوه بر این 1 دوست داشتم که باهاش درد دل میکردم اینم تا حدی آرومم میکرد و در نهایت همون موقع کسی وارد زندگیم شد که اصلا دوسش نداشتم حتی ذره ای اما خانوادم دوستام همه تاییدش میکردن.منم این میدونم که تو اوج شکست عشقی نباید بری سراغ کس دیگه ای اما من از عقلم استفاده کردم نه احساساتم و اون مرد که الان شوهرم ندونسته نجاتم داد. الان 2سال از اون ماجرا میگذره هنوزم خیلی وقتا به یادش میوفتم ته دلم هنوزم احساسم همونه اما کاملا از زندگیم گذاشتمش کنار.هنوزم توقف فکر کمک بزرگی برام.شاید نتونی هیچ وقت فراموشش کنی اما کم کم برات کمرنگ میشه خیلی کمرنگ مثل الان من. رامای عزیزم ازت خواهش میکنم قوی باش. خودت بیشتر از این خار نکن.من خودم خیلی خار کردم اما این بهت بگم روزی که از کنارش بگذری و خیلی راحت نگاهت ازش برداری و رد شی احساس میکنی باز شدی همون رامای مغرور و قوی گذشته. عزیزم به خودت فرصت بده زمان حلال مشکلات به شرطی همین الان تصمیم بگیری از زندگیت بذاریش کنار.
به این فک نکن ممکن برگرده چون اگه برگرده بازم آدمیه که غرورت شکست رهات کرد و برای تو ارزش قائل نشد پس خودت برای خودت ارزش قائل شو اون اگه واقعا دوست داشت آزارت نمیداد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
mohamad mahdi و sayeh44 عزيزم.... ممنونم بابت همدرديهاتون
به لطف شما و بقيه دوستانم الان يه كم آروم ترم... سعي ميكنم خوبيهاشو تو ذهنم مرور نكنم.... هر كي بود و هر چي خوبي داشت الان رفته و به قل شما من فقط واسش يه بازيچه بودم.... كسي كه ديد من دارم زجر ميكشم اما اهميتي نداد الان ديگه به درد فكر كردنم نميخوره....
5 ماه غصه خوردم.... گريه كردم.... به زمين و زمان بد گفتم.... وقتي اومدم اينجا و درددل كردم ، حرفهايي به من زدين كه قبلا انگار گوشهامو گرفته بودم كه نشنوم....حرفهاتون منو تكون داد... احساس كردم خيلي احمقانه رفتار كردم كه منتظرش بودم....حالا انگار به خودم اومدم.... حالا ديگه منتظرش نيستم... باور كردم كه رفته .... و ديگه هم نميخوام برگرده .... عكسهاشو پاك كردم.... تمام اس ام اس هاشو از تو گوشيم پاك كردم....
ديگه راهم رو ازش جدا كردم.... نميتونم ازش متنفر باشم.... چون قبلا خيلي دوسش داشتم.... اما ميخوام بهش بي تفاوت باشم.... مي خوام هيچ حسي بهش نداشته باشم، حتي روزي كه اون رو با همسرش ميبينم
فقط واسم دعا كنين.... ميخوام يه بار ديگه عشق رو تجربه كنم اما اين بار عشق به همسر آينده ام رو...
