گندمزار عزیز مسایل مادی تو زندگی مهم هستند ولی نه اینقدر که ادم شخصیتشو اعتبار و ابروشو زیر سوال ببره
نمایش نسخه قابل چاپ
گندمزار عزیز مسایل مادی تو زندگی مهم هستند ولی نه اینقدر که ادم شخصیتشو اعتبار و ابروشو زیر سوال ببره
اقليماي عزيز خيلي عصباني شدي
ببين شميم تنها مسالش مسئله مالي نيست اما خيييييلي از دعواهاش به خاطر دريافت نفقه است و خيلي از نگرانيهاش ..مسئله دندون درد يادته؟ يا بقيه مسايل مالي رو
شميم براي هزار تومن پول گريه كنه تا بگيره. ميدوني اين يعني چي؟ وقتي ميگه :
ميدوني يعني چي؟ يعني به اندازه خريد يه ساندويچم تو كيفش پول نداره.نقل قول:
من یه زن متأهل جیبم از دخترخالم که یه بچه مدرسه ایه خالیتره؟
شما گفتي كه اين كار يعني: شروع لجبازی و بی احترامی و ..
اما قرار نيست شميم لجبازي كنه قرار نيست بي احترامي كنه تصور كنيد همسر كسي يكي از وسايل خونه رو برداره ببره بفروشه بدون رضايت خانوم. اگه خانوم با زور وسيله رو از دستش بگيره بي احترامي كرده نه از حقش دفاع كرده.
در ضمن اقليما خانوم من متوجه شدم كه واكنش شديد به خاطر اين بود كه شما دوست نداري مسئله بغرنج بشه . اما توجه نكردي گفتم ببينه شرع در اين گونه موارد چه حكمي داره؟ حكم شرع در اولويته. اگر پذيرفته نبود كه هيچ . ما نميخواييم كه از عمل غير شرعيمون دفاع كنيم. اگر پذيرفت اون موقع شميم ميدونه چطوري اقدام كنه كه همسرش متوجه نشه.
شميم ميدونه چطوري اقدام كنه كه همسرش متوجه نشه
به خدا زندگی جنگ نیست
زندگی علامت سوال برای همدیگه درست کردن نیست
زندگی مشترک یعنی اعتماد
خودتو بذار جای همسر شمیم هر شب بیاد خونه ببینه یه پولی از تو جیبش کم شده اسم این کارو چی میشه گذاشت واقعا!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا من کاری به شرع ندارم
این یعنی شمیم خودشو به تمام معنا ببره زیر سوال...........
چرا خیلی فکر می کنند زندگی مشترک یعنی حتی به حریم های خصوصی همدیگه هم احترام نذاریم............
سلام
هی میخوام چیزی نگم....میبینم...نه مثل اینکه نمیشه
خانوم یا اقای گندمزار..چرا مراجع رو اینطوری راهنمایی میکنید؟چرا گره دست رو به دندون میندازید؟مگه همسر شمیم دور از جون نادانه که نفهمه پول از تو جیبش کم شده؟
چرا میخواین خدایی نکرده انگ دزد بودن هم بهش بخوره؟
جیب همسر شمیم حریم شخصیشه...دلیلی نداره شمیم زیر و روش کنه و پول برداره...
خواهشا اگر نظرات سازنده ندارید نظرات ویران کننده ندید...
شمیم تا چند سال میتونه یواشکی از تو جیب همسرش پول برداره؟
5 سال؟10 سال؟15 سال؟تا اخر عمر...
همیشه باید کشیک بده کی شوهرش میره دستشویی یا میخوابه که وارد فاز اجرایی عملیات بشه؟!
کاش مدیران سایت روی نوشته ها بیشتر دقت کنند...
و کاش ما خودمون بفهمیم که حرفهای ما زندگی ساز و زندگی پاش میتونه باشه
من متوجه نشدم....گندمزار همون اقلیمای خودمونه؟
شمیم جان
خواهش میکنم پستها رو به دقت بخون
من پستهای شما رو ریز ریز میخونم و برات مینویسم
اول اینکه بدون هماهنگی با همسرت قول مهمونی دادی...کارت 100 در 100 اشتباه بوده...کمی سیاست به خرج بده
بیا به همسرت بگو عزیزم دعوتمون کردن..من گفتم تا به رضا (مثلا شوهرت) نگم نمیتونم بهتون جواب قطعی بدم.حالا عزیز دلم نظر تو چیه؟
راستش من که زن هستم شمیم جان اگر همسرم بدون مشورت با من جایی قرار مدار بذاره خیلی بهم برمیخوره...چه برسه به مرد...اون دو ساعت هم که چیزی نگفته داشته فکر میکرده و غرور جریحه دارش رو ترمیم میکرده..با چی؟ با فکر کردن به لجبازی جدید با شما
شمیم جان..خواهر خوبم
این رویه ای که در پیش گرفتی مثل ارامش قبل از طوفانه...
