RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگین جان نمی دونم بهت کمک کنه یا نه. اما ادم کلا یه تغییراتی می کنه هم چند روز قبل پریود و هم در مدتش. من خودم دوسه روز اول حتی هر غذایی هم نمی تونم بخورم! یعنی حس می کنم اگه بعضی غذاهارو بخورم حالم به هم می خوره. واسه همینم خیلی کلا از خیلی جهات عوض می شم. درد هم که اضافه می شه.کلا دو سه روز در ماهو من می یفتم هیچ کار نمی کنم! هر کی یه جوریه.
اما در کل به جز چند روز عادت ماهانه ات اگه حس می کنی به جایی که می خوای در مورد خودسازی نرسیدی فکر می کنم واسه اینه که زمانبره. یعنی باید روی خودمون خیلی کار کنیم. تازه بعدش هم که به حد دلخواه از اعصاب مورد نیازمون رسیدیم بازم باید تمرین کنیم تا بتونیم حفظش کنیم. مثل مدیتیشنه بود که نوشته بود تمریناش تا اخر عمره باهامون. چون ما راکد نیستیم و با ادما و شرایط مختلف برخورد می کنیم و بنابراین ممکنه دوباره کمی به هم بریزیم و نوشته بود واسه همینم باید همیشه تمریناشو بکنیم.
اما اگه مشکلت شدیدتره و حس می کنی نمی تونی کنترل کنیش بیا بنویس شاید یکی همون مشکلو گذرونده باشه و بدونه باید باهاش چه کار کرد.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
ممنون مینوش جان. منم همین طورم قبل از پریود همیشه دو سه روز عصبی ام و ناراحت. شایدم به خاطر اون بوده.
آره درسته زمانبره. چون خیلی خوب شده بودم این سه هفته یکهو دوباره این طوری شدم حالم گرفته شد. ترسیدم همه چیز برگرده.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
سلام نگين جان
خوشحالم كه بهتري:46:
نگين جان اولا كه نگران نباش چون در زمان پريود اين رفتارها طبيعيه و خودت هم كه گفتي شدنش كمتر بود (اين يه نكته مثبت)
و لطفا كوچكترين احساساتت كه مربوط به خشم و عصبانيت ناگهانيت ميشه بيا و بنويس
همين نوشتن توي تاپيكي كه ميدوني خيليا ميخونن ارومت ميكنه و يك درصد هم احتمال بده كسي پيدا بشه و راهنمايي خوبي هم بهت بكنه
در ضمن عزيزم من نميدونم كدوم كشوري و شرايطت از نظر رفتن بيش پزشك مناسب چطوره اما باز هم خواهش ميكنم به فكر خودت باش و براي تيروييدت هم ازمايش بده(حتا اگه احتمال كمي ميدي ) بزار خيالت از جسمت اسوده باشه
به قطع ميگم مشكل غير جسميتو خودت حل خواهي كرد چون شخصيت كوشايي داري, پياده روي هم فراموش نشه مخصوصا موقع خشم
خلاصه كه نگران نباش ببين تاپيكت چقدر سريع جمع و جور شده و پست اول تا الان كلي پيشرفت كردي, همين يه نشونه خوبه
راستي دلم واستون تنگيده بود:43:
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقاشی جان چه زود برگشتی :43:
باورت میشه همین امروز به بیشتر از 10 تا دکتر زنگ زدم هیچ کدوم مریض جدید قبول نمی کنند؟ :316:
خودم هم حتما میخوام این کار رو انجام بدم.
ممنون از حرفات.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
من یک وقتهای دیگه ای هم احساس خشم رو تجربه میکنم.
گاهی وقتی خیلی خوشحالم که میخوام برم جمعی از دوستهام رو ببینم و دلم برای تک تکشون تنگ شده. یا برای بودن توی یک گروهی خیلی خوشحالم و حس خوبی دارم. وقتی اون جمع تموم میشه و من با خودم تنها میشم. می بینم که نسبت به بعضی از اون آدمها خشمگینم و خودم رو هم دوست ندارم و از خودم نا امیدم. گاهی این جور مواقع کودک درونم هم خیلی آزرده است و احساس له شدگی داره.
