RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
http://www.hamdardi.net/thread-22741-post-209941.html#pid209941
اين هم لينك فرشته مهربان راجع به شخصيتها
البته بيماري با اين شخصيت فرق داره اما ميشه گفت بيماران همين خصوصيات رو دارن و شايد شديدتر
parvane ,tamas iهم توضيحات خوبي دادن,كلا من يكي ازين ادمهارو از نزديك ديدم و ميشناسم
به هيچ وجه خود بيمار انگاري نداشته باش
لحن تند منو هم ببخش
نميتونم ببينم اينقدر داره ذهنت بيراهه ميره
فقط استرس رو از خودت دور كن و راهكارها و سوالهاي بچه ها رو هم با دقت بخون و خودت تطابق صحيح بده:72:
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negin iran
با فرض اینکه مجردی،
آیا در ارتباط راحت با پسرها دچار مشکل هستی؟ منظورم بیشتر قسمت ابراز احساساتش هست و اینکه اگر از کسی خوشت بیاد نتونی درست نشون بدی؟ یک جورایی بترسی که احساست آبروت رو ببره؟
آیا میل جنسیت زیاد هست؟ اگر این طوره آیا به رسمیت می شناسیش؟ کلا آیا با این حس خودت آشنایی داری؟
آیا کسی بوده که این میل رو خیلی بهش داشتی و برای اینکه کلا احساست معلوم نشه به شدت به خودت فشار آوردی ؟ منظورم این نیست که رابطه جنسی نداشتی به خودت فشار آوردی. منظورم اینه که حتی این حس رو در خودت به رسمیت نشناختی و خواسته باشی محوش کنی؟
سلام نگین جان من مجردم ولی نامزد داشتم.
در ارتباط با پسرها دچار مشکل نیستم ولی کلا شخصیت برون گرایی ندارم.از نظر ابراز محبت هم هیچ مشکلی ندارم و نمی ترسم که احساسم آبروم رو ببره.از کسی خوشم بیاد می تونم درست نشون بدم.ولی کم پیش می اد از کسی خوشم بیاد یعنی سه بار پیش اومده...
در مورد بقیه سوالات نمی دونم ...راستش فکر کنم از این نظرها مشکلی ندارم
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamas
ایا شما فقط به خاطر ترس از موضوع تجاوز اخیرا دچار استرس میشید یا موارد دیگه ایی هم وجود دارن که شما رو دچار استرس میکنن؟دقیقا چند وقته دچار این نوع افکار شدید؟ایا می دونید اولین بار که متوجه این نوع افکار در خودتون شدید کی بوده و اون موقع در چه شرایطی قرار داشتین؟ایا فکر نمیکنید نسبت به اطراف خودتون بد بین شدید؟در دوستان و اشنایانتون مسئله تجاوز اتفاق افتاده؟ایا دوستانتون در ایجاد ترس از این موضوع در شما نقش داشتن؟در گذشته های دور سابقه داشته که برای فرار از چیزی به ارتفاع پناه ببرید حتی در خواب؟
موارد دیگه ای وجود نداره ..فقط همین و کشته شدن
دقیقا فکر کنم نزدیک یک سال باشه ولی الان بیشتر تو ذهنم این افکار می اد...یعنی شاید یکی دو ماهه که بیشتر شده...
اولین بار رو فکر کنم می دونم راستش اولین بار من ترسیدم که نامزدم جنون آنی داشته باشه وبخواد منو به قتل برسونه.البته اون بیچاره سالم بودها.یکمی هم نسبت به اطرافم بدبین شدم .برای دوستام چنین مساله ای پیش نیومده و اصلا این ترسم رو هم با کسی در میون نذاشتم...
وای tamas در مورد سوالتون !من رو بردید به یک گذشته دور،حدود 10 سال پیش که بودم برای عروسی یکی از اقوام دورمون رفتیم شهرستان.آخر شبشون تو خونه مادر عروس بود وقاطی بود خونشون دو طبقه بود ماهم وسایلمون طبقه بالا بود وسط عروسی من اومدم بالا کفشم رو عوض کنم ،اذیتم می کرد،دو دقیقه بعدش دیدم ی پسری هم اومده بالا،سریع خواستم برگردم پایین ،اون اومد احوال پرسی کرد و گفت خوبید نازنین خانم.من دیدم اسمم رو می دونه فکر کردم از اقوام دور مامانم ایناست وباهاش یکمی حرف زدم و ترسم ریخت بعد اومد بیام پایین تو پله ها منو گرفت ،حتی نمی تونستم جیغ بزنم،دیدم نمی تونم برم پایین سعی کردم برم بالا سمت پشت بوم ولی افتادم زمین :302: ..سعی می کردم جیغ بزنم ولی نمی تونستم،نمی دونم چی شد کار خدا بود واقعا نمی دونم چی شد خودش یهو ولم کرد ودر چشم به هم زدنی غیب شد خیلی وحشتناک بود یعنی خیلی طول کشید تا یادم بره ولی خیلی وقت بود که اصلا تو یادم نبود ....کلا فراموش کرده بودم نمی دونم شاید دلیلش اون اتفاق باشه ولی خوب آخه خیلی وقت بود من دیگه اون اتفاق از ذهنم رفته بودولی الان یک ساله که دوباره اومده.من تا نیم ساعت اصلا نمی تونستم توضیح بدم چی شده ولی یکم که آروم شدم به مامانم گفتم اونم گفت به هیچ کس نگم ولی از رنگ روم وگریه کردنم ولباس های خاکیم معلوم بود ی چیزی شده واسه همین الگی گفتیم یکی می خواسته گردن بند من رو بدزده...صاحبخونه هم گفت چه شکلی بود من لباسش رو کاملا یادم بود وچهرش رو.براشون توضیح که دادم گفتن اصلا ما چنین کسی رو ندیدیم و این شخص تو فامیل ما نیست.نمی دونم این شخص کی بود از کجا اومده بود .من گردن بندم به اسم خودم بود شاید اون رو خونده بود و از اونجا اسمم رو فهمیده بود....وای دیگه من رفتم تو فاز داستان تعریف کردن:302: ..صفحه ها ی تاپیکم زیاد میشه...
ولی کلا فکر نکنم از این موضوع روم اثر گذاشته چون همین الانم که دارم تعریف می کنم اصلا نمی ترسم یا گریم نمی گیره یا حتی تپش قلب هم نمی گیرم.
دوستان ممنون از نظراتتون من خود بیماری انگاری ندارم یعنی فکر نمی کنم بیماری دارم
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نازنين جان
در مورد حرفم كه خود بيمار انگاري نداشته باش يه توضيحي بدم
منظورم اين نيست كه داري شايد بهتر بود ميگفتم علايمت رو با نشانه هاي بيماريهاي ديگه تطبيق نده
تو داري راجع به شرايطت تحقيق ميكني و خيلي قشنگه كه ميخواي بهترين مديريت رو داشته باشي اما اين وسط ممكنه فكرت مشغول تشابهات بشه
پس حتما برو بيش مشاور چون ناخوداگاه ممكنه ذره بين بزاري و دچار اشتباه بشي
ميدونم كه اين مشكل به ظاهر كوچيك خيلي چيزاي ديگه رو ميريزه به هم اما چون خودت اگاهي مطمين باش به راحتي كنترلش ميكني
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نازنین 1 عزیز
اینطور که من متوجه شدم این ترس شما تنها از جنس مخالفتونه و تنها ترس از مورد تجاوز قرار گرفتنه ،درسته؟
شما بعد از اون ماجرا وقتی یاد اون قضیه می افتادین تصورتون از اون ماجرا چی بود یعنی فکر میکردین طرف می خواسته چی کار کنه؟
شما وقتی با یک پسر صحبت میکنید چطور افکاری به ذهنتون میاد؟چه قبل از این حادثه چه بعد از اون و چه اخیرا.
شما عقد کرده بودین و جدا شدین؟کمی در باره ی نامزدتون و علت بهم خوردنش برامون توضیح میدین؟البته اگه امکان داره و ناراحتتون نمی کنه.در صورت امکان سن خودتون و نامزد سابقتون رو هم بگین بعلاوه سطح تحصیلات شما و خانواده خودتون و نامزدتون.
در ضمن تمرینات ریلکسیشن و یوگا فراموش نشه
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نقاشی عزیزم ممنونم از راهنمایی های خیلی خیلی خوبت ...
درست می گی من یکمی این جوری هستم واقعا:(
تماس راستشو بگم کلا من یکمی ترسو هستم
مثلا از آزمایش خون می ترسم نمی دونم شایدم ترس نیست ولی هر وقت آزمایش خون می دم بعدش بیهوش می شم.یا از تاریکی وقتی تنها باشم می ترسم ولی این نوع ترس هام اصلا اذیت کننده نیستن،یعنی ی ترس کم و طبیعی دارم نه طوری که اذیتم کنه یا قابل توجه باشه برام.
ولی در این ترسی که اذیتم می کنه فقط از جنس مخالفه و همون تجاوز ایناست
راستش خوب فکر می کنم میخواسته تجاوز کنه...البته خوب من درست یادم نمی اد چیکار کرد ولی یکمی یادمه که یادمه قبل اینکه بغلم کنه دوسه بار به بدنم دست زد ولی من فکرکردم تصادفی بود ...