تو زن شوهر داری...اگر شوهرت رضایت نده تو جایی بری حق نداری بری...حتی خونه پدر مادرت.بله..شما ازدواج کردی...شما پذیرفتی که سایه یه مرد بالای سرت باشه....اما شما هم وظایفی داری...
یعنی چی تصمیم دارم پنج شنبه برم...با اجازه کی؟خودت؟!
شمیم جان...خودت بگو...من همسرت رو میشناسم؟من شما رو میشناسم>؟
نه به خدا...اما اینجا ایراد کار از شماست...بدون هماهنگی و رضایت شوهرت قبول دعوت میکنی و میخوای هم بری...
این راهش نیست
روزی که شبش با همسرت بحث کردی و هر دو دلخورید...میگی پول بده شلوار بخرم..مثلا فرداش بخری شلوارو چیزی میشه؟
چرا نمیذاری ارامش به زندگیت برگردی؟
در اوج تنشها تنش دیگه ای رو وارد میکنی و این یعنی ذره ذره سم به زندگیت تزریق کردن...
خودتو با کی مقاییسه میکنی؟با دختر خاله؟
خوب...بذار منم خودم با دختر عمه ام مقایسه کنم که 4 سال از من کوچیکتره اما یه پرادو زیر پاشه ؟!این مقایسه ها دیوانه میکنه ادمو...
جواب اس ام اس دادنات نهایت بچگی و غلط بود...چرا باهاش بحث میکنی؟سکوت میدونی چیه ؟!
شمیم جان سیاست رو چاشنی زندگیت کن و این رویه نادرست رو تمام کن....با لج و لجبازی کار به جایی نخواهی برد....
موفق باشی...
سلام منم با نظر دوستانم موافق هستم و شما خیییییییییییییییییییییییی یییییلی ناصحیح دارید راهنمایی می کنید این کار دزدی هست و من به مرجع تقلید مراجعه نکرده می گویم دردی هست یعنی مرجع تقلید حالا هر کدام از علما که باشند راضی به این امر هستند نه واقعا عقلانی از خودت سوال کن:exclamation:
شمیم عزیز باید راه حل عقلانی برای اینکار پیدا کنند که اگر اطلاعات کافی در این زمینه ندارید می توانید بعهده کارشناسان بگذارید.
لطفا تاپیک افتهای احتمالی مشاوره رو مطاله بفرمائید و به قوانین تالار احترام بگذارید.
درود دگربار بر دوستان عزیز
================================================== =============
اول اینکه بدون هماهنگی با همسرت قول مهمونی دادی...کارت 100 در 100 اشتباه بوده...کمی سیاست به خرج بده
بیا به همسرت بگو عزیزم دعوتمون کردن..من گفتم تا به رضا (مثلا شوهرت) نگم نمیتونم بهتون جواب قطعی بدم.حالا عزیز دلم نظر تو چیه؟
راستش من که زن هستم شمیم جان اگر همسرم بدون مشورت با من جایی قرار مدار بذاره خیلی بهم برمیخوره...چه برسه به مرد...اون دو ساعت هم که چیزی نگفته داشته فکر میکرده و غرور جریحه دارش رو ترمیم میکرده..با چی؟ با فکر کردن به لجبازی جدید با شما
================================================== ===========
این نوشته بانو مریم درسته کامل چون ذات مرد لجبازیه واسه اینکه جایگاهشو نشون بده والله منم که زن ذلیلم الکی هم شده اینجوری گیر میدم :311: فکر کنم کار بهتر این باشه به فرمایش مولا علی که توی عصبانیت تصمیم نگیرین
مرد = پسر بزرگ وقتی یه پسربچه لج میکنه میخواد طلافی کنه چجوری میشه آقایون هم دقیقا همونن اون لحظه سکوت بهترین کاره و اینکه اون محیط رو به یه بهونه ای ترک کنی .
