-
RE: درس عبرت!
sefidestaar عزیز ،خیلی متاسف شدم وقتی جربانت رو خوندم .می خواستم جریان صمیمی ترین دوستم رو بهت بگم دوست من هم با عشق به یک پسر دل بسته بود و اون پسر عاشقش شده بود .اونا 6 سال عاشقانه همدیگر رو دوست داشتن و از همون اوایل روابطشون قصد ازدواج داشتن .طوری که خانواده هاشون هم از رابطه اونا باخبر بودن .خلاصه بعد از 6 سال پسره با خانوادش به خواستگاری دختره رفتند. و مهریه هم تعیین کرده بودن .1 سال با هم نامزد بودن و تو این 1 سال بلاخره بین پسر و دختر مشکلاتی بود که اینا با هم هر از گاهی بحث و دعوا داشتند( دعوا به خاطر پسره چون یکم رفیق باز بود) با وجود اینکه مشکل از پسره بود خانواده پسره که از جریان دعواهای اینا با خبر شده بودن زنگ زدن به خانواده دختره و گفتن اینا به درد زندگی با هم نمی خورن همه چیزو تموم کنیم. در صورتی که دوستم و نامزدش عاشقانه همدیگرو دوست داشتن و اصلا نمی خواستن هیچی تموم شه .بلاخره نامزدی اینا بهم خرده بود ولی اونا باز با هم مثل قبل رابطه داشتن.تا پسره 2باره خانوادش رو راضی کرده بود .ولی خانواده پسره به این شرط قبول کرده بودن 2باره برن خواستگاری که پسرشون تو مراسم خواستگاری حرفی نزنه. خلاصه اینا تو مراسم خواستگاری می خواستن مهریه دختر رو خیلی کم بگیرن ولی خوانواده دختره قبول نمی کردن تا 2باره همه چیز بهم خورد و همون روز بین خانواده ها هم بحث در گرفت. ولی باز اینا با هم رابطه داشتن وتا اینکه برای دوستم یک خواستگار خیلی خوب با بهترین شرایط اومد.و دوستم با اینکه دوست پسرش رو خیلی دوست داشت ولی چون خانواده پسره دوستم و خانواده دوستمو خیلی تحقیر کرده بودن ،دوستم به خواستگارش جواب مثبت داد و باهاش ازدواج کرد .البته بعد ازدواجش نمی تونست دوست پسرش رو فراموش کنه و پشیمون بود که چرا ازدواج کرده و از شوهرش متنفر شده بود .(فقط من می دونم که دوستم چه روزای سختی داشت .چون بعد از ازدواجش هنوز دوست پسرش دنبالش بود و اینا نمی تونستن از هم دل بکنن)ولی به مرور زمان که خوبی های شوهرش رو دید کم کم بهش علاقه مند شد و الان دیگه عاشق شوهرشه .و بارها به من گفته که تمام اینا خواست خدا بوده چون اگه با اون دوست پسرش ازدواج کرده بود اصلا خوشبخت نمیشد. خودش همیشه میگه که من اون موقع چشمم رو به روی همه حقایق بسته بودم و فقط عاشق بودم. ولی خدا چقدر دوستم داشته که نذاشته اون وصلت سر بگیره و الان چقدر خوشبختم.
sefidestaar عزیز ببخش اگه خیلی طولانی شد .خیلی سعی کردم خلاصش کنم ،می خواستم بهت بگم که عزیزم
خیلی از اتفاقاتی که توی زندگی ما می افته اصلا مطابق میل ما نیست و ما نمی دونیم که خدا چقدر بزرگه و دوستمون داره که خیلی مواقع جلوی خیلی از اتفاقا رو می گیره که ما در اون لحظه فکر می کنیم که چقدر بدبخت شدیم بی خبر از اینکه تازه می خواهیم خوشبخت شیم .
عزیزم همیشه در هر لحظه از زندگیت به خدا توکل کن .سعی کن انقدر ایمانت قوی باشه که هر اتفاق توی زندگیت رو به فال نیک بگیری و بگی حتما خواست خدا بوده و به خود خدا توکل کنی که خودش برات بهترین ها رو رقم بزنه .من آدم زیاد مذهبی نیستم ولی برای هر چیزی به خدا توکل می کنم .خیلی اتفاقای بد در زندگی ما می افته ولی زمان که بگذره متوجه میشیم که چقدر خوب شد که اون موقع اون اتفاق افتاد وگرنه الان اینطوری نمیشد .
عزیزم مطمئن باش چند سال بعد متوجه میشی که الان چقدر بیخود و بی جهت غصه خوردی .
-
RE: درس عبرت!
ممنون از تعریف ماجرای دوستت ؛ بعد از 6 سال واقعا خیلی خیلی سخت تره
منم الان احساس میکنم که واقعا ارزش اینهمه اشک ریختن رو نداش ولی خب حذف یه آدم از زندگیمون مث مرگش
میمونه ؛ اونم واقعا برای من مرده ،یه کم سر قبرش گریه کردم حالا هم بزودی از عزا درمیام;)
الان دور و برم میبینم که آدمای بهتری هم هستن و من اشتباه کردم برای خودم ازش بت ساختم
از روی خودخواهی و خودپسندی نمیگم اینو ، واقعا لیاقت منو نداشت چون اصلا عشق و احساس رو درک نمیکرد
من براش توی محبت کردن سنگ تموم گذاشتم ولی همیشه دوقورت و نیمش باقی بود ؛ حتی دیگران رو به رخم
میکشید ! همش دنبال این بود خودشو نشون بده و بگه چقدر خواستنیه حالا به هر قیمتی! یه جورایی عقدۀ
حقارت داشت ؛همش میگف تو از بودن با من جلوی بقیه خجالت میکشی ! میگف فکر میکنی من برات کمم!
همش میخواست بگه که دخترای دیگه دنبالشن و ازش خوششون میاد و من هنر نکردم که دوسش دارم اون
منت گذاشته و دوس داشتن منو پذیرفته! بشدت دهن بین بود ،همیشه میگف پاکدامنی براش اصل مهمیه و
برای همینه که تا 30 سالگی با کسی سکس نداشته ، ولی یه سری همکارای هرز داشت که دائم تشویقش
میکردن صیغه کنه ، خانوم بازی کنه ، و وقتی میدیدن اهل این کارا نیس بهش میگفتن تو مرد نیستی و عرضه نداری
اینم خیلی بهش برمیخورد و احساس حقارت میکرد! از نظر جنسی واقعا عقده داشت خفش میکرد...
الان که بهتر نگاه میکنم به گذشته خدا رو شکر میکنم که از زندگیم با پای خودش اونم با شتاب رفت بیرون:323:
-
RE: درس عبرت!
آره عزیزم خیلی سخته می دونم. الان از نظر احساسی داری اذیت میشی و تازه با این وجود خیلی خوشحالم که حقایق رو می بینی .مطمئنا لیاقت تورو نداشته .و بعد ها که تونستی فراموشش کنی بیشتر متوجه میشی که چقدر داشتی به بیراهه می رفتی و فقط خدا بوده که تورو نجات داده. خدا به داد اون دختری برسه که می خواد عروس اینا بشه .آدمی که اصلا نمی تونه تصمیم بگیره ،چطور می خواد یک زندگی رو اداره کنه ؟
اصلا هم فکر نکن که فراموش نمیشه .خیلی خوب فراموش میشه .فقط یک مدت باید فرصت بدی تا کم کم ذهنت از این آدم پاک شه و خیلی چیز ها ی دیگه زندگیت رو پر کنه .خودت هم تلاش کن .
من می دونم تو بیشتر به خاطر این ناراحتی که خودت، احساست ، وقتت رو براش هدر دادی .نگران نباش من بهت قول میدم که یک جای زندگیت این مسائلی که با چشم خودت دیدی برات تجربه میشه و خیلی جاها باعث میشن که چشم و گوشت رو بیشتر باز کنی .تو نیت بدی نداشتی و خدا هم خودش اینا رو می دونه و به وقتش برات بهترین ها رو پیش روت میزاره .
-
RE: درس عبرت!
منم یه سرنوشت مشابه تو داشتم هیچ کاری نمیشه کرد غم و ناراحتی ممکنه به مرور زمان کم بشه ولی این خاطره ای که ذهن رو مشغول میکنه آدمو از پا در میاره . تنها راهش صبر و تحمله .
گذر زمان همه چیزو حل میکنه همه اینها یک تجربه در زندگی است . باعث میشه در آینده محتاط تر قدم برداری. خیلی خوب میتونی دیگران رو که در این را ه قدم گذاشتن آگاه کنی .
سخته خیلی هم سخته بعد از گذشت 5 ماه از ماجرای خودم هنوز گاهی گریه میکنم . چون تسکینم میده . هیچ راهی نیست . غصه خوردن و مقصر کردن کسی هم فایده نداره .
یادمان باشد که: امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.
که: به جستجوى راه باشیم، نه همراه:72:
-
درس عبرت!
سلام سفید ستار
منم یه تجربه مثل شما داشتم و دقیقن در لحظه آخر هدف چند سالم همه چیو خراب کرد.حدود 5 ماه داره میگذره و خیلی بهترم.شما هم صبر کن،تفریح کن،به اینده خودت فکر کن و برنامه ای بریز تا بهترین باشی و حسرت شمارو بخوره و ازه ته قلب بدونی لیاقت ازون بهترو داری
تواین مدت رو تصمیم هات بیشتر فکر کن و احساسی نباش
موفق باشی
-
RE: درس عبرت!
به نظر من هم بعدا خیلی خوشحال میشی که این رابطه به سرانجام نرسیده و به ازدواج ختم نشده.
حسی که به اون آقا داشتی،وابستگی محض بوده
ترک کردن وابستگی به کسی که فکر میکنی عاشقشی و بدون اون نمیتونی زندگی کنی،
مثل ترک کردن مواد مخدر میمونه.سخته ولی بعدش خوشحال میشی و می فهمی که ضرر هاش بیشتر از منفعت هاش بوده
در آخر هم هیچوقت اینقدر به کسی وابسته عاطفی نشو حتی اگه اون شخص همسرت باشه چون هرچیزی ممکنه برای اون شخص رخ بده.
ممکنه بهت خیانت کنه،ممکنه ازت سرد شه،ممکنه تحقیرت کنه و دیگه تو رو نپسنده و ممکنه که حتی بمیره!
پس هیچوقت انقدر به کسی وابسته نشو چون هیچی قابل پیش بینی نیست
در آخر جمله از حسین پناهی مرحوم رو بشنو که میگه:
"سوگند به جز حضور تو، هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام؛ حتی عشق را"
-
RE: درس عبرت!
از همتون ممنونم:43:
الان واقعا اون آدم برای من تموم شده ، حس میکنم یه نفر بوده تو زندگیم که دوسش داشتم و حالا مُرده !
این ناراحتم میکرد و میکنه که به احساسات و عواطفم خیانت شده ، و پای کسی به هدر رفته که اصلا ارزش و
لیاقتشو نداشته و حتی علائم رفتاریشو که توی یه سری مقالات دیدم ظاهرن از نظر روحی مشکل داشته و بیمار
بوده و بیمار گونه رفتار میکرده و حتی مادرش با 70 سال سن بخاطر اینکه ایزوله بود و روابطش محدود ،رفتار پخته ای نداشت !
ظاهرن مردا با آدمی که یه ذره ازشون بالاتر باشه و یا حس کنن بالاتره نمیتونن کنار بیان ، و بعضیاشون تا اون زن
رو به پایین نکشن آرووم نمیشن! از نظر ایشون من ازش خیلی سر بودم و حتی بهم میگف تو عارت میومد با من
تو جمع باشی ، درصورتیکه اصلا اینطور نبود و این فقط برداشت خودش بود و من حتی یکبارم تحقیرش نکردم!
دکتر فرهنگ همیشه توی مشاوره هاش حرف خوبی میزد ؛ میگف تو این شرایط که مرد احساس حقارت بکنه
نسبت به زن کوچکترین اتفاقی که تو زندگی بیفته، مرد ربطش میده به همین کمبودا ؛ مثالهایی میزد که ما اون موقع
میخندیدیم! ولی الان به عینه ثابت شد برام!
مثلا وقتی میخواستیم همدیگرو ببینیم و بدلیل شرایط کاری یا تحصیلی میگفتم امروز
نمیشه باشه فردا و یا یه روز دیگه ،میگف فکر کردی کی هستی؟ رئیس جمهوری که باید ازت وقت گرف؟!!!
یا مثلا وقتی مامانم برای خواستگاری به مامانش گف بعد از مراسم خواهرم ؛ بهم گف فکر کردین خانوادۀ خاصی
هستید که انقدر طاقچه بالا میذارید؟ فکر کردید از عموم جامعه جدائید؟!
آخرین بار هم بهم گف من با دختری دارم ازدواج میکنم که منو میذاره رو سرش حلوا حلوا میکنه!
در نهایت کبوتر با کبوتر ، باز با باز شد ... به اون چیزی که میخواست همه جوره رسید !
رابطۀ ما وابستگی محض نبوده ، من دوسش داشتم و خیلی برام عزیز بود ؛ و طبیعیه که آدم وقتی به کسی این
احساس رو داره وابسته باشه ، و وقتی یه دفعه اون آدم بمیره اذیت بشه...
الان از رفتنش و از اینکه ازدواجمون سر نگرفت خوشحالم ، با اینکه اذیت شدم تحقیر شدم و خیلی بهم سخت
گذشت ، ولی خوشحالم که این سختی و اذیت شدنا تموم شد و به یک عمر زندگی و شکست بزرگتر نکشید ؛
خوشحالم که قبل از همۀ اینا خودش و خانوادشو نشون داد ... و از ته دل خدا رو شکر میکنم ؛ بابت گناهایی که
کردم ولی با این حال خدا هوامو داشت و هنوز اونقدر دوسم داشت از بدبختی نجاتم داد ! من خدا رو فراموش کرده
بودم و توجهم به مردی بود که فکر میکردم عاشقمه! ولی خدا بهم ثابت کرد که هیچکس جز اون نسبت به بنده
هاش عشق و عطوفت نداره که حتی اگه من بی توجه بودم اون حواسش به من بود:323:
به دوستای مجردم مجموعۀ صبحت های دکتر فرهنگ رو با عنوان ازدواج موفق پیشنهاد میکنم حتما اگه گیر اوردید
استفاده کنید، من 5 سال پیش گوش کردم ، و جدی نگرفتم و حالا همه چیش به عینه برام ثابت شد ! :43:
برای دوستای متاهل که سری زندگی موفق دکتر فرهنگ واقعا نکات خوبی داره!:43:
-
RE: درس عبرت!
دوست عزیز
ادم بخاطر یک یا چند نمونه نباید کلیت بده مثلا بگه همه مردا اینجورن یا همه دخترها اونجورن!داستان من بسیار بدتر از شرایط شما بوده،شایدم به نظر من که مال شما رو خوندم اما مال خودم و از نزدیک حس کردم.
http://www.hamdardi.net/thread-21799.html
اما من معتقدم اگر ادم به نشونه ها دقت بیشتری داشته باشه از این اتفاقات براش پیش نمیاد همونطوری که خود شما در پستها گفتید به نظرم خیلی مواردی بوده که اخر داستان رو میشده پیش بینی کرد
اما برام عجیبه شما چه زود تونستید همه چیز رو فراموش کنید ظاهرا دخترها در ابتدای قطع رابطه براشون سخته و بعد خیلی زود فراموش می کنن!
به هر حال برای شما خوشحالم که تونستید فراموش و امیدوارم همگی بتونیم تیز بین تر باشیم.
-
RE: درس عبرت!
هنوز هم برام یه چیزایی دردناک هست! و برای التیامش به زمان نیازه...قبول دارید که خاطرات آدمو داغوون میکنه؟
ولی دیگه مث اون اول نیستم که بشینم چند ساعت بی وقفه گریه کنم !
سعی میکنم خودمو قانع کنم ، وقتی احساس میکنم اون بعنوان کسی که برام عزیز بوده مُرده ،راحتتر میتونم
کنار بیام تا اینکه فکر کنم تنهام گذاشته و یه جورایی به احساساتم خیانت کرده! به زمان نیاز دارم تا کمرنگ شه
ولی خب به دلیل رفتارایی که ازش دیدم و شنیدم واقعا یه جورایی تو دلم رنگ باخت و خیلی کمرنگ شد!
الان دلم برای خودش تنگ نیس ، دلم برای خاطراتمون تنگ میشه...
دلیل دیگۀ اینکه الان یه کم بهتر بنظرم میام ، بخاطر اینه که دوستم به دلیل مشابه ؛دخالت بیش از حد مادر
شوهرش و بی اراده بودن شوهرش دربرابر مادرش؛ درگیر طلاق شده و واقعا وضعیت دردناکی از نظر روحی داره! و
هر کسی از آشنایان میشنوه به من میگه این آیندۀ تو بود، شانس اوردی بهم خورد!
درسته نمیشه کلیت داد ،منم اشتباه کردم عمومیت دادم؛ بهتره اصلاحش کنم و بگم توی یه رابطه اگه یکی از طرفین
احساس حقارت کنه نسبت به دیگری ،چون اعتماد به نفسش میاد پایین ، رابطه رو خراب میکنه...!
-
RE: درس عبرت!
دوست عزیز به این روحیه ات احسنت میگم.
اره واقعا اون باید مرده فرض بشه. همین!!!!
و اینم بگم دقیقا موقعی این پست رو خوندم که خیلی به دردم خورد.
مخصوصا این جمله ات: یادتون باشه که زن همیشه نازه و مرد همیشه نیاز ، هیچوقت هیچ زنی نباید از روی نیاز ناز مردی رو بخره!
خودتون و شخصیتتون براتون در الویت باشه ، تحت هیچ شرایطی حتی توی آتشین ترین عشق
اجازه ندید تحقیر بشید! کسی که عاشق کسی باشه تحقیرش نمیکنه ،دلشو نمیشکنه ، و
طاقت دیدن اشکاشو نداره!اگر هم ناخواسته مسببش بشه ، جبرانش میکنه!
منو خیلی هوشیار کرد
برات ارزوی موفقیت میکنم:46: