RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام سرافراز عزیزم:
خیلی خوشحالم که در نزدیکی سال نو داری سعی می کنی احوالاتت را نو کنی..
من بسیار با جمله زیر موافقم و فکر می کنم شما زمانی باید وارد مسیر رهایی بشی که این مسئله را کاملا برای خودت حل کنی و بعد سعی کنی مسیر به قول شما تعالی را طی کنی..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
من موافق با رها كردن موضوع و ماندن در اندوه نيستم، بلكه مواجهه با قصه غصه رو بيشتر مفيد و نزديك تر به موفقيت مي دونم
یادمه در پست های قبلی وقتی ما حرف از رهایی میزدیم حرفی از این دغدغه های ذهنی شما نبود..شما زمانی می تونی وارد این پروسه بشی که کاملا اتفاقات روی داده شده را خوب یا بد بپذیری..خیر یا شر موضوع را بسته به شرایط خود درک کنی.بدانی که چه می خواهی و به کجا می خواهی برسی ..
به قول دوستان هر وقت به پذیرش کامل رابطه اتفاق افتاده رسیدی و چرایی و چگونگی آن را درک کردی آنزمان می توانی وارد مراحل بعد بشی و دوست عزیزم تمام اینها تنها در مواردی حاصل میشه که شما بشینی و در کنار احساس خودت با عقل و منطق خودت به پردازش اون اتفاق بپردازی..
سرافراز عزیزم خسته نشو..صبور باش..نه به کلام به عمل..من هم مثل تو این روزهای تردید را نه یکبار دوبار که بارها تجربه کردم...باور کن مشکلاتی که کسی مثل من در زمان های مختلف کشید آنقدر زیاد بود که حد نداشت......... ولی توکل کن ..با خودت آشتی باش...
آقای Sci درست می فرمایند که تو باید با موضوع مواجه بشی و در این زمان رها کردن موضوع و پردازش به مسئله تعالی برای شما کارساز نیست چون شما هنوز چرایی و چگونگی این اتفاق را برای خودت حل نکردی....اولین پله در نظر من غیر کارشناس!!!! اینه که شما بشینی و برای خودت یکبار دیگر مزایا مثبت و مفی رابطه گذشته را بنویسی..منظورم این نیست که بشینی و به قول دوستی خاطره پردازی کنی..نه اصلا ..بلکه بشینی و ببینی چرا و چه چیز در این رابطه اونقدر برای شما جذاب بود..در جایی از پشت هات نوشتی مسئولیت پذیری در قبال ایشان..چرا؟
میشه بپرسم چرا شما احساس کردی نسبت به ایشان مسئولیت پذیر هستی؟
چگونه می توانید این احساس مسئولیت پذیری را جایگزین کنید؟
با چه جیزی می توانید آن را جایگزین کنید؟
میشه لطفا دقیقا بنویسید چه احساسی به این آقا داشتید و جواب سوالات آنی عزیز..شما چطور از احوالات ایشان با خبر می شید؟
:72:
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
سلام سرافراز عزیزم:
سلام خانمي
در جایی از پشت هات نوشتی مسئولیت پذیری در قبال ایشان..چرا؟میشه بپرسم چرا شما احساس کردی نسبت به ایشان مسئولیت پذیر هستی؟
وقتي انسان به كسي علاقمند ميشه ناخودآگاه نسبت به سرنوشت و احوالات اون هم حساس ميشه. مگه ميشه آدم كسي رو دوست داشته باشه و نسبت به خوشي يا ناخوشيش بي تفاوت باشه؟ درثاني من گفتم احساس مسئوليت ميكنم(فقط احساسش) و البته اين احساس مسئوليت درصورتي معني داشت كه من براشون كاري انجام ميدادم اما من عملا ديگه به ايشون كاري ندارم.
چگونه می توانید این احساس مسئولیت پذیری را جایگزین کنید؟
نمي دونم. شايد وقتي كه ديگه مطمئن شدم ايشون تونستند به مشكلاتشون كامل غلبه كنند.
با چه جیزی می توانید آن را جایگزین کنید؟
شايد با يك مسئوليت جديد! مسئوليتي غير از اون آقا.
میشه لطفا دقیقا بنویسید چه احساسی به این آقا داشتید و جواب سوالات آنی عزیز..شما چطور از احوالات ایشان با خبر می شید؟
احساس آرامش از گفته هاشون بهم دست مي داد. پختگي در رفتار و كردارشون مشاهده مي كردم كه در بين مواردي كه در زندگيم ديده بودم سراغ نداشتم. باصطلاح چيپ نبودند.
