آقای صالحی این حس شما طبیعیه مدت زیادی نیست جدا شدین.اگه زیاد بهش فکر نکنید کم کم از بین می ره
نمایش نسخه قابل چاپ
آقای صالحی این حس شما طبیعیه مدت زیادی نیست جدا شدین.اگه زیاد بهش فکر نکنید کم کم از بین می ره
سلام برادر عزیز
انشالله با تسکین روحیه و وضعیت شما حال مادر محترمتون هم بهتر میشه
چقدر خوشحال شدم که از حرفهای سارا جان این نتیجه رو گرفتید.
همینجا از سارای عزیز تشکر میکنم
شما هم به زودی به زندگی عادی خود برمیگردید..پرشور و پر انرژی...یک زندگی سالم و عشقی دو طرفه ..خالی از مادیات و فریب...
موفق باشید
قبلا برای من تو محیطهای کارم مشکلی پیش اومد.خیلی ناراحت بودم و همش فکر میکردم چقدر ادما تو اون محیطایی که من بودم بد هستن.اگه کسی جز این بهم میگفت شاید خیلی ناراحت میشدم. این اتفاقات باعث شد تا مدتها از رفتن به سر کار بترسم.هر کار میکردم نمیتونستم با خودم کنار بیام تا بلاخره فهمیدم حتما تو اتفاقاتی که افتاد منم سهمی هر چند کوچیک و ناچیز داشتم. من نمیتونم به ادما بگم عوض بشید اما میتونستم برای رفاه حال خودم بیشتر رعایت کنم و تو انتخابم بیشتر دقت کنم. از اول دارم بهتون میگم قبول داشته باشید شما هم اشتباهاتی حتما داشتین اونا رو پیدا کنید و برطرف کنید.اگه بخوایم فکر کنیم تو یه اتفاق فقط دیگران مقصرن نتیجش میشه همین بی اعتمادی شما.اما اگه قبول کنید شما هم مقصرید با پیدا کردن و رفع اشکالاتون به اینده امیدوارتر میشید چون این بار میتونید انتخاب درست تری داشته باشین و اشتباهات زندگی مشترک قبلی رو تکرار نکنید تا موفق بشیدنقل قول:
میدونین چیه به همه بی اعتماد شدم.آیا این بی اعتمادی من طبیعیه؟یا تو وجود من موندگاره؟حتی باهمکارای خانومی که دارم دیگه نمی تونم مثل سابق باهاشون ارتباط برقرار کنم.این بی اعتمادی من باعث شده تا دیگه واسه تشکیل زندگی و... فکری نداشته باشم
خانوم بهار66 قبول دارم که همه به نوعی ایراد دارن من هم از این مورد مستثنی نیستم و معصوم نیستم ولی تو این قضیه شاید تقصیرمن این بود که پولدار نبودم ونتونستم خواسته های مادی زنم رو برآورده کنم.
دادش هنوزم توشوک هستی؟؟برات ایمیل زدم .
چقدر به خودت سخت میگیری حالا کاری که شده با غم به دل گرفتن که همسرت برنمیگرده برگرده ام بنظرت میتونی زندگی شیرینی داشته باشی با این همه بدیهای که گفتی وتوایمیلش کلی مدارک خیانت پیداکردی.یه سوال اگر همسرت برگرده میتونی بهش اعتماد کنی ؟؟؟بزاری تنهابره جایی ؟؟پس نتیجه میگیریم فرامش کن خاطرات رو.بفکر آیندت باش چشم بهم بزنی پابس میگذاری وحسرت جوانیتو میخوری.
سلام محسن جان
از دیروز خیلی حالم بهتر شده.دارم از شوک خارج میشم.اگه بخواد بیاد هم دیگه نمیذارم .دیگه ازش بدم میاد.اون لیاقت منو نداشت .لیاقت اون همون پسرای مثل خودشن.داداش ممنونتم که تنهام نمی ذارین.
خدارو شکر حالتون بهترشده.
درحال حاضر چیکار میکنی وبرای آیندت چه برنامه ای داری البته باید ازاین دوران دربیای یه مدته زیاد طول نمیکشه خودتم باید سعی کنی.
باید طوری زندگیتو جم وجورکنی که به گوش همسرت رسید حسرت با توبودن رو بخوره.
اول رو خودت کار کن روحیاتت رو بساز شاد باش با انرژی افسوردگی رو بنداز دور.آهنگ شاد گوش بده.
دوم توایمیل هم گفتم یه سرگرمی پیداکن پرنده یا هرچیزی که بهش علاقه داری براش وقت بزار.
سوم تو پیشرفت در کارت سعی کن کمی بیشتر وقت بزار حداقل کمی از لحاظ مالی بهتر بشی.
من ایجوریم وقتی دلم بگیره اصلا آهنگ غمگین گوش نمیدم .برعکس انقدر آهنگ شاد گوش میدم باصدای بلند بیس دار تا قرم میگیره غم رو کامل فراموش میکنم.:311::311::311:
محسن جان ممنون از توجهت
بعد از طلاق،اتفاقات عجیبی تو زندگیم افتاد.خودم این فکر و می کنم که خدا پاداش عشق پاکی که تو وجودم بود ولگد مال شد رو به من داد.تو محیط کارم پیشرفت کاری خوبی داشتم وترفیع گرفتم.بعدش یه وام با شرایط عالی واسم جور شد وتونستم یه فروشگاه پوشاک زنانه راه بندازم وخداروشکر درآمدش خیلی خوبه .لااقل مهریه رو از اون راه درمیارم.الانم کتابهای ارشد خریدم ودارم واسه ارشد سال بعد میخونم.خرداد ماه هم آزمون نظام مهندسی دارم که دارم واسه اون هم آماده میشم اگه قبول بشم درآمدم شاید 2-3 برابر بشه.کلاسهای خطاطی نستعلیق میرم .در کل وقتمو پر کردم ولی خودت خوب میدونی تنهائی خیلی بده .من تنها زندگی می کنم شبهای خیلی سختی دارم.گاهی تا نزدیکای صبح بیدارم.ولی در مورد ازدواج مجدد باید بگم اصلا بهش فکر نمی کنم چون اعتماد به نفسم خیلی پائین اومده فکر میکنم هیچ کسی رو نمی تونم خوشبخت کنم.
این فکرو میکنم اگه یکی دیگه بیاد واونم با من بی وفائی بکنه دیگه داغون میشم .اونوقت دیگه شاید نتونم هیچوقت بلند بشم .الان به اندازه کافی افسرده شدم دیگه واسه هفت پشتم بسه.نمی خوام یه خانوم دیگه تو زندگیم باشه.شاید فکر کنی چون تازه طلاق گرفتم اینو میگم ولی با شناختی که از خودم دارم میدونم دیگه ازدواج نمی کنم.ولی خدارو شکر میکنم تو این چند روزی که باد شماها آشنا شدم تونستم طرفمو تا حدودی فراموش کنم والان اگه التماس هم بکنه دیگه نمی ذارم بیاد تو زندگیم این واسه من خیلی عالیه من تا چند روز پیش همش منتظر بودم یه روز