سلام ساناز جان
یادمه تو تاپیک قبلیت نسبت به شوهرت کمی شکاک بودی
آیا مشکلت بر طرف شد؟
و یادمه سر این مسئله بهش کمی گیر می دادی
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام ساناز جان
یادمه تو تاپیک قبلیت نسبت به شوهرت کمی شکاک بودی
آیا مشکلت بر طرف شد؟
و یادمه سر این مسئله بهش کمی گیر می دادی
سلام اقلیما جان، مرسی که به فکرم هستی، ببین کمی بهتر شدم، اینو شوهرم خودش میگه که بهتر شدی دیگه اون دعواهای وحشناکی که داشتیم رو نداریم و منطقی تر با هم صحبت میکنیم ولی کلا من کم و بیش چکش میکنم اما میگه این زیاد اذیتم نمیکنه فقط الکی پیش داوری نکن. ولی نمیدونم چرا دیگه کلا مخالف کامل با بچه هست. قبلا یه موقع ها یه حرفهایی راجع به بچه دار شدن میزد ولی الان که من میگم اون مخالفت میکنه و بهانه های الکی میاره. نمیدونم باید چیکار کنم.
چک کردن هاتو بذار کنارنقل قول:
نوشته اصلی توسط sanazi_o
عزیزم من میگم حتی اگه شوهرت همین فردا با تمایل زیاد بچه خواست و اومد از شما درخواست کرد که هر چه زودتر بچه دار بشید، شما خودت مخالفت کن و این مسئله رو به تعویق بنداز.
عزیزم شک نکن که شما احتیاج به درمان دارید و این حد از خودخوری، وسواس فکری، شک و توهم شما بیماری ست و اصلا به این معنی نیست که همه خانم ها روی همسرانشون حساسیت دارند و شما کمی بیشتراز بقیه.
خواهرم بیشترین فردی که داره لطمه میبینه در درجه اول شما هستید که مدام در حال خودخوری و اضطراب هستید و این استرس دائمی سیستم ایمنی بدن شما رو تضعیف و شما رو مستعد به انواع بیماری ها و پیری زودرس میکنه. شما قبل از فکر کردن به بچه یا هر امر دیگه ای به فکر سلامت خودتون باشید که اینقدر خودتون رو در کلافی از توهمات پیچیدید و دارید به روح و روان و اعصاب و جسم خودتون فشار وارد میکنید . شما با این وضعیت اصلا به صلاحتون نیست که فعلا بچه دار شید . و حتی قبل از اینکه همسرتون مخالفتش رو برای بچه دارشدن عنوان کنه خود شما باید متوجه باشید و درمان این مشکل رو شرط لازم و ضروری برای بچه دارشدن قرار بدید.
اصلا نگران یکی دوسال دیر شدن زمان بچه دارشدنتون نباشید. امروزه خیلی از زوج ها در سنین بالای سی سال بچه دار میشن و هیچ مشکلی هم براشون پیش نمیاد. اصلا برای بچه دار شدن عجله نکنید اینکه شما یکی دو سال دیر تر مادر بشید ولی روح و روان و اعصاب سالم و آرومی داشته باشید خیلی خیلی با ارزش تر از اینه که امسال بچه دار بشید ولی دائم با استرس و اضطراب به بچه تون شیر بدید.
حتما قبل از هر اقدامی به فکر درمان باشید تا اول از همه خودتون راحت بشید و با آرامش و لذت بیشتر زندگی کنید.
دوستای خوبم سلام
از راهنمایی همه شما ممنونم. من چند وقته خیلی دارم روی خودم کار میکنم توی هردو تاپیک من دوستان حرفهای خیلی خوبی نوشتن که اونها رو آویزه گوشم کردم و هروقت بدبین می شم و میخوام به همسرم شک کنم به یاد می آورم.
راستش همسرم بعد از این همه سال زندگی تازه میگه من الان فکر میکنم که ما یک خانواده هستیم چون تا حالا همش جرو بحث و دعوا داشتیم ، میگه اصلا احساس نمیکردم که ما خانواده ایم.
من مسئله بچه دار شدن رو یکبار دیگه عنوان کردم و همسرم پذیرفته، ولی من نمیدونم الان اقدام بکنیم بهتره یا بزارم کمی بگذره و چند ماه دیگه بیشتر روی خودم کار کنم.
خواهش میکنم مثل قبل با راهنمائی های خوبتون من رو راهنمایی کنید. چون من مشکلاتم رو فقط اینجا مطرح میکنم. ازتون ممنونم
سلام ساناز جان
برات خیلی خوشحالم
و وقتی پست هاتو تو تاپیک خودت و بقیه اعضای همدردی می خونم کلی از اینکه دیدت عوض شدم خوشحال میشم
و باورم نمیشه که این ساناز همون سانازیه که حرفاش واقعا نگران کننده بود.....
مطمئن باش اگه همین طوری ادامه بدی نهایت عشق و دوست داشتنو از همسرت دریافت می کنی
به نظر من کمی دیگه به زندگیت و خودت فرصت بده و روی خودت کار کن تو که این همه صبر کردی یه کم دیگه ام صبر کن
الان وقتشه خیلی چیزا رو بخودت ثابت کنی
یه پیشنهادی بهت می کنم که پیشرفتتو بیشتر میکنه
هر وقت شک و دودلی خدای نکرده تو دلت اومد و تونستی با نهایت قدرتت باهاش مبارزه کنی یه کادوی خوب برای خودت بخر
گاهی من از این کارا می کنم و موثر بوده:72:
ممنونم ازت دوست عزیزم اقلیما جان؛
راستش من یه مشکلی که دارم و دوست دارم همه شماها راهنمائیم کنین این هست که :
با وجود اینکه دارم رفتارای غلطم رو اصلاح میکنم و با اینکه خیلی اذیت میشم ولی به خودم فشار میارم تا بتونم رویه غلطم رو اصلاح کنم، اما وقتی فکرای گذشته توی ذهنم میاد که شوهرم دست روی من بلند میکرد و به من بی احترامی میکرد خیلی اذیت میشم یعنی دوباره برمیگردم به روال قبل و اگه با خودم مبارزه نکنم همون آدم سابق میشم.
این خیلی بده که نمیتونم گذشته رو فراموش کنم تا میام به شوهرم محبت کنم باهاش مهربون بشم ، فکرمیکنم که اگه اون منو دوست داشت با من این رفتارارو نمیکرد پس من چرا تغییر رویه بدم؟؟
فقط خواهش میکنم بهم بگید چیکار کنم که این فکرا رو از خودم دور کنم. درونم همش مشوشه، دوست دارم زندگیم خوب بشه ولی با فکر کردن به گذشته نمیتونم.
ممنمون میشم کمکم کنید. انشااله خدا به همه کمک کنه.
ساناز عزیز مطمئن باش آدم مظلومه نیستی
چون تو هم با شک و بدگمانیت بدترین توهین و بی احترامی رو بهش کردی و تو این قضیه زندگیش رو براش جهنم کردی.............
پس زیاد هم آدم مظلومه نبودی..........
تو هم اگه همسرتو دوست داشتی و به عشقت اعتماد داشتی این جوری با شک و بدگمانیت زجرش نمی دادی
یعنی اگه شماها به جای من بودین گذشته رو کلا پاک میکردین؟؟
من باید کلا فراموش کنم؟؟
شاید باورتون نشه ولی با اینهمه ضربه های جسمی که بهم زده هنوز عاشقشم، درسته که اون جسمی زده و من روحی، ولی خیلی دوست دارم دیگه اون رفتارای احمقانه قبل رو تکرار نکنم.
اگه راهنمایی به ذهنتون بازم رسید ممنونم کمکم کنید.
همه تون رو دعا میکنم.:323:
ساناز جان سلام
باور کن عمق ضربه های روحی خیلی بیشتر از جسمیه.اقلیما راست میگه
خیلی احساس نکن که مظلومی
در زندگی که مشکل پیش میاد حتما هر دونفر مقصرن.مثل شما و همسرت.
باورت میشه این حسی که داری فقط و فقط شیطون در دلت ایجاد میکنه؟
میخواد دوباره خلقتو تنگ کنی و زندگی کم کم شکل گرفته ات رو داغون کنی
همسرت ادم خوبیه.چون تو روحشو خراب کردی اما بازم بی دریغ داره محبت میکنه.
شما نیمتونی فراموش کنی.هیچکس نمیتونه فراموش کنه.اما میتونی کمرنگش کنی.تا ازین فکرا میاد سراغت سریع به خوبیهاش فکر کن.
همه در زندگیشون مشکلات دارن و اگر بخوان تا میخوان محبت کنن اون سختی ها و مشکلات بیاد جلو چشمشون که سنگ رو سنگ بند نمیشد.
بهش محبت کن.جلو تنشها رو در زندگی بگیر
شمایی که دلت بچه میخواد باید دیگه ازین فکرا خیلی فاصله گرفته باشی .این مسائل که در ذهنته مال پله اول زندگیته.نه الان که باید در پله 60-70 باشی....پس ببین بازم زمان لازمه
تو فکر کن با این افکاری که داری باردار هم بشی.میدونی چقدر به خودتو بچه ات و همسرت فشار میاری؟!
تمرین کن تا این افکار کم کم کمرنگ بشه
من مطمئنم همسرت هنوز نگرانه تا این افکار دوباره پیدا بشه سر و کله شون
[/size][size=x-large]