:104: :104: :104: :104: :104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
آفرین مینا...داری خوب پیش میری!
راستی مینا تغییرات مثبتت رو برای خودت یادداشت می کنی؟
برای رفع مسئله زود رنجیت چه اقداماتی رو شروع کردی؟
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
:104: :104: :104: :104: :104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
آفرین مینا...داری خوب پیش میری!
راستی مینا تغییرات مثبتت رو برای خودت یادداشت می کنی؟
برای رفع مسئله زود رنجیت چه اقداماتی رو شروع کردی؟
:72:
نه بهارجان!.فقط سعی میکنم که زیاد به مسائل اهمیت ندم،
به پیامدهای اهمیت دادن و کش دادن و بهانه گرفتن فکر کنم،
در ضمن میدونم همون طور که شوهرم بهم گفت، دلیل خیلی از رفتارهاش اینه که میخواد نشون بده که براش مهم و قابل احترام هستم. همین واسم کافیه.
سلام مینا جان
خوشحالم بابت مدیریت خوبت توی این مسئله
عالی داری پیش میری دختر
راهنمایی های زن امیدوار عزیز و بهار عزیز هم که دیگه داره اینجا غوغا میکنه:46:
مینا یه چیزی بهت میگم خوب بهش فکر کن
هرجا من از نظر روحی از جانب خانواده همسرم دچار آسیب میشم به خودم میگم اقلیما مگه از اولش برات مهم بودند که الان بخوان باشن مگه از اولش که من با همسرم شروع کردم اونا رو شناختم و از روی شناخت پدر و مادرش تصمیم به ازدواج با همسرم گرفتم که الان بخوام خودمو ناراحت کنم
این روزا منم خیلی درگیرم با خانواده همسرم از این بالا و پایین کردناشون خیلی خسته ام گاهی اینقدر می برنم بالا که انگار ملکه اون خونه ام گاهی هم مثل حالا ........
درست مثل پارسال این موقع
که پارسال این موقع هرچی بین من و خانواده اش پیش اومد من گذاشتن کف دست همسرم و دعوای شدیدی بین ما شد و لی امسال این اشتباه رو نکردم چون دارم اهمیتشونو برای خودم به صفر می رسونم
الانم طبق وظیفه حالشونو می پرسم و کاری هم ندارم که باهام سرد برخورد میشه و یا ..........
حرفای زن امیدوار خیلی خیلی عالی بود مخصوصا:
آدم بالغ و عاقل هيچ وقت به خاطر مسائلي كه از جانب افراد درجه دوم و سوم زندگيش(بازم ميگم درجه دوم نه از نظر قدر و ارزش بلكه از نظر نقش در زندگي شما) رخ ميده اشخاص اول زندگيشو ناراحت نميكنه و از همه مهمتر شادي و آرامش زندگيشو بهم نميزنه!
:104::104::104:
آفتاب همدرد عزيز... آفرين كه سعي ميكني مسئله بزرگ نشه و ارامشتو بهم نريزه:104:
حالا كه يه قدم به جلو برداشتي و فرصت مناسب پيش اومده شايد بهتر باشه با درايتي كه در شما سراغ دارم قدمهاي بعدي رو هم برداري...
به اين قسمت از حرفهاي خودت توجه كن:
سعي كن اين موضوع رو كه متوجه شدي همسرت برات اهميت و ارزش قائله به همسرت منتقل كني.بهش انتقال بده كه براي تلاشي كه در جهت حفظ احترام و شخصيت شما ميكنه ارزش قائلي...نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
به قول آقاي sci: حتما حتما در اين مورد اعتبار سازي كن.چون زندگي مشترك و اصلا همه ي زندگي مثل بازي شطرنج ميمونه،بايد روي هر حركتمون فكر كنيم و از همه مهمتر هر حركت رو درست و به موقعه اش انجام بديم تا به نتيجه ي مطلوب برسيم.و الان وقت اينه كه در رابطه با همسرت اعتبار سازي كني.الان مهمه و خودت در آينده ي نتيجه ي مثبتشو خواهي ديد.
