-
RE: مشکل من با خواستگارم
باران گرامی به نوشته هام اگه دقت کنی گفتم که قبلا این آقا یه بار ازدواج کرده .بخاطر خانواده مذهبی که داشته توی سن 19 سالگی به اجبار پدرش ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره و بعد از ده سال از هم جدا شدن.زنش بچه ها رو ول کرده و رفته و بچه ها رو این و خواهراش و مادرش بزرگ کردن .الان هم دختر و پسرش با هم خارج هستن و درس می خونن .بچه های خیلی خوبی هم هستن و ارتباط خیلی خوبی هم با باباشون دارن .مرتب هم میره اونجا بشون سرکشی می کنه .خود بچه هاش هم با مامانشون ارتباط خوبی ندارن .مامانشون هم همون زمان باز ازدواج کرده و الان هم مشهد زندگی می کنه.
خانوادش خوشحال بودن چون می گفتن ازدواج اولش مقصر ما بودیم مخصوصا پدرش و توی این چند سال هم بخاطر بچه هاش قید ازدواج رو زده بوده.این تقریبا 15 سال هر کاری کردن نتونستن راضیش کنن دیگه ازدواج کنه و زیر بار قبول هر کی که معرفی کردن نرفته .برای همین خوشحال بودن ولی گاهی طوری رفتار می کرد انگار 15 سالشه.
الان دو تا مشکل دارم که توش موندم یکی اینکه من باید کادوهاش رو پس بدم یا نه و دوم اینکه برم بیمارستان دیدنش یا نه ؟ چون خیلی به من و بچم محبت کرده الان خیلی ناراحتم .دست خودم نیست .اینکه حس کنم من دلیل شدم به این حال بیفته اذیتم می کنه.
عزیزان تالار لطفا بام همفکری کنید .
-
RE: مشکل من با خواستگارم
معذرت میخوام عزیزم
من این پستتو ندیده بودم:72:
-
RE: مشکل من با خواستگارم
دوست عزیز سلام
به نظر منم هیچ دلسوزی نسبت به این آقا نداشته باش هر چند نباید دو سال این رابطه را کش میدادی
در هر حال هدف شما از ازدواج آرامش و رضایته که در کنار این آقا بهش نمیرسی
پیگیر رفتار یا کاراش نباش و کلا تمامش کن
موفق باشی دوست عزیز
-
RE: مشکل من با خواستگارم
ویدای گرامی از محبتت ممنونم.
دارم همین کار رو می کنم .حتی صبح برادرش زنگ زد و خیلی عصبانی بود و گفت اگه بلایی سرش بیاد مسولش شمایی اگه نمی خواستی باید از اول می گفتی نه الان که کار به اینجا رسید .منم گفتم شما انتظار داشتین با یکی دو تا بچه این اتفاق بیفته یا سر مهریه و هزار چیز دیگه هی همو تیکه پاره کنیم؟؟ گفت این براش از طلاق اولش سخت تر بود چون اونو اقلا خودش با میل و رغبت انجام داد .گفتم من هر کاری کردم بخاطر خودش بوده یه روز اینو می فهمین .خوب بود اگه ازتون سو استفاده می کردم؟ گفت شما الانم کم ضرر نزدین .منظورم مادی نیست چون نه شما نیازمندین نه ما ولی معنوی خیلی ضرر زدین همین الانش توی بیمارستانه داره جون میده شما جوابگوش هستین؟؟.خدا بهتون رحم کنه!شما که از اول دوستش نداشتین این بازیها چی بود .منم گفتم من دوستش دارم .همیشه هم دارم ولی این برای ازدواج کافی نیست.
گفتم من همچین نیتی نداشتم و اونم گفت ولی کردین و ما همه رو می سپاریم به خدا و خداحافظی کرد.
فکر کنم بهتره یه مدتی از این شهر دور باشم .اینجوری منم کم کم کارم میکشه به بیمارستان.دارم سعی می کنم فراموش کنم ولی موفق نمی شم روز به روزم دارم بدتر میشم.هیچکی این وسط منو درک نمی کنه .همه فقط به من می پرن .حتی خانواده خودمم بام سرسنگین شدن.
-
RE: مشکل من با خواستگارم
سلام
حالا که تا اینجا اومدید بیشتر از این کشش ندید و سعی کنید خودتونو از این آقا و خانواده اش دور کنید
ادامه این رابطه به نفع هیچ کدومتون نیست رفتن شما به بیمارستان دوباره نور امیدی رو در دل ایشون روشن می کنه و دوباره همه چیز رو براش تازه می کنه
چند روزی به سفر برید خیلی براتون خوبه
مشکلاتی هم که از ایشون گفتید چیزی نیست که بشه نادیدش گرفت و چه بسا بعد از ازدواج همه چیز خیلی خیلی پررنگتر هم میشد
دلسوزی شما برای ایشون دردی نه از شما و نه از ایشون درمان نمی کنه پس بیشتر از این کشش ندید و همه چیز رو همین جا تموم کنید.
-
RE: مشکل من با خواستگارم
اقلیمای گرامی
از دید من همه چی تموم شده هست .از این بابت قلبا خوشحالم و اصلا هم ناراحت نیستم .خودم این تصمیم رو گرفتم .الان هم دیگه پیگیر هیچی نیستم .دلم نمی خواد اون رابطه اصلا باز برگرده .ولی مشکل اصلی دل خودم شده .من از دید منطق خودم تصمیم درست رو گرفتم ولی نمی دونم چرا اطرافیان اینو نمی پذیرند .همه برای این آقا ناراحت هستن .نمی دونم دلیلش برخورد های اطرافیان هست یا عادت یا علاقه یه چیز گنگی هست ولی خودم دلم براش خیلی می سوزه .هی دارم خود خوری می کنم .پوستم کلفت شده ! هر کی هر چی میگه احساس می کنم حقم هست! زندگیم مختل شده .برام دعا کنید زودتر این حالت از سرم بیفته.
الان نمی تونم مسافرت برم .هم پسرم مدرسه میره و هم کارم رو نمی تونم ول کنم .من از اون دسته آدم هایی هستم که هیچوقت کسی رو از خودم نمی رنجونم .هیچوقت تا حالا کسی از من آزار ندیده .همیشه روابطم با همه با احترام کامل هست .حتی خانواده یا دوستان یا همکاران یا اقوام .من حتی هنوز با اقوام شوهر سابقم تماس دارم و رفت و آمد داریم .برای اینه که این وضعیت برام خیلی سخت شده.
برام دعا کنید .محتاجم به دعاهای شما.
-
RE: مشکل من با خواستگارم
لادن جان شما کار درستی کردید تنها ایرادی که میشه گرفت اینکه دیر تصمیم گرفتید و این باعث شد برای ایشون تبدیل به یه بت بزرگ شید که وقتی این بت برای ایشون شکست دیگه فکرشو بکنید چه قدر پذیرشش برای ایشون و اطرافیانش سخت باشه
راستش امیدوارم از حرفم نرنجی ولی ادم همیشه تاوان اشتباهاتشونو می دن و شما هم دارید تاوان تاخیر در تصمیم گیریتونو پس می دید
اگر بی تفاوت بودید واقعا از انسانیت به دور بود و ناراحتی شما کاملا طبیعیه
به خودتون فرصت بدید و بپذیرید اشتباه کردید ولی ازش تو زندگیتون درس بگیرید نه اینکه مدام خودتونو سرزنش کنید چون انسان جایزالخطاست
-
RE: مشکل من با خواستگارم
اقلیمای گرامی مشکل الان من فراتر از این حرفهاست .این برای همه نگران کننده شده.من بخاطر شکستی که توی ازدواج اولم داشتم خیلی ریز بین و حساس شدم.هر چی در مورد ازدواج اول سرسری و از روی احساسات عاشقانه تصمیم گرفتم الان اوضاعم هزار درجه تغییر کرده.نگرانی خانواده ام هم همینه .دیگه هیچ کسی رو نمی تونم بپذیرم .دلم می خواد ازدواج کنم باز ولی این فقط در حد حرفه توی عمل هیچ کسی رو نمی پذیرم.مدتها طرف رو میارم و می برم و بعد تهش میشه این که می بینید.همه وجودم شک و تردید هست.از مردها می ترسم .این مورد رو قلبا اصلا قصد نداشتم رد کنم .چون از همه لحاظ با زندگی من جور بود ولی بازم نتونستم.اینهمه با خودم کلنجار رفتم آخرش شد این .
امروز همه کادو هاش رو دادم به یکی از دوستام برد بهش بده .همه رو برگردوند .گفت اینقدر توی بیمارستان حالش بد بوده که اصلا خجالت کشیدم بگم برای چی اومدم ! گفت به پدرش گفتم گفته همه رو بریزین دور فقط نشون ما ندین.بازم اینا عین کوه دق جلوی من هستن .
کسی هست که فکر کنه این حس بی کششی من به این آقا ممکنه بعد از ازدواج درست بشه؟؟ این سوال ذهن منو مشغول کرده.ممکنه بعد از ازدواج به بدن و جنسش عادت کنم؟؟ کسی رو دیدین اینجوری شده باشه و بعد درست شه یا بدتر میشه اوضاع؟؟
این خیلی برام مهمه .خواهشا بهم کمک کنید دوستان گرامی.
-
RE: مشکل من با خواستگارم
لادن عزیز از احساس انزجاری و عدم کشش که گفتی و لی در عین حال ایشون رو دوست داری من فکر می کنم دو دلیل داشته :
یکی نگرانی شما از اینکه ایا انتخابتون صد در صد درسته و این ناشی از شکست قبلیتون می تونه باشه. در واقع شما در همه حال حتی در اون رابطه هم به دنبال محک زدن ایشون بودید و ذهنتون ازاد نبوده. متوجه منظورم می شید. شاید لازم باشه پیش مشاور برید و ریشه این ترسها رو پیدا کنید و در رفع اونها تلاش کنید. چون ترس و نگرانی به کل احساس لذت رو از بین میبره.
و دومین دلیل اینکه بالخره این اقا از نظر شما ناشیانه رفتار کرده. شاید این رفتار برای همسر قبلی ایشون پسندیده بوده و ایشون هیچ وقت فکر نکردند جور دیگری باید عمل کنند. و همچنین شما هم قبلا این رابطه رو جور دیگری تجربه کردید و در پس زمینه ذهنتون ممکنه مقایسه هایی باشه. یعنی اگر قرار باشه شما با هم رابطه لذت بخشی رو داشته باشید نیاز به زمان داشته و اینکه شما دو نفر سلایقتون رو با هماهنگ کنید و در واقع به نوعی انتظاراتتون که ناشی از روابط قبلیتون بوده رو تغییر بدید .
امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم.
-
RE: مشکل من با خواستگارم
دلجوی گرامی بابت نظرات مفیدت ممنونم.
من حس ترحم به این مرد دارم زیاد نمیشه اسمش رو دوست داشتن گذاشت ولی این مساله اصلا قابل انکار نیست که من اصلا و ابدا و تحت هیچچچچچچچچچچ شرایطی به جنس این مرد کشش ندارم .مثل یه میوه خیلی خوشمزه که عالم و آدم از خوش طعمی و خواصش تعریف کنن ولی شما دوستش نداشته باشی .درست عین موز که من اصلا سمتش هم هیچوقت نمی رم .
این آقا هم برای من همینه .اصلا از بدنش خوشم نمیاد .رابطه جنسیش ناشیانه بوده یا نبوده مهم نیست .اینو خودم توی تجربه سالها ی زندگیم می دونم که ارتباط جنسی طی زمان پخته و کامل میشه .اونش درست میشه مشکل اینه که من اصلا دوست ندارم سمتش برم چه برسه که بخوام بدنم رو بذارم در اختیار همچین کسی.من اصلا از فرم بدنش بدم اومد .دوست نداشتم حتی بهش نگاهم بیفته!!
سوالم اینه که این حس ممکنه بعد از ازدواج تغییر کنه و از این حالت در بیاد.ممکنه که روزی بیاد که برای بودن با این مردولع داشته باشم ...آیا ازدواج همچین حسی میاره؟؟؟
کسی هست که همچین تجربه ای داشته باشه؟؟