وقتی با یک پسر صحبت می کنم که می شناسم خوب فرق می کنه .اخه بستگی داره اون پسر کی باشه .مثلا همکارم باشه یا فامیلم یا ...آشناها فکری ندارم یعنی در ارتباطم خیلی هم راحتم ومثل اینکه اونا دختر هستن باهاشون برخورد می کنم البته منظورم از لحاظ نوع برخورده وگرنه خوب با پسرها رسمی ترو مودبانه تر هستم و زیاد صمیمی نمی شم .بعداز اون حادثه ی مدتی خیلی می ترسیدم وقتی کسی از ی فاصله ای بیشتر بهم نزدیک می شد.مثلا تو خیابون اگر کسی نزدیکم می شد می پریدم ی متراون ور تر.یا حتی یادمه تا مدت ها وقتی داشتم از یک پیاده روی باریک رد می شدم وی آقایی هم از روبرو می اومد سریع می رفتم تو خیابون...
یعنی می ترسیدم از اونجا رد شم.
ولی زود از سرم افتاد ولی الان ی مدت که بازم دارم اون جوری می شم.
اگر تو کوچه فقط من باشم و ی آقا باشه خوب سریع مسیرم عوض میکنم یعنی اگر دارم می رم خونه ،می رم الکی دوباره سمت خیابون تا اون آقا رد شه وبعد دوباره می رم تو کوچمون.خوب این اقا اصلا وحشتناک نیستا مثلا پسر همسایه بالایی مونه و این برام عجیبه که من چرا دارم سو ظن پیدا میکنم آخه من که این طوری نبودم.
ما عقد نکرده بودیم ولی قرار بود عقد کنم ولی یکم پدربزرگم مریض بود و مامانم درگیر کارای اون شدکه خوردیم به محرم صفر و قرار شد عقد بمونه بعد از محرم صفر.ولی تواون مدت محرم بودیم.علت به هم خوردنش خیلی چیزا بود ولی همه این چیزا از یک جا سر باز کردن...از زمانی که محرم شدیم که اصلا درک نمی کرد محرمیت فقط برای راحت بودن تو رفت و امد هست ونه برای اینکه مثل یک زن وشوهر واقعی باشیم.من فوق لیسانس دارم البته هنوز دفاع نکردم،نامزدم لیسانس بود و نقاشی تدریس می کرد.پدرم فوق لیسانس مکانیک.مادرم لیسانس شو نگرفته یعنی ترم 5 از دانشگاه به خاطر فعالیت سیاسی اخراج شده ولی دور های خوشنویسی رو گذرونده، خوش نویس ماهریه و تا چند سال پیش تدریس هم می کرد .خانواده نامزدم خانواده با فرهنگ و با شعوری بودن ظاهرا.بخصوص پدر نامزدم،دیپلمه بودن جفتشون فکر کنم.
چشم دنبال تمرینات ریلکسیشن هستم خیلی دوست دارم این تمریناترو
:302:آقا کیوان من به تاپیک پیگیری حق عضویت اعضا دسترسی ندارم لطفا من رو پررنگ کیند رسید دیجیتالی رو برای مدیر فرستادم
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
سلام نازنین جان
من دقیقا مثل تو بودم.البته الان هم هنوز یه کوچولو همونجوری هستم.ولی خیلی بهتر شدم.
منم خیلی نگران شده بودم و با خودم میگفتم حتما یه بیماری روانی حاد دارم ...یا اینکه احتمالا این شروع یه بیماری
روانیه ....وای تا چند وقت دیگه چی میشه؟..... اگه دیگه حتی نتونم از خونه هم بیرون بیام چی؟...
اینقدر این افکار تو ذهنم میومد که واقعا داشتم داغون میشدم.ولی دقیقا بعد پست خودت آروم شدم . سعی کردم
دیدمو تغییر بدم . درسته که میزان فساد در جامعه خیلی زیاد شده ولی اگر بعضی چیزاها رو رعایت کنیم خطری ما رو
تهدید نمیکنه. به قول خودتون لزومی نداره در ساعات آخر شب تنها از خونه بیایم بیرون . مطمئن باش آقایان جوان هم به
انداز ما به موقعیت و آبروشون اهمیت میدن.
از آن روز تا الان هم اصلا صفحه حوادث روزنامه ها و مجلات رو نمیخونم .حتی اگر تو اخبار هم خبری از قتل و تجاوز
باشه شبکه رو عوض میکنم . دیگه اطرافیانم هم میدونن که من اصلا دوست ندارم از این خبرها بشنوم.