خدا جونم، احساس می کنم پشیزی ارزش ندارم. زندگی ام ناکامی محض است. احساس می کنم که صرفا بازنده ام، می شود لطفا کمکم کنی تا بدانم چگونه این احساس را زیر و رو کنم. خدا جونم، خیلی حرف ها به من زده شده که به شدت احساساتم را جریحه دار کرده است. من اصلا نمی دانم که چه کسی هستم و چرا به دنیا آمده ام. می شود لطفا جنبه والاتر مرا برایم شکوفا کنی و در تغییر این احساس راهنمایم باشی؟
اگر از تنها ماندن وحشت داری و شریک زندگی نداری بیشتر به این دلیل است که به تو یاد نداده اند چگونه خودت را دوست بداری چطور به احساساتت احترام بگذاری و دنباله رو احساساتت باشی. به همین دلیل است که احساس ناامنی می کنی. به احتمال زیاد به تو یاد داده اند به هرچه دیگران به تو می گویند تن بدهی تا تایید و عشق و محبت آنان را به دست بیاوری، نه عشق و محبت خودت را
بخشي از كتابي كه مي خوندم برات نوشتم
اميدوارم تصميم درست بگيري
من كه ديگه به هيچ كس اطمينان ندارم
فقط مي خوام عشق به خدا تجربه كنم
اخه خدا اذيتم نميكنه
دروغ نميگه
وعده هاي بي مورد نميده
با هاش هر وقت بخوام مي تونم درد و دل كنم هر وقت كه بخوام
دل كسي نميشكونه
منتي سرم نميزاره
با هاش مي تونم به اوج برسم
من آدم مغروريم ولي با اين همه حال بازم دلم براش تنگ مي شه و مثل آلان اشكم مي آد
مي دوني چرا ؟
چون تصور كن كه حدود 1 ماه پيش ساعت 12 شب به هم شب بخير مي گيد
و فردا صبح پدرش زنگ مي زنه مي گه دست از سر دخترمن بردار گوشي ها ش خاموش
خدايا به كي پناه ببرم
اما نه ديگه صداش مي شنوم نه مي بينمش تا به امروز
اي كاش خداحافظي مي كرد
ببخشيد ديگه نمي تونم ادامه بدم
mohamad mehdi گرامي، اگه ميخواي دوستان مشكلت رو بخونن و راهنماييت كنن يه تاپيك ديگه باز كن، مشكلت رو كامل بگو و منتظر راهنمايي هاي دوستان باش.... تاپيك هاي زيادي هم هست كه مشكل تو رو داشتن، ميتوني بخونيشون، حتما كمك زيادي براي فراموش كردنت بهت ميكنه
يه تاپيك جديد باز كن تا بهتر به نتيجه برسي:72:
کیش و مات
راما جان خیلی خوشحال شدم از حرفات و برات دعا میکنم:323:.منم دوران شما گذروندم و دقیقا حرفات حرفای منه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط rama25
موفق باشی
وای راما جان اصلا داستان خودمو دارم میخونم! منم جدا شدم...ولی فراموش کردم!! حالا که فراموش کردم داره یواش یواش سر و کلش پیدا میشه! اما دیگه نمی خوامش...اون روز که کات شد اومدم اینجا و داستانا رو خوندم هیچ تماسی نگرفتم بعدش حتی دلیل هم نخواستم...حالام فراموش کردم.. بی قراری هام خیلی کم شده...وای اصلا باورم نمی شه... اون با اون قیافه (چی بگم اخه) با اون سطح خونوادگی بگه میخوام تنها باشم..به من!! به من که از لحاظ ازش بالاتر بودم...انقدر لی لی به لالاش گذاشتم که فکر کرد هر جا بره همینجوری واسش می میرن!!! اتفاقا اینا لیاقتشون اینه که گیر این دخترای..... بیفتن یه حال اساسی ازشون بگیرن..نه ماها که سریع می خوایم خودمونو فدا کنیم!! بی خیال بابا من که دیگه انقد اینجا داستانای عجیب غریب از زندگی ها خوندم که میگم زن و شوهرم به وفای هم نباید مطمئن باشن!!!
ببین 1 ماه نشد که بیخیال شدم ...مطمئن باش و قوی برو جلو...هیچم دیر نیست...منم 24 سالمه تازه اول جوووونیهه بابا:227: اصلا انقدر ازش بدم اومده که نگو!!!!:311:
همتون رو دوست دارم، چون بهم ياد دادين عاقلانه زندگي كنم :43: :72: :43: :72:
مقاومت عزيز، منظورت رو از "كيش و مات" متوجه نشدم!!!!!