اما در مورد واكنش خانواده ي همسرت اين كه همه چيز رو به همسرت سپردي خيلي عاليه اما باز هم به اين قسمت حرفهاي خودت توجه كن:
ذهن خواني نكن،چون در اثر اين ذهن خواني در آينده ممكنه از رفتارهاي خانواده ي همسرت تفاسير غلط كني!نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
البته صد در صد قبول دارم كه معمولا بايد در هم چين شرايطي خانواده ي همسر آدم به مامان جديد تبريك بگن!اما... بالاخره اونها آدمن،با هزاران پيچيدگي روحي و حتي ممكنه مشكل شخصيتي! فكر نكن چون سني ازشون گذشته بايد همه چي تموم باشن و درست رفتار كنن،اتفاقا اگر رفتار بدي داشته باشن به خاطر همون سن بالا سفت تر بهش چسبيدن!
پس با اين تفاسير:من به شخصه اگر جاي شما بودم تحت اين شرايطي كه همسرمم گفته بود كه خونشون نميريم بعد از اعتبار سازي كه صحبتش در بالا رفت در يك شرايط مناسب با جملاتي كه با من شروع بشه به همسرم ميگفتم: من دوست دارم روز پدر به با با و مامان زنگ بزنم و از طرف خودم و ني ني به بابا بزرگ جديد روزشو تبريك بگم.نظر تو چيه؟
به اين ترتيب اجازه نميدادم كه وجهه ام هم پيش خانواده ي همسرم خراب بشه، و مطمئنا همسرم هم از اين پيشنهاد استقبال ميكرد چه بسا حتي منجر به اين ميشد كه روز پدر هم بهشون سر بزنيم.
پ.ن:البته اين فقط نظر شخصي من بود،چون به نظر من وقتتي قراره صاحب يه فرشته ي كوچولو بشيم بايد شرايط رو طوري فراهم كنيم كه لذت پدر بزرگ و مادر بزرگ داشتن رو اونم بدون قهر و دلخوري،از همون ابتدا حس كنه.
خلاصه اين كه:شرايط رو بسنج و مثل يه شطرنج باز قهار ،مهره هاتو يه جوري بچين كه منجر به پيروزي نهاييت بشه،هر چند در خلال بازي مجبور شي چند مهره ي بي ارزشو(مثل فكر كردن به اين حس كه چرا زنگ نزدن،يا چرا حالا كمن بايد خودمو كوچيك كنم زنگ بزنم يا...) از دست بدي.
موفق باشي
ممنون دوستای خوبم.
از شوهرم خواستم که به دیدن پدرشون حداقل تنهایی بره،اما شدیدا مخالفت کرد!
چند روز پیش پدرشوهرم به موبایلم زنگ زد من اصلا ابراز ناراحتی از طرف خودم نکردم و فقط گفتم که پسرتون یه ذره ناراحته،من خیلی سعی کردم آرومش کنم اما نتونستم.حتی واسه اینکه روز پدر هم خونشون نرفتیم عذرخواهی کردم!!!!!!!!!!
ازم برای رفع ناراحتی پسرشون راهنمایی میخواست!!!منم نمیدونم حرف خوبی زدم یا نه اما گفتم نمیتونم جای شما باشم و شمارو درک کنم اما فکر میکنم حالا که مامان راضی نشدن با شما بیان خودتون تنهایی تشریف میوردین،اتفاقا همون شب با یه جعبه شیرینی اومد خونمون! از من عذرخواهی کرد:46: و گفت لطفا زود قضاوت نکن!شما از همه چی خبر نداری!
رفتم سریع هدیه روز پدر رو که واسشون خریده بودیمو دادم دست شوهرم و ازش خواستم که به پدرشون بده و با هم آشتی کنن!
متاسفانه نمیدونم به چه دلیلی ولی بینهایت از مطلع شدن مادرشوهرم نگران بودند و خیلی سریع رفتند.
سلام بچه ها.
فکر میکردم با مرور زمان حالم خوب میشه،اما متاسفانه اصلا تغییری نکردم بدتر شدم.
همینکه یادم میاد تا چند وقت دیگه ظاهرم تغییر میکنه و همه میفهمن،گریم میگیره!
