RE: زندگي من از نگاهي ديگر
عزيزم اونها مثل هميشه هستند,مهربونتر از هميشه هم شدند,مشكل منم كه نميتونم اونارو ناراحت كنم
چند وقت پيش كه بغضم توي ماشين تركيد جه اتفاقي افتاد؟؟؟پدرم نميدونست چجوري ارومم كنه,غم نگاهش بخاطرمن غم ديگه اي شد روي غم هام,عزيزم اروم باشش خجالت زده ام ميكرد
نه عزيزم,اون هم ارومم نميكنه,جلوي اونها هم بايد محكم باشم,مادرم چه گناهي كرده؟مگه اون موقع كه ميخنديدم و هيچكسو نميديدم پريدم تو بغلش كه حالا با اين همه غم برم و بگم تو بكش من نميتونم
نگو خدا هست,ميدونم كه هست اما من نياز به يه اغوش مادي دارم,نگو خدارو مگه حس نميكني؟نگو مگه اون نميتونه,چرا ولي باور كن نميتونم حسمو بگم,جسم ميخوام محكم و صبور
يه وقتايي حتا ازينكه غمهامو اينجا هم بنويسم عذاب وجدان ميگيرم,نكنه كسيو ناراحت كنم,نكنه كسي بخونه و يه لحظه كوچيك حسش كنه,باور كن يه عمر ياد گرفتم خودم بارمو روي دوشم بكشم و باري نشم رو دوش كسي,واسه همينه كه وقتي ميگن قرباني,مظلوم ديوانه ميشم,چون نميخوام اين باشم,چون همون موقع هم زور ميزدم كه بگم نيستم,امروز كم اوردم
اين روزها گريه هام توي حمامه كه كسي نبينه و نشنوه,حتا اون روزها هم نميخواستم كسي چيزي بفهمه و بابت ناراحت كردن ديگران ازار ميديدم
اين بده,ميخوام درستش كنم اماحتا اين دنياي مجازي هم بهم ميگه استاپ,يه هشدار دروني,يه جور عذاب وجدان واسه گفتن
نه !نميتونم مادرم رو نگرانتر كنم,خواهرم رو ببينم كه ناراحته يا... همه اينا ميشه غم خودم,ولي اين روزا ازين نقش خسته ام
يه قهرمان ميخوام,ميخوام همه رفتارامو درك كنه و ببخشه,داد بزنم و بگه بلندتر,اين روزا احتياج دارم برگردم به خودم
اينجا هم نميزارن, باز هم صبر,باز هم فردا,كجا خالي بشم نميدونم؟؟؟
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
تجربه كوتاهم تو همدردي بهم ميگه شايد اولش بجنگم و انكار كنم اما در انتها ميفهمم هيچ حرفي بي دليل و حكمت نيست
يه مدت بايد دست به كاري زنم كه غصه سرايد و متوقف بشم
سرك كشيدنهامو توي تالار محدودتر كنم به فضاهاي ديگه ,ادبيات,عرفان وهر چيز كه ارومترم كنه
يه كم مطالعات جنبيمو بيشتر ميكنم و زماني كه رهاتر شدم ازين تنشها و تمركز زدايي كردم به زير ورو كردن خودم ميرسم
مدتي خودمو رها ميكنم و تمرين صبر ميكنم,و زماني شروع به نوشتن ميكنم كه ارومتر شده باشم
ممنون
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ببخشید که بدون اجازه وارد میشم
فقط برای تجربه اومدم
من تقریبا تمام این تاپیکو خوندم ولی چیزی دستگیرم نشد ( خیلی هم ناراحت شدم و نتونستم جلوی احساساتمو بگیرم )
مشکلتون با شوهرتون بر سر چی بود ؟
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
سلام پست اول رو با دقت بخونيد
در ضمن من شرمنده ام ودليلي براي ناراحتي نيست,من ناراحت نيستم فقط معلقم و دچار تناقض
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاشي
سلام پست اول رو با دقت بخونيد
در ضمن من شرمنده ام ودليلي براي ناراحتي نيست,من ناراحت نيستم فقط معلقم و دچار تناقض
خیلی ممنون
تاپیکاتون رو با دقت خوندم
راستش خیلی ناراحت کننده بود
خیلی جا خوردم
تنها کاری که میتونم انجام بدم اینه که براتون دعا کنم
دعا کنم از این وضعیت معلق بودن نجات پیدا کنید
امیدوارم هرچه زودتر مشکلتون حل شه
ببخشید که بحث اصلی خارج شدم
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جان من نمی دونم خونوادت واقعا تا چه حد ناراحت می شن اگه پیششون درد دل کنی یا کنارشون گریه. خودت می دونی که این سخته براشون یا نه. ولی من خودم وقتی اماده ی کمکم و پس زده بشم (حالا به هر دلیلی مثل اینکه کسی نخواد ناراحتم کنه) ناراحت می شم. مثلا اگه من یه مامان بودم خوب می گفتم عزیزم باید شاد باشه ولی اگه نبود اغوشم به روش هر روز و شب و هر لحظه که خواست بازه. یعنی اگه بچه ام دلش می خواست بیاد پیشم گریه کنه می دیدم و می فهمیدم و ازش می پرسیدم و بازم می دیدم نمیاد درددل کنه احساس می کردم دستم کوتاهه و کاری از من برنمیاد.
ولی مامان و بابا و خونواده اتو خودت می شناسی. اینکه ناراحتی قلبی دارن، یا می تونن تحمل کنن گریه ی بچه اشونو یا اینکه براشفته می شن یا وقتی ببینن اروم شدی اروم می شن یا یه بار گریه کنی به همه صد بار می گن یا هر چی اینارو خودت می دونی و تصمیم می گیری.