هرگز هرگز هرگز باهاش لج نکن ولی حقتم بگیر :324:
بعدشم یکچیز کلی چرا بانوان این تالار اینقدری بساز هستند و خوب با همه چی آقاشون میسازن؟!!!!!!!!!! چرا یکیش گیر من بدبخت نیومده :227:
ایشالله به امید خدا مشکلت حل میشه منم واست دعا میکنم :323:
جناب گندمزار
وقتی مطلبتونو خوندم جدا از اینکه محاله همچین کاری انجام بدم ولی متوجه دلسوزی و همراهی و همدلیتون به شدت شدم، نمیدونین چقدر آروم شدم
چون حس کردم بالاخره یکی اونقدر عمق درد منو فهمید و درک کرد که از شدت غم حتی همچین راهکاری داد که میدونم خودتونم از رو ناچاری بهم پیشنهاد دادین
واقعا ممنونم
از دوستانی هم که از ترس به خطر افتادن زندگیم پست دادن که به خطانیفتم ممنون
خوشحالم که همچین دوستانی دارم:72:
maryam 123 , khaleghezy عزیز
من بدون هماهنگی قول ندادم میایم، مامانم بهم زنگ زد که همچین برنامه ای هست و شماره خونتونو گرفتن تا دعوتتون کنن
ما هنوز مستقیما دعوت نشده بودیم که بخوام قولی بدم
ولی شوهرم قول داده، دعوت کرده، قرار گذاشته و تازه بعد دوساعت که من استنباطم این بود که میریم باغ بهم گفت که قرار بر اینه
از اینا گذشته هر وقت از طرف من دعوت میشیم همین بساطه
خسته شدم
هربار از طرف هر کسی چه خانواده، چه فامیل چه دوستاش دعوت میشیم من موافقت میکنم، میریم، با خوش اخلاقی آبروشو میخرم اما اون یا اینطوری کوفتم میکنه (که دلیل استرس گرفتن من بعد اینکه می فهمم قراره جایی دعوت بشیم همینه) یا میاد و قیافه میگیره
جالب اینجاس که همیشه تو خانواده من بهش احترام میزارن، ما کلا فامیل شاد و اهل معاشرتی هستیم
ولی شوهرم تو خانواده وبین دوستاش اهل معاشرته ولی تو فامیل من اینکارا رو میکنه نمیدونم چشه، همش ایرادهای تربیتیه دیگه احتمالا فکر میکنه با این کاراش گنده میشه:302:
سلام شمیم عزیز
به خدا همه می دونیم که همسرت رفتاراش درست نیست در همه جای عکس العمل در مقابل کار خوب ، خوب بوده و هیچ کس نمی گه که تو مقصری
ببین شمیم هدفت از اینکه اینجایی مگه غیر از اینکه دنبال راه حل برای مشکلتی.........
شمیم اگه همدردی و همدلیه که من تا دلت بخواد حقو می دم به تو و درکت می کنم ولی مشکلات سر جای خودش می مونه
ببین ما دنبال اینیم بفهمیم چرا همسرت اینطوری رفتار می کنه
ریشه این قضیه به کجا بر می گرده تا مشکلت حل بشه
پس تا می تونی کمک کن ریشه مشکلت و عکس العمل مناسب در مقابل رفتارهای نادرست همسرت را با کمک بقیه پیدا کنی به دنبال اینم نباش که کسی باهات همدردی و همدلی کنه
از اینکه ناراحتی و غصه داری ناراحتم و دوست به زودی مشکلت حل شه
یه چیزی رو که من تو زندگیم در مورد جایی رفتن تجربه کردم و جواب داد این بود :
همسر من هم اوایل مثل همسر تو بود که برای جایی رفتن تا اشکم در نمی اورد و به قول معروف زهرمارم نمی کرد دست بردار نبود
کاری که من کردم و الان خودش برای جایی رفتم به خصوص طرف خانواده من داوطلب میشه این بود که پیش خودم اهمیت این مسئله رو پایین اوردم و حساسیتمو کم کردم مثلا جایی دعوت می شدیم قبل از اینکه موضوع رو مطرح کنم به خودم می گفتم اگه موافق بود که بود اگرم نه مهم نیست بلاخره اونم برای خودش نظری داره که باید بهش احترام بذارم فوقش نمی ریم بهتر اعصاب خوردکنیه که یه مدت گذشت ،دید رفتن یا نرفتن مخصوصا جاهایی که طرف خانواده من دعوتیم برام مهم نیست ولی عوضش اگه جایی طرف خانواده خودش دعوت می شدیم با اصرار می خواستم که بریم
کم کم اونم حساسیتش به این مسئله کم شد
الان دیگه همه جا با هم می ریم به خصوص اگه طرف من دعوت باشیم حتما می اد
یه جوری باید بهش با رفتارات نشون بدی که برات مهم نیست رفتن یا نرفتن
ستاره درخشان عزیز آرزو میکنم که مشکل هر دومون حل بشه
به خدا منم مثل تو، هر چیم بدی میبینم نمیتونم جلوی محبت کردنمو بگیرم، هرچند که اینقدر تو این دوسال تکرار شده که واقعا این دوتا مناسبت آخر با بی میلی و دل چرکینی این کارا رو کردم و محبت خاصی پشتش نبود چون تنها دلیلش این بود که نمیخواستم تو روز تولدش یا روز مرد ضدحال بخوره فقط همین اگرنه هیچ عشقی پشت کارم نبود
گندمزار عزیز سلام
راستش نمیدونم از شدت اعصاب خوردی توهم زدم یا کسی تو پستش نوشته بود آقای گندمزار منم کلی غصه خوردم که آقا بودی و من احتمالا برات عزیزم نوشتم :311:
راستش تعجب کردم این همه درک از یه آقا، یه جورایی به خانم آیندش حسودیم شد،
میدونی منم وقتی خیلی ناراحت میشم از این راهکارای شما ارائه میدم، برای همین کاملا متوجه صحبتت و هدفی که پشتش بود شدم ، امیدوارم بازم برام بنویسی عزیزم
اقلیما جان سلام
من اینجا اتفاقا دنبال راهکار هستم که البته کمتر ارائه میشه منظورم از اینکه گندمزار منو کامل درک کرده اینه که از روی متنش معلوم بود کاملا متوجه سوز دل من شده، ببین عزیزم میگی مشکل از من نیست و همه اینو میدونن، پس چرا کسی نمیگه فلان کارو انجام بده تا شوهرت متوجه خطاش بشه؟
تو فکر میکنی راهی که تو رفتی رو من نرفتم؟ به خدا حتی تو عقد که خانوادمو به باد توهین میگرفت بازم میرفتم خونه باباش و احترام میزاشتم، تو این دوسال هم همیشه برای رفتن تو جشنها، سورپرایز کردن خانوادش (که اصلا اهل این کارا نیستن)، تو مهمونیها و عروسیاشون دقیقا همونقدر اهمیت دادم که به مسائل خانواده خودم اهمیت میدم
ولی هیچی تغییر نکرده
برای همین به جایی رسیدم که منم میخوام برنامه هاشو کنسل کنم، نه برای لجبازی برای اینکه فکر میکنم شاید جواب بده، وقتی یه راهی دوسال جواب نمیده نباید راهمو عوض کنم؟ باید ده سال بگذره و برگردم ببینم مثل این دوسال همه ایام اون به کامش بوده و هرجا خواسته رفته و بهش خوش گذشته و آبروش برگزار شده ولی من هرجا دلم خواسته یا نرفتیم یا زهر مارم شده و همش خاطرات تلخ دارم؟
این راهشه؟
و یه گلگی همیشگی، به قول شماها کارشناسهای این تالار فقط برای بستن تاپیک سر میزنن؟ یعنی هیچ کدومشون نمیتونن منو راهنمایی کنن؟ گفتم راهنمایی نه توبیخ:325:
از اون شب ، وقتی میاد خونه سعی میکنیم یه جوری بریم و بیایم که چشممون به هم نیفته و من اصلا دلم نمیخواد اینبار هم من برم جلو، چون عادت کرده هر کاری دلش میخواد انجام بده و بعدشم من پیش قدم بشم
تازه باباشم میخواد بیاره از این طرف من نمیخوام تنها برم باغ که هم برای برادرم بد بشه و هم پدر مادرم اذیت بشن و اگه برم جلو دوباره باباش که میاد همه چی روبراهه و ایام به کامش
باباش پیره، به نظرتون مشکلاتمونو باهاش در میون بزارم؟ البته کار خاصی که نمیتونه بکنه فقط شاید یه کم شوهرم خجالت زده بشه ولی اینکه تلافی کنه یا واقعا درست بشه معلوم نیست
نمیدونم باید چکار کنم :303:
پیش خودم اهمیت این مسئله رو پایین اوردم و حساسیتمو کم کردم مثلا جایی دعوت می شدیم قبل از اینکه موضوع رو مطرح کنم به خودم می گفتم اگه موافق بود که بود اگرم نه مهم نیست بلاخره اونم برای خودش نظری داره که باید بهش احترام بذارم فوقش نمی ریم بهتر اعصاب خوردکنیه ------------------->>>>>>آیا اینطوری هم فکر کردی؟
در ضمن شمیم جان تاپیک همه وقتی به 50 پست می رسه قفل میشه و این یه قانون اینجا