خیلی خجالت میکشم.از اونجا که محیط کاریمون هم مردونس سریع میرم تو سرویسا و با صورت قرمز برمیگردم.:302:.احتمال داره واسم گرون تموم شه.
به خدا خودم بیشتر از هرکسی عذاب میکشم.از خودم واقعا خسته شدم.
خیلی قران میخونم و از خدا میخوام کمکم کنه،حواسمو پرت میکنم اما بیفایدس!
نه حال جسمی خوبی دارم و نه حال روحی.
آیا این رفتارا عادیه؟باید چی کار کنم؟راه حلی دارین بهم کمک کنید؟
سلام مامان مینا
چرا خجالت گلم؟ مگه کار بدی کردی؟ تو فقط یک بار الهی داری که باید به سلامت بذاریش زمین!
آیا داشتن بار الهی و هدیه آسمونی خجالت داره؟ تو داری به مقام والای مادری نائل می شی! این خجالت داره؟
تو داری یک سیکل طبیعی رو طی می کنی این خجالت داره؟
محیط کارت مردونه باشه! لباسات رو مناسبتر کن یا حتی از چادر های عربی که گشاد و راحتن استفاده کن!
اشکالی نداره که! پس دیگه خجالت رو با مرور جملاتی که گفتم کم کم تمرین کن بگذار کنار!
بعد هم نترس! حالاتت طبیعیه! هم ممکنه کمی افسرده بشی هم جسم و روحت بهم بریزه! آخه تو در آستانه یک
تحول بزرگی و قراره مادر بشی! اما خجالت و ترس معنی نداره!
با همسرت حرف بزن که بیشتر حمایتت کنه تو این دوره و بیشتر کنارت باشه و به هر 2 تون (تو و نینی) محبت کنه!
همراهی همسرت در کاهش ترس هات و استرس هات خیلی موثره!
مطمئن باش با ورزش سریع بدنت میاد روی فرم و با تغذیه مناسب و ورزش می تونی افسردگی هات رو که به دلیل
ترشح هورمونه کاهش بدی!
می هم برای سلامت خودت و نینیت دعا می کنیم
این بوسه هم ماله نینی از طرف خاله بهار که الهی قربونش برم من :46:
:72:
بهارجونم ازت ممنونم عزیزم:46:
.به خدا این جملات رو هم خودم تکرار میکنم و هم شوهرمو مامانم،اما یهویی انگاری دیونه میشم:163:آخه تو عمل خیلی سخته.اما باشه چشم حتما بازم این کارو انجام میدم.
من چادری نیستم البته خیلی مانتوهای رسمی میپوشم و مقنعم با حجاب هست،اشکالی نداره چادر سرم کنم یهویی؟تابلوتر نمیشم؟ از کی سرم کنم؟
یه موضوع دیگه هم که تقریبا واسم تبدیل به کابوس شده :302: اینه که همیشه میترسم خیلی زودتر از اون تاریخی که دکتر بهم گفته خودش طبیعی دنیا بیاد،مثلا در حالی که من سر کار هستم !!!چون فاصله شرکتمون هم خیلی زیاده.
سلام مینا
وای اینقدر دلم می خواست جای تو می بودم ولی خوب ما هنوز شرایطشو نداریم:46:
ولی من برعکس تو خیلی خیلی این دورانو دوست دارم
مینا تو اولین نفری نیستی که بارداری و مطمئنم آخرینشم نیستی پس کار غیر عادی انجام نمی دی تازه عرف بر اینه که همه بیشتر از قبل هوای زن باردار رو دارند
بعدشم می تونی مانتوهای گشادتر بگیری و بپوشی و هیچ کسم براش غیر متعارف نیست این عمل تو.............
هر موقع این فکرها اومد سراغت پیش خودت بگو مینا تو ایجوری فکر می کنی بقیه اصلا اینجوری فکر نمی کنند
سلام مامان گلی:72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
خانمی حتی اگه قرار باشه اون فرشته کوچولو طبیعی هم دنیا بیاد اینطوری نیست که تو یه بازه زمانی نیم ساعت یا یه ساعته یهو بپره بیرون.:311:
در مورد پروسه زایمان طبیعی سرچ کن تا این کابوست هم برطرف بشه .