در مورد اینکه می خواستی تغییر کنی و دریچه ی جدید به روت باز شه و دیدگاه جدید ببینی منم با ویولت موافقم. تو همین الانشم کلی دیدگاهای جدید پیدا کردی و همین الانم که بی تابی و می گی در تناقضی یعنی تغییر. سکون نیست زندگیه. لازم نیست دقیقا و هر لحظه بدونیش خودش پیش می ره.
واسه هنر و نقاشی ات هم می تونی از این احساساتت کارای خوبی دراری.
اگه خیلی سختته این روزا یه کاری بکن که هیچی بلدش نیستی تا خیلی تازگی داشته باشه واست مثلا برو یه زبان دیگه یاد بگیر به جز انگلیسی که اصلا بلدش نیستی یا یه کار دیگه یاد بگیر که یه جوری توی محیطی باشی که خیلی تازه باشه برات.
موفق باشی.
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جان سلام
امیدوارم وقتی پست دیگرت رو می زنی از این معلق بودن نجات یافته باشی ..
همانطورکه گفتی «زندگی من از نگاهی دیگر» من هم از نگاهی دیگر به ان نگاه کردم من فکر می کنم به هیچ عنوان معلق نیستی عزیزم ...
به خاطر اینکه معلق بودن یعنی اینکه حتی نمی دونی که چی می خواهی ولی شما به این نتیجه رسیدی که این تاپیک رو ایجاد کنی و خواسته ات رو بنویسی واینکه از معلق بودن رها پیدا کنی باید بگم الان هم از معلق بودن نجات یافته ای چون به راهت نزدیک شده ای و می دانی که چه می خواهی ......
به قول فرشته مهربون تمرکز زدایی به نظرم بهترین راهه برای شما دوست عزیزم چون از این معلق بودن رها پیدا می کنی برای یه مدت خودت رو درگیر سرگرمی های مورد علاقه ات بکن یا اصلا برای یکی از معیارهایت که برای آینده نیاز داری تلاش کن حتی می تونی از مغزت و تفکرت برای چیزهای خلاقی استفاده کنی تا یه وقت دوباره از مسیر منحرف نشوی و به معلق بودنت فکر نکنی ...
پس از ذهنت خارج کن که معلقی چون خودت رو خوب نگرستی و ایراد کارت را پیدا کردی پس بیشترین هزینه را برای ترمیم این ایراد خرج کن ....:46:
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
سلام نقاشی عزیز
من از نوشته هات متوجه میشم که واقعا دختر محکمی هستی..بدون اغراق بهت میگم...
الان متوجه نمیشی اما پس فردا که یه زندگی خوب تشکیل دادی اونوقت از لحظه لحظه این روزها درس گرفتی و در زندگیت پیاده میکنی...
در این سن کم یه کوله بار تجربه داری که قطعا برات مفیده و مهم
این روزها هرچقدر سخت اما میگذره...مهم الان خودتی که با این تفکرات داری بیشتر خودت رو نابود میکنی و به خودت آسیب میرسونی....کی جز خودت میتونه بهت کمک کنه؟!
هیچکس..فقط خودت...
شرایطی که برات پیش آمده دردناکه و من و خیلیهای دیگه خوب درکت میکنیم
اولین کاری که بهت کمک میکنه اینکه ورزش کنی...فعالیت بدنی مثل یک داروی ضد افسردگی عمل میکنه
دومین راه روابطتت رو با دوستانت بیشتر کن...منزوی نشو..باهاشون برو و بیا...دلیلی هم نداره ار ریز مسائلت براشون بگی تا نگاه ترحم آمیز داشته باشن بهت
باهاشون کوه برو..سینما برو...استخر برو...
ويليام شكسپير ميگويد: آنچه آسيب ديده بتدريج بهبود مييابد ، پس با خود مهربان باشيد و بدانيد غمها به آرامش ميرسند. پس انتخاب كنيد كه رضايت و شادي ميخواهيد و به گذشته فكر نميكنيد. حالا فقط امكان حركت به آينده است
نقاشی جان دست از تحلیل مسائل بردار...چرا چرا نکن...کی کی نکن...این سوالات چون جوابشونو نداری دیوانه ات میکنه
مشکلی برات پیش اومده..مثل هزاران زوجی که میرن دادگاه و این روزها رو مثل شما میگذرونن....
نقاشی عزیز
به خدا این روزها میگذره و وقتی نگاه به پشت سرت میکنی چیزی جز رضایت برات نمیمونه
من امشب حتما حتما برای اولین کسی که دعا میکنم شمایی.تنها همین کار از دستم برمیاد
موفق و موید باشی
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ضمنا نقاشی عزیز
امروز مشکل شما رو با مادرم در میون گذاشتم و قرار شد امشب مادرم برات سفره حضرت ابوالفضل (ع) بندازه...فقط به نام شما...
امیدوارم آقا نیم نگاهی به ما بندازه
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی
من ایمیلتو تازه دیدم.
انگار صندوق پیام های خصوصیم هم پر بوده. الان صندوق پیام های خصوصی رو خالی کردم. حسابمم دوباره شارژ کردم که بتونم بهت پیام بدم. احتمالا تا فردا پررنگ میشم :) و میتونم بهت پیام بدم.
درضمن مریم عزیز از لطف بی دریغتون برای نقاشی و نذری که واسش کردید ممنونم. انشاالله از پاکی دل شما و مادرتون هر چه زودتر جوابشو میگیره.