جواب سوالات آني خانم رو دادم. درثاني وقتي حرف ايشون زده ميشه منكه نمي تونم بگم لطفا همه ساكت شيد كسي حرف ايشون رو نزنه! اصلا حرفي هم گفته نشه توي ذهن خودم هم مياد و به اينكه الان در چه وضعيتي هست فكر مي كنم. اما گفتم عملا كاري نمي كنم و كاري ندارم.
:72:
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافرازجان به جمله ای که از خودت نقل قول میکنم دقت کن.
نقل قول:
ترجيح مي دادم انقدر قوي باشه كه همه مشكلاتش رو بي دغدغه حل كنه. دوست داشتم جذبه بيشتري به خرج مي داد كه من مطمئن ميشدم هيچ چيز بهمش نمي ريزه.
دیدی عزیزم..این جا هم داری سخت میگیری..اینجا هم میخوای اون اقا خیلی قوی و محکم باشه و هیچ چیز بهمش نریزه.
چرا همچین چیزی دلت میخواد؟
بخاطراینکه اول دیدی ادمی هست که شخصیت قوی و خوبی داره حالا نمیخوای ذهنیت قشنگی که ازش ساختی خراب بشه؟
یا اینکه دوست نداری رنج بکشه بخاطر علاقه ای که بهش داری؟
اگه مورد اوله باید بگم اتفاقا خیلی خیلی خوبه که تو با این حقایق اشنا بشی و ببینی اون ادم شاید با تصویری که تو ازش تو ذهنت ساختی مطابقت کامل نداره...نمیشه تو انتظار داشته باشی اون اقا فوق العاده قوی باشه چون تو ادم قوی میپسندی و دلت میخواد اون همونجور قوی تو ذهنت بمونه
اما اگه مورد دوم هست میدونی یاد دوست داشتن زورکی افتادم...یاد پدرم که مثلا زور زوری میگه فلان کارو بکن به نفعته..اینجور وقتا ادم دلش میخواد اونو همینطوری که هست بپذیرن با تموم ضعفاش.این خوشایندتره..حتما اون اقا هم دلش نمیخواد در نظر تو یه ادم ضعیف باشه که تو مدام ارزو میکنی که ای کاش قویتر بود...اون همینه و شاید مشکلاتی که سر راهشه برای تعالیش باشه...
شاید تو مشکلات اون اقا هم حکمتی هست و نفعی براش وجود داره..شاید قراره با حل کردنشون قویتر بشه و هزاران شاید دیگه.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز عزیزم
با تو بر سر معنا و واژه ی حس مسئولیت رسما مشکل دارم .
اما چرا ؟
مسئولیت را تعریف کن .
آیا در تعریف مسئولیت پذیری نیاز به هارمونی هست یا نه ؟
و اگر نیاز هست اما هارمونی وجود ندارد باز هم مسئولیت و مسئولیت پذیری تعریف می شود ؟ ( هارمونی به لحاظ فکر- احساس - عملکرد )
به نظر تو اسم این چیزی که صاحب هارمونی نیست اما تو مسئولیت می نامی چیست و تعریف درست آن چیست ؟
یافتن تعریف درست و با واژه ای درست به نظر من یکی از نکات توست که می تواند به تو کمک کند .
و نکته
تو قبل از اینکه نسبت به غیر احساس مسئولیت بکنی باید نسبت به خودت مسئول باشی در نتیجه اگر به چنین نتیجه ای رسیدی می توانی از دوستان خواهش کنی به سلامت روانی تو و بحرانی که در آن به سر می بری احترام بگذارند و ترا درک کنند و مسائل ایشان را به تو منتقل نکنند و........
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
جواب بهار:
حقیقت اینه چون خیلی دوستش دارم نمی خوام زجر بکشه... خودشم دوست نداره زجر بکشه...(اصلا کی دوست داره زجر بکشه؟؟)
حالا این حرف درست... چه نتیجه ای میشه گرفت؟ من مجبورش کردم قوی باشه؟
***********
جواب آنی:
مسئولیت برای من در مقابل ایشون این معنی رو داره که اگر شرایط، امکانات و موقعیت داشتم از هیچ کمکی برای ایشون دریغ نمی کردم و چون در حال حاضر و با شرایط موجود،کاری نمی تونم انجام بدم فقط ناراحتیش برام می مونه و بقول بهار ناراحت از اینکه چرا انقدر زجر میکشه. حالا شما اگر فکر می کنید تعریف دیگه ای باید بشه من سراپا گوشم.
