RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
واااای چه مادرشوهری!!
وافعا ناراحت کننده است که شوهرت چنین مادری دارد !!!
به نظرم باهاش قطع رابطه کن !!!
فکر کنم به شوهرت بگی که بره باهاش حسابی درگیر بشه عالیه!!
:163::163::163::163:
:163::163::163:
:163::163:
:163:
باربی جان عزیزم
تاپیک زدی که چی بشنوی چی بهت بگیم ؟ یعنی دلت می خواست حرفهایی که توی سطرهای اول زدم رو بشنوی ؟
نه جانم اشتباه می کنی ...
بهت می گم چرا !!!
چون به جای اینکه مشکلت رو حل کنی فقط دلت می خواد روش تمرکز کنی !!
عزیزم ما همه اینجا بهت گفتیم درکت می کنیم ولی همانطور که بهت گفتم مادرشوهرت اینجا نیست که ما بخواهیم روی ایشان کار کنیم برای تغییر ...پس یکمی واقع بین باش و بپذیر که اگه بخواهی تغییر کنی راحتتری ...
ما می دونیم که ایشان اشتباه می کند ولی چی می خواهی ببینی اینکه بیاد کلی پیشت اظهار پشیمونی بکنه نه جانم این اتفاق هیچوقت نمی افته و اشتباهات اون رو ملکه ذهنت نکن ...
ما گفتیم تغییر کن تا اذیت نشی ..
هر وقت پذیرفتی بسم الله ..
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
دوست عزیز باربی جان سلام
ضمن تایید صحبتهای چشمک عزیز ....
شما خودت باید ورود و خروجت رو به تالار مدیریت کنی.بعد از اتمام کار حتما دکمه خروج رو بزنی...نام کاربریت رو به همسرت نگی....زمانهایی که همسرت خونه هستش به تالار مراجعه نکنی....
از ماها چه توقعی داشتی؟اینکه مدام شما رو تایید کنیم و مادر همسرت رو و کارهاش رو نهی کنیم؟چون ممکن بود همسرت بیاد و نظرات ما رو بخونه؟!
سعی کن مدیریت زندگی و بحرانهاش رو از همینجا شروع کنی...(مدیریت یه ورود و خروج ساده از تالار)
دوست خوبم
شما یه اخلاق خاصی داری که اونم اینه که دیگران رو بیشتر از خودت مقصر میدونی...یه مثال برات میزنم:
مثلا داری ظرف میشوری..همسایه در خونه رو میزنه.شما یکدفعه ظرفی از دستت میفته و میشکنه.شما با این روحیات قطعا همسایه رو مقصر میدونی نه خودت رو.
شما گویا هدفت از زدن تاپیک صرفا درد و دل کردن و شنیدن حرفهای موافق با شما هستش...دوست داری همه بگیم آخی..باربی چه زجری داره میکشه و .....
دیدت به زندگی خیلی اشتباهه.ماها رو دشمن خودت میدونی چون اشتباهاتت رو بهت گوشزد کردیم...کلا هرکسی نسبت به مادر همسرت سرسوزنی نظر مثبت داشته باشه شما در مقابلش گارد میگیری و فکر میکنی دشمن خونی شماست.طوری که ماها رو طرفداران مادر شوهر معرفی کردی !!
این دیدت برای زندگی اینده ات هم خیلی اشتباهه.چون همسرت هم قطعا هیچ وقت مادرش رو کنار نمیذاره و سرسوزنی محبت همسرت به مادرش میتونه آتیش کینه و خشم شما رو شعله ور کنه
دوست خوبم:
خودت تغییر کن.
امیدوارم از حرفهای من ناراحت نشده باشی:72:
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی عزیز دوباره سلام.
اومدم کل حرفهای دیروزمو برات توی چند سطر خلاصه کنم.امیدوارم با عقلت درکشون کنی و با قلبت بهشون ایمان بیاری.همه دوستانی که اینجا نظر دادن قصدی جز راهنمایی و بهبود وضع تو نداشتن.توی شرایط فعلی زندگی ما که حتی گاهی وقت نداریم صمیمی ترین دوستانمون رو هم چند ماه در میون ببینیم این فضای مجازی باعث شده دوستانی پیدا کنیم که توی اوج سختیها و رنجشها در عرض چند ساعت یا فوقش چند روز حس همدردی و همراهی رو به وجودمون القا کنند و ابتدا با دعوت به آرامش و ایجاد حس همدردی و همزاد پنداری بهت بگن ببین باربی عزیز تو تنها کسی نیستی که در زندگی دچار مشکلی شدی و داری رنج میکشی.و در مرحله بعدی با توجه به اطلاعاتی که خودت از زندگت و خودت و اطرافیانت میدی سعی در ارائه راه حل دارن.
اما یه چیزی که توی همه تاپیکها مشترکه اینه که ما به مراجعه کننده دسترسی داریم نه به کسانی که مراجعه کننده باهاشون مشکل داره .بنابراین بیشتر تمرکز و راهنمایی ها وتوصیه به تغییر رو صرف شمایی که حالا یه قدم از طرف مقابلت جلوتری و میخواهی که تغییر رو ایجاد کنی میکنیم.
همه بچه ها حرفشون اینه که باربی عزیز: نرود میخ آهنین در سنگ.مادر شوهرت بعد 50-60 سال دیگه جایی برای تغییر یا اصلاح نداره.میخواهی چی کار کنی ؟ بهش درست حرف زدن یا برداشت درست از حرفها و رفتارهای دیگران رو یاد بدی؟ میخواهی بهش ثابت کنی که بعد یه عمر هنوز ارتباط درست گرفتن با اطرافیانش رو بلد نیست؟ میخواهی توی این جنگ هر روزه پرچم پیروزی دستت بگیری یا پرچم صلح؟
به خدا جنگیدن باهاش نه تنها فایده ای نداره بلکه روح و روانتو عذاب میده و بعد مدتی باعث ایجاد تنش بین تو و شوهرت میشه.میدونم که زندگیتو و شوهرتو خیلی دوست داری .پس به خاطر همه چیزهای خوبی که این زندگی برات داره تمام صبر،گذشت،تحمل،درایت و خانومیتو به کار بگیر تا بتونی این مرحله حساس از زندگیتو با موفقیت طی کنی.
بعضی وقتا طعم موفقیت خیلی شیرینتر از طعم پیروزیه.
من میدونم که تو میتونی بهتر از من از پس این مشکل بر بیای.
شاد باشی گلم.
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
خانم محترم شوهرتو بچسب مادرشوهرو ولش کن.بخاطر حرفای اشتباه دیگران چرا زنگیمونو فکرمونو تباه کنیم به خانوادت چیزی نگو قضیه کشدار میشه فقط به روی مادرشوهرت نیار و عادی رفتار کن خدا روزی جزای دل شکنندگان رو میده
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
مادرشوهر من هم بی احترامی هایی به من کرد و جوری شخصیتمو توی جمع خورد کرد که هنوزم که هنوزه بعد از 1 سال نتونستم فراموش کنم.... اما میدونی جواب شوهرم چی بود؟؟ بهم گفت : مادرم که چیزی بهت نگفت!!! میدونی چقدر آتیش گرفتم؟؟؟ با اینکه شوهرم در مقابل خانواده اش خیلی از من دفاع کرده ، چون خانواده اش خیلی به ما گیر میدن و توی رابطه مون و زندگیمون دخالت می کنند... اما وقتی هم به من چیزی میگن شوهرم اونو کوچیک میدونه با اینکه شخصیتم به کل خورد شد اما شوهرم اونو چیز کوچیکی دونست... قدر شوهرت رو بدون و حرف های مادر شوهرت رو از یه گوش بگیر و از گوش ِ دیگه در کن!!! من هم فقط به خاطر شوهرم ادامه دادم...