یک جورایی میرسم به وضعیت من خوب نیستم تو خوب نیستی. اما هرچی بررسی میکنم نمی فهمم چرا این حس به من دست داده؟ خوب والدم که کلا خیلی قوی هست و همش داره من رو چک میکنه که ببینه خوبم یا نه و یک جورایی هر کاری بکنم آخرش یک ایرادی داره به من بگیره. صدای والدم رو تشخیص میدم و سعی می کنم بهش اهمیت ندم. حتی اون موقع احساس بدی ندارم. اما بعدش که تنها میشم این احساسها میاد سراغم.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگين جان خودتو ناخوداگاه يا خود اگاه مقايسه نميكني با اونها ؟؟؟
شايد اين باعث ميشه از شرايطت ناراضي باشي و يه جور حس خشم در كنار ايده ال نگري و بازبيني خواسته هايي كه بهشون نرسيدي بهت ميده؟؟؟
علتش اين نيست؟عدم رضايت و مقايسه؟
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟
یک وقتهایی مقایسه میکنم. شاید مقایسه است.
هر چی هست نتیجش عدم رضایت از خودم هست. چون بعدش خودم رو دوست ندارم.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگین جان من دقیقا نمی دونم دلیلش واسه تو چیه ولی سعی می کنم خودمو تو اون موقعیت که می گی بذارم و دلیلای احتمالی ای که واسه خودم قابل فهمه رو بگم شاید برات کمک بود.
خوب مثلا من با دوستام برم بیرون. واقعا دلم واسه خودشون تنگ شده یا بیشتر کنجکاوم بدونم که چه اتفاقات جدیدی واسشون افتاده؟ شایدم هر دوش. پس هم از دیدنشون خوشحال می شم. هم اینکه وقتی می بینم اونا در یه مسایلی پیشرفت کردن و من هنوز یه جورایی دارم دست و پا می زنم خوب عصبانی می شم اما از دست خودم یا از دست کسی که مانع پیشرفتم شده و مقصرش می دونم مثلا یکی از والدینم یا شوهرم.
حالا ممکنه با وجود اینکه به نظر میاد دوستانه باهام رفتار می کنن این دوستان که کنار هم جمع شدیم ولی در واقع نیش نثار هم می کنن! خوب معلومه قبل از رفتنم خوشحال بودم که می رم می بینمشون و حالا دیدم اینا همش دارن خیلی حرفه ای و با ظاهر مهربون به هم بد و بیراه می گن و منم شنیدم و دیدم و نتونستم کاری بکنم خوب ناراحت می شم. هم از دست خودم هم از دست اونا عصبانی می شم. حالا ممکنه چند تایی از این نیش ها و کنایه ها رو لطف کرده باشن به من گفته باشن! دیگه خیلی عصبانی می شم.
ممکنه دوستای قدیمی رو دیده باشم یاد روزای خوب قدیم افتاده باشم یاد روزایی که ازاد بودم و نگرانی نداشتم. بعدش که تموم می شه دور هم بودن باز باید برگردم به زندگی فعلی ام. زندگی واقعی. همون زندگی ای که هنوز باید برای بهتر کردنش تلاش کنم. خوب هر چی خوشحالی کردم توی مهمونی با دوستان و هر چی که انرژی گرفتم یکهو به باد می ره تا پامو می ذارم توی خونه! یعنی همه ی خاطرات ناخوشایند این چند ماه و چند ساله بعد از دوری از دوستانم یادم میاد.
ممکنه همه چی خوب بوده باشه. هیچکدوم اینا نباشه اما وقتی می رم خونه و پر از انرژی و خوشحالیم می بینم که مثلا شوهرم حال و حوصله نداره. مثلا روز خوبی رو نداشته. یکهو عصبانی می شم. می گم من اومدم باهاش خوشحالی و انرژی ای که گرفتمو تقسیم کنم اما اون قبول نمی کنه که هیچ تازه داره ناراحتیاشو بهم می ده.
یا ممکنه من هنوز با خودم به یه سری توافق هایی نرسیده باشم. مثلا اینکه بعضی چیزا رو نمی شه تغییر داد و یا هنوز به این زودی نمی شه تغییر داد و من هنوز اینو نپذیرفتم واقعا. واسه همینم سریع یادم می یفته و از اینکه نشده به این زودی تغییر بکنه عصبانی می شم.
فعلا اینا به نظرم میاد. ممکنه هیچکدومشون هم درست نباشن.