یه روش برطرف کردن ترس هم دقیقا مواجه شدن با اونه. کاری که من انجام دادم. قبلا میترسیدم تنهایی پیاده
جایی برم ولی رفتم یه باشگاه ورزشی که چند کوچه با خونمون فاصله داشت ثبت نام کردم.تا مجبور شم پیاده به
باشگاه برم.روز اول خیلی خیلی برام سخت بود از کوچه های خلوت رد شم ولی تحمل کردم و و روز بعد همش با
خودم تکرار میکردم دیدی دیروز هیچ مشکلی پیش نیومد امروز هم هیچ فرقی نکرده و...اگر بگم چه تصوراتی تو ذهنم
میومد حتما خنده ات میگیره.:163::311:
موفق باشی عزیزم
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
سلام پاییزان جون
راستش قبل اینکه این تاپیک رو بزنم دقیقا یاد تاپیک تو افتادم و رفتم خوندمش
فکر کنم منم تقریبا مثل تو شدم البته از اولا می گم که یکم این جوری بودم ولی پاییزی شدید شده الان
و من در مواقعی این افکار می اد سراغم که اصلا خطری وجود نداره.این جوری واقعا نبودم .خوب کوچه خلوت نگرانی داره ولی کوچه خود ادم که پسر همسایه توشه چرا باید ادم رو بترسونه..
خیلی خوشحالم که مشکلت بر طرف شد عزیزم ...امید وارم منم بتونم این استرس رو کنترل کنم...و انقدر خیال پردازی نکنم
پاییزان تو پیگیری حق عضویت اعضا می نویسی اعتبار منو تمدید کنند من طاقت ندارم خودمو این جوری بیرنگ رو ببینم :46:
تماس یادم رفت بگم من 25 سالمه :72:
ا پاییزان تو هم که کمرنگی ...نقاشی شما تو تاپیک پیگیری حق عضویت اعضا می گی من رو عضویتم رو تمدید کنند:72:
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نازنین 1 عزیز
زمانی که با نامزدتون قبل از محرم شدن بودین هیچ وقت این حس رو داشتین؟منظورم این نیست که ایشون مثل این شخص ناشناس بودن منظورم حس نا امنیه.
ایا الان دچار یک تنفر نسبت به کلیت اقایون هستید یا مثلا همه ی اونها رو از قماش اون شخص ناشناس میدونید؟
بعد از بهم خوردن عقدتون چه حسی نسبت به اقایون پیدا کردین؟شروع حس نا امنی از اون موقع نبود؟
چه مدت بعد از برخورد با اقای نا شناس خاطرش تو ذهنتون بود؟ایا هنوز فکر میکنید میتونه کسی باشه که شما رو خوشبخت کنه و شما عاشقش بشید؟
تبریک میگم خانواد ه ی تحصیل کرده ایی دارین.
RE: یک احساس نا امنی اغلب با من است ، چرا و چه باید کرد ؟
نازنین جان
من تایپکت رو دنبال میکنم. الان رفتم موضوعات قبلیت رو خوندم تا دربارت بیشتر بدونم.
و خیلی برام جالب بود که این موضوعت رو دیدم:
تا چه حدی برای یک دختر فکر کردن به مسائل جنسی طبیعیه؟
امیدوارم ناراحت نشی از حرفهایی که میخوام بگم. من فقط میگم چون فکر میکنم میتونه کمکت کنه.
با خوندن موضوع بالات مطمئن تر شدم که منشأ مشکلت همونی هست که توی پست قبلیم نوشتم. و از جوابی که پست قبلی دادی برداشتم اینه که خودت خودت رو نمیشناسی به طور کامل یا شاید جرأت نداری به خودت بگی که مشکل همینه. جرأت نداری به مشکل نگاه کنی. حالا یا به دلیل فرهنگ یا مذهب یا هر چیزی. البته نه اینکه آگاهانه جرأت نکنی. نا آگاهانه ذهنت هی توجهت رو میبره به چیزهای دیگه و میگه نه تو اصلا مشکلی نداری. پس یک بار دیگه صادقانه با خودت و از این نظر خودت رو بررسی کن.
به نظرم میاد که یک زمینه هایی داری که دچار وسواس بشی نه اینکه هستی ولی زمینه داری ( میتونی تو اطرافت نگاه کنی. آیا از نزدیکان کسی هست که به تمیزی زیاد، مرتب بودن زیاد یا هر چیزی حساس باشه؟ کسی که گیر بده به یک چیزی؟) و الان چون موقع احتیاجات جنسیت هست این حالت اضطرابت رفته زوم کرده رو مردها و تجاوز و ...
به نظر من این حالتت رو جدی بگیر!