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام
من مشکلات بغرنجی با مادر نامزدم دارم
خرداد سال 90خواستگاری بود و بعد از کلی حرف و حدیث از جانب مادر ایشون و تحمل شرایط خاص ایشون(همسر شهید هستن)از جانب خودم و خانوادم:
فرستادن یک مسیج با متن خیلی بد (دست از سر پسر من بردار)در صورتیکه خیلی خوب و با روی خوش خواستگاری اومده بودن چندین مرحله.خودشون میگفتن به خاطر مهریه بالا بوده در صورتیکه تا دو ماه بعد از اعتراض خبری نبود و پسر ایشون هم اعتراضی نداشت.
کلی حرف و حدیث سر اینکه کم دعوتشون می کنیم و چرا دوتایی رفتین انگشتر خریدین و...
در حالیکه ایشون هیچ شناختی روی من ندارن نه با هم صحبتی کردیم نه شناختی دارن روی من
بالاخره با اصرارهای خواستگار و تحمل من و خانوادم بدلیل اینکه سعی میکردیم این مشکلات رو پای نگرانی ایشون بنویسیم اسفند سال 90 بعله برون گرفتیم
بعد از دعوت عید سر خرید لباس عروس هم همون حرفارو تکرار کردن و رابطه رو کاملا قطع کردن بدلیل اینکه از نظر ایشون ما کم دعوتشون میکردیم.
من و نامزدم به مشاور مراجعه کردیم و مشاور با شنیدن صحبت های دو طرف به نامزدم گفت که رفتارهای خانواده ی من بحران ساز نبوده ولی توقعات مادر ایشون رو بر آورده نکرده.و اینکه مادرشون بیماره و نیاز به جلسات مشاوره و مصرف قرص داره.توی این مدت مادرشون بیکار نبودن و به چندین نفر از اطرافیان من از جمله خواهر ،عمو، یکی از همسایه ها و حتی نگهبان منزل ما تماس تلفنی و حضوری داشتن و با زدن حرفای رکیک قصد تجسس تو زندگی منو داشتن.(15ساله که پدر و مادر من جدا شدن و من و خواهرم با پدرم زندگی می کنیم)
تو این سال ها برای راحتی خودم و مادرم ترجیح دادم بدون رفت و آمد با مادرم پیش پدرم زندگی کنم.
دختر خودساخته درسخوان و مهربون و سرزنده ای هستم ولی تو این مدت با بلاهایی که این خانوم سر زندگی ما آورده زیاد گریه می کنم و به آینده ی این ازدواج بدبین شدم. اینکه هیچ حرمتی باقی نگذاشته و با خودخواهی حتی یه هفته پسر خودشم از خونه بیرون انداخته خیلی برام سنگینه.تمام آرامش از زندگی من بیرون رفته.
جالبه که همون مشاور به من گفت تو خیلی دختر ارزشمندی هستی و چنین و چنان..و بعد از یک جلسه نظر مشاور نسبت به ادامه این رابطه تغییر کرد و به من گفت من امیدی به مشاوره شدن مادر ایشون نمیبینم پس رابطه رو قطع کن!حالا با کمال تعجب به نامزدم دوتا کیس ازدواج معرفی کرده!من کاملا گیجم.واقعا چرا؟!
فراموش کردم من 26ساله کارشناس نرم افزار و شاغل هستم و نامزدم 32 ساله و ارشد مکانیک
علت بدبینی من هم تاثیر گرفتن نامزدم بعد از فشارهای زیاد مادرش هست که بدبینی و نا امیدی و توقع رو بهمراه داره و به من هم منتقل می کنه.
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
دوست عزیز سلام
به همدردی خوش امدی
برای مطرح کردن مشکلت باید خودت تاپیک جداگانه ای باز کنی و اونجا مشکلت رو مطح کنی
موفق باشی
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
z_vahed
عزیز جان برو تو انجمن مربوطه تاپیک جدید باز کن تا به مشکلت رسیدگی بشه.
اونجا برات خیلی حرفا دارم