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نگين عزيز
خشمت طبيعيه
من هم يك زماني اين خشم رو داشتم و حتا نميتونسنم نشخيص بدم دليلش چيه اما تهش از خودم راضي نبودم
تهش دلم ميخواست اوضاعم جور ديگه اي بود
تهش دلم ميخواست حالم بهتر ازين باشه
اما نميشد, خشمگين بودم , همون روزا كه ميخواستم همه چيزو خوب كنم و نميشد
همون روزا كه اصلا روزاي خوبي نبود واسم , اخه من , من واسه چي , ببين اون دختره كه دوزار نمي ارزيد حالا به كجا رسيده حالا من , ااا اون يكي اخه لياقتش اين بود و هزار تا فكر ديگه
فكر نكني ميفهميدم و ميومد سراغم , نه نگين, نميخواستم اما چون از خودم راضي نبودم ذهنم درگير ميشد, دنبال دلايلي بود حالمو بدتر كنه
خشمگين ميشدم از خودم, طبيعت و هرجيزي كه يه روز فقط حالمو خوب ميكرد ديگه احساس شادي موقت و خشم بنهان بهم ميداد
حالا اما ارومترم چون رو خودم كار كردم
به خودت بگو اين مسير تويه, تو تو اين مسير قدم گذاشتي و منحصرا مال تويه, خوب يا بد, مال توست
شايد اگه كس ديگه اي تو اين مسير بود و جاي تو زودتر ميشكست يا نه قويتر بود
مهم اينه كه تويي و مسيرت كه فقط تو ميتوني طي كني
اولا كه ياد بگير ذهنتو كنترل كني
همه ادمايي كه اينجان و پر مشكل ممكنه تو خيابون ميديدي و فكر ميكردي چقدر شادن و خوشبخت اما داد از دنيا كه هيچكس خودش نيست, رو حرفها حساب نكن و بدون همه مون يه جورايي نقاب زديم
و بعد تو خيلي هم خوشبختي كه تو اين مسير هستي و با همه مشكلاتش باز هم ميتوني بموني و زندگيتو بسازي
تو خوشبختي به همون دليل كه تو تاپيك خوداگاهي زدي , يادته:
نقل قول:
از زندگیم راضی ام چون
گاهی شور زندگی را حس می کنم و از اینکه قلب زنده ای دارم خوشحالم.
چون دوست دارم و دوست داشته می شوم.
چون زمین را دوست دارم و سفر کردن در آن نصیبم شده است.
چون عاشق طبیعت هستم و از اینکه طبیعت را می شناسم و به آن نزدیکم خوشحالم.
چون قدرت اراده دارم.
تو خودت به خودت اگاهي عزيزم:72:
نگين جان مطلبي كه ديروز ويدا گذاشت (جملات كوتاه و نغز در مورد مهارتهاي زندگي)خيلي معني داره, بخون:
http://www.hamdardi.net/thread-5289-post-212737.html#pid212737
نقل قول:
پیش از آن که درباره زندگی
گذشته و شخصیت من قضاوت کنی.....
خودت رو جای من بگذار
از مسیری که من گذشته ام عبور کن
با غصه ها تردیدها ترس ها دردها و
خنده هایم زندگی کن...
یادت باشه
هر کسی سرگذشتی دارد.
هر گاه بجای من زندگی کردی
آنگاه میتوانی درباره من قضاوت کنی.
خشم تو مثل خشم منه فقط در صورتي كاهش بيدا ميكنه كه قبول كني هركي هستي , هرجا هستي , زندگيت هر جوري كه هست مال تويه و تو دست تو اسيره, هر جور باشه ازش لذت ميبري و مهم نيست بقيه چي فكر كنن, ذهن تو شاد و خوشبخته
هيج كس نه جاي توست ونه جاي من
ماها هم خوشبختيم كه داريم زندگيمونو ميسازيم
در ضمن اينجور خشمهاتم بريز بيرون, اما نه با داد و فرياد منفي, خوبيها و نكات مثبت زندگي و خودت رو داد بزن و بزار ذهنت يادش بياد تو چي هستي و اينقدر بيراهه نره:46:
RE: پر از خشم و عصبانیتم. فشار شدید روی جسمم دارم. دلیل و درمانش ؟ نکند خوب نشوم؟
نقاشی و مینوش عزیز. ممنون که برام وقت گذاشتین. چند بار حرفاتون رو خوندم و روش فکر میکنم.
این تاپیک ویدا هم خیلی زیبا بود. نقاشی این تیکه ای که برام نقل قول کردی واقعا زیبا بود. تنم مور مور شد.
یک کم سعی کردم دقیقترش کنم. از کارشناسایی که میخونن هم خواهش میکنم نظرشون رو بگن:325:. من خیلی رو این موضوع فکر کردم. اما نتیجه دلخواهم رو نگرفتم. یعنی به اون آرامشی که بعد از فهم سرچشمه مشکل بهم دست میده نرسیدم.
1 .اگر کسی انتقادی به من بکند که خودم هم با اون انتقاد موافق باشم، صدای والدم خیلی قوی میشود و دیگر ازهمه چیزم ایراد میگیرد. خیلی به سختی میتوانم صدایش را دوباره پایین بیاورم. یعنی بسته به موضوع یکی دو روز تا حتی چندین هفته ممکن است حالم را بد کند. مثلا در مثالی که چند روز پیش اتفاق افتاد:
داشتیم در مورد موضوعی با دو تا از دوستهایم بحث میکردم. بعد من یک نظری دادم که یکی از بچه ها مخالفت کرد. مخالفتش به حق بود. من هم قبول کردم اما حس بدی پیدا کردم. به خودم گفتم درسته من نظرم خیلی دقیق نبود ولی عیبی نداره چون من که متخصص نیستم. خلاصه دم والدو رو قیچی کردیم رفت پی کارش :160: بعد باز دوباره در مورد یک موقعیت حکمی دادم که خیلی محکم و قطعی بود. این بار حس کردم که دوست دیگرم کمی توجهش به نظرات من در این بحث کم شد. این بار حس بدم خیلی بیشتر بود و خلاصه گفتگوی درونی ام آغاز شد. شروع کردم به مقایسه خودم اون دوستم که نظراتش معقولتراز من بود. کلی چیزهای دوست نداشتنی در خودم حس کردم. نهایتا به یک حس بد منجر شد : دوست صاحب نظرترم خوب نبود و مرا دوست نداشت. دوست دیگرم هم خوب نبود چون اعتمادش به من کم شده بود. من هم خوب نبودم چون باعث و بانی همه این احساسها خودم بودم. چون زود قضاوت میکنم. چون گاهی فکر نمیکنم و حرف میزنم و ...
2. گاهی در جمع که هستم ناگهان سرعت فکر کردنم تند میشود. سرعت احساساتم هم تند میشود و بیشتر از ظرفیتم احساس خرج میکنم. بعد خیلی از کارهایم می افتد توی یک الگوی شرطی شده. این را بعدا که موقعیت تمام میشود و خودم رانگاه میکنم می فهمم. این هم منشأ یک سری احساسهای بد میشود که معمولا اتفاقی شبیه به اتفاقات بالا می افتد. چرا تند می شوم و به سرعت میروم؟ چگونه خودآگاهی ام را حفظ کنم و وارد الگوهای شرطی نشوم؟
3. یک نمونه دیگر که به احساس من خوب نیستم شما ها همه تان بد هستید (یعنی رحم و مروت یُخ :311: ) منجر شد: خانه دوستم بودیم. شوهرش چیزی گفت که من ناراحت شدم. ناراحتیم را نشان دادم و از مدل نشان دادنم خیلی راضی بودم. خیلی زیبا و تمیز و محترمانه بود. بعد از این عکس العمل زیبا و سکوتی که در جمع برقرار شد و همه فمیدند که من ناراحت شدم و خلاصه اون آدم هم متوجه اشتباهش شد و گفت ناراحت شدید؟ من برگشتم گفتم بله ناراحت شدم و فهمیدم که شما هم از ناراحتی من ناراحت شدید (بعدش هم خندیدم یعنی ماجرا تمام شد در حالی که دلم میخواست اثر رفتارم در فرد بماند. نمیدانم چرا این کار را کردم). این جمله دومم که بولدش کردم شروع حال بدم بود. هر چقدر این جمله را بررسی میکنم نمیدانم حس خوابیده پشت آن چیست که مرا ناراحت می کند (یک چیزهایی فهمیدم اما نه آن طور که دیگر احساس آرامش کنم). انگار یک ابراز وجود قشنگ کردم اما بعدش با حرفی که زدم ابراز وجودم را ضایع کردم. یک جور حس نادیده گرفتن خودم توی این جمله هست. چرا این حس بد را داشتم؟ آزرده شدن کودک درونم از اینجا شروع شد. من دیگر بعدش انگار وارد یک فاز رفتار شرطی شدم. احساساتم را تا آخر مهمانی نادیده گرفتم و خودآگاهی ام نسبت به احساساتم خیلی کم شد.یعنی می فهمیدم که این احساس را دارم اما کار مناسب با آن را انجام نمیدادم. محبت و انرژی دادن و ... را بیشتر از آنچه که ظرفیتم بود خرج میکردم. خیلی جاها دلم نمیخواست حرفی را بزنم ولی برخلاف میلم زدم. دلم نمیخواست انرژی بدهم ولی دادم. کودک درونم را خیلی نادیده گرفتم :302:. بعد انگار هی تندش کردم هی حرف زدم که حس بدم را بپوشانم و نهایتا به یک تجربه بد منجر شد. کودک درونم خیلی آزرده شد. این طور مواقع از خوابی که می بینم می فهمم که کودک درونم خیلی ناراحت است و اذیت شده است.