در اینکه قضایای ایشون برای تعالی ایشون هست قطعا شکی نیست. من هم خیلی وقته دخالتی نمی کنم.
درضمن من که همه زندگی خودم رو صرف پرداختن به مشکلات ایشون نمی کنم! من متوجه هستم که خودم هم باید برای خودم کاری بکنم. اما بقول آقای sci شاید یکی از دلایل وصل موندن من به این قضیه ناتمام موندن اون هست. حتی این امکان رو هم میدم که این ناتمام موندن قضیه برای اون آقا هم اتفاق افتاده باشه. هرچند که ایشون سرگرم حل مشکلاتشون هستند.
از تجزیه و تحلیل های شما دوستان عزیزم بی نهایت ممنونم. امیدوارم گره های کور این ماجرا به همین شیوه برای من باز بشه.
متشکرم
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهی سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
سلام!
يكبار چند خطي برايت نوشتم. ولي پاك كردم و ارسالش نكردم. تازگي ها پست گذاشتن برايم سخت شده. مي ترسم راهنمايي اشتباه بكنم.
ولي چقدر اين جريان شما من رو ياد پارسال خودم انداخت. احساسات به كسي كه ناگهان متوجه مي شوي مشكل بزرگي رو بر دوش مي كشد. و با عقلت هم كه مي سنجي مي بيني ازدواج صحيح نيست. ولي به جز وابستگي اين احساس مسئوليت يا هر چيزي كه اسمش رو بگذاري زجرت مي دهد.
و چقدر اين قضيه روي آدم تاثير مي گذارد. ماه ها گرفتارت مي كند. دوست داري يك كاري برايش بكني. دستش رو در مشكلات بگيري.
ولي چرا؟ فقط چون احساس مسئوليت مي كني؟ فقط چون عذاب وجدان داري كه نبايد او رو تنها بگذاري؟ مگر تو اين مشكلات رو براي او درست كردي كه حالا بخواهي حلشون كني؟
تو هم مشكلات خودت رو داري! نمي تواني جاي كس ديگر زندگي كني.
او هم بايد با اين مشكلاتش كنار بيايد.
بايد ببيني با همين مشكلاتش او رو مي خواهي يا نه. و اينكه او تو رو مي خواست يا نه.
شايد يك سناريو در ذهنت بسازي كه در آن تو به او كمك مي كني و مشكلاتش حل مي شوند و با هم ازدواج مي كنيد و خوش بخت مي شويد. ولي مشكل اينجاست كه ما آدمها وقتي در مشكلات هستيم گاهي هر كس دست ياري دراز كند مي گيريم. حالا اگر كلي انرژي گذاشتي و مشكلش حل شد و تشكري هم كرد و گفت خداحافظ، اون وقت چي...؟
نمي دانم. با اين اطلاعات كمي كه داريم نظر دادن سخت هست. حرفهاي من رو بيشتر يك همدلي بدان. خودت بهترين تصميم رو بگير.
مشخص هست كه چيزهايي رو تجربه مي كني كه تا حدودي من هم تجربه كردم. رابطه تمام شده. واي توي دلت هنوز داري به رابطه ادامه مي دهي و فكرت مشغول است.
به هر حال مي گذرد. ولي سعي كت بهترين درس رو بگيري.
موفق باشي.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
حالا این حرف درست... چه نتیجه ای میشه گرفت؟ من مجبورش کردم قوی باشه؟
تو مجبورش نکردی قوی باشه هر چند شاید اگه در دسترست بود اینکارو میکردی اما الان که نمیتونی اینکارو کنی حرص میخوری که چرا قوی نیست.
ببین سرافراز اقایx همین قدر قویه که میبینی شاید اگه قویتر بود به جاش یه عیب دیگه داشت.خوب این فقط وظیفه خودشه که قویتر بشه.نه تو.چون تو هیچ نسبتی باهاش نداری.
ضمنا اون اقا خودش تصمیم گرفته تنهایی به مشکلاتش برسه
نقل قول:
احساس كرديم كمك كردن ما به همديگر خودش داره مشكل جديد ايجاد مي كنه و اين شد كه ايشون تصميم گرفتند به تنهايي ريشه مشكلات خودشون رو از بين ببرند.
خوب تو الان داری حرص میخوری در حالی که اصلا شاید اون اقا تو ذهنش و شاید تو زندگیش یه نفر دیگه رو جانشین تو کرده باشه.
نقل قول:
یکی از دلایل وصل موندن من به این قضیه ناتمام موندن اون هست.
چرا ناتموم موند..همه سعی و تلاشت رو مگه انجام ندادی تا الان حسرت نخوری...
دوسش داری؟
دلت براش میسوزه؟
میگی کاش قوی بود تا مشکلاتو حل میکرد تا الان با هم بودیم؟اره؟
اگه جوابت اره است..پس کاشهای منو هم اضافه کن..کاش اونی که میخواستیم شرایطتش درست میشد..کاش اون رنج و عذاب وحشتناک بهم تحمیل نمیشد.کاش نامزد نازنین خوب بود.کاش همسر رز 7 دلمرده نبود.کاش به اقای...خیانت نشده بود.کاش بین ادما انقد فاصله نمی افتاد....کاش اگه میدونستم عاقبتش چی میشه شروع نکرده بودم و ای کاشهای بزرگتری که نمیشه اینجا نوشت.
زندگی مطابق میل ما نیست سرافراز..که اگه بود نه اون اقاضعیف بود نه من اینجا بودم نه این همه عضو تو همدردی از تلخی زندگیشون میگفتن.
باید پذیرفت.همیـــــــــن
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
در جواب deljoo_deltang بايد بگم در حال حاضر كه ارتباطي وجود نداره اما در زماني كه بود هم ارزش بهم مي داد هم احساس و هم احترام.
ممنونم كه حرفهاي من رو خونديد و از تلاشي كه براي بهتر كردن حال من انجام مي ديد بي نهايت سپاسگزارم.:72:
اول بذار یک کم همدلی کنم. راستش فکر می کنم تمام دوستانی که اومدن اینجا دارند برات پست می ذارن شرایط شما رو حداقل یکبار تجربه کردند (از جمله خود من ). دوم اینکه منم مثل شما الان فرسنگها از پدرو مادرم دورم و عید پیش اونها نیستم.
حالا بعد از همدلی کردن:
عزیزم بهتره به طور جزئی تر مشخص کنی دقیقا این احساس و احترام و ارزشی که این رابطه بهت میداد از چه نوعی بود. می خواهم بگم اگر بتونی کاملا انالیزش کنی می تونی خودت مسولیت دادن اون احساس ها و ارزش ها و احترام ها رو به خودت به عهده بگیری و این مسولیت کم کم بهت کمک می کنه تا از شرایطی که توش هستی راحتتر بیرون بیایی.
راستش من از بعضی از نوشته هات احساس کردم (البته نمی دونم چقدر درسته)) که فکر می کنی (یا شایدم در درون خودت نا خودد اگاه اعتقاد داری) که موندن در اون رابطه و مخصوصا غم و اندوهی که از اون رابطه برات مونده خودش یک ارزش که به تو داده میشه.
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نه گلم درست نيست... من همچين فكري نمي كنم. من غم رو ارزش نمي دونم. دوستان راهكارهاي خوبي دادند و فكر مي كنم عمده مشكل من در بخش مسئوليت پذيري من هست كه براي من غم و اندوه ايجاد مي كنه.
از حامد هم بخاطر جملات زيباش متشكرم.
بايد يك برنامه هايي براي خودم بچينم و مي خوام كم كم ذهنم رو آماده كنم كه اين احساس مسئوليت پذيري رو از بين ببرم. شايد گره كور مشكل من همينجا باشه. بايد به اون آدم هم به شكل يك آدم عادي مثل هزاران هزار آدمي كه توي زندگيشون مشكل دارند و من كاري نمي تونم براشون انجام بدم نگاه كنم. اين كار رو انجام ميدم و تغييرات حال خودم رو مشاهده مي كنم و اگر به نتيجه نرسيدم راههاي ديگر رو امتحان مي كنم.
ممنون كه به فكر مني عزيزم:72:
برات سال خوشي رو آرزو مي كنم...:72::72:
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام به همه دوستان گلم... در اين تاپيك سال نو رو به همتون تبريك ميگم.
امسال تصميم گرفتم رويكرد جديدي در زندگي در پيش بگيرم و از راهنمايي تك تك شما دوستان واقعا بهره بردم. از مجموع حرفهاي شما به نكاتي رسيدم كه انشاءالله و به ياري خدا اونها رو كم كم اجرايي مي كنم. ممكنه همچنان به كمك نياز داشته پيدا كنم دراينصورت بازم مزاحمتون ميشم و ازتون ميخوام با حرفهاي قشنگتون بهم در اجراي تصميمم قدرت و نيرو بديد.
براتون آرزوي سعادت، خوشبختي، سلامت و شادي روز افزون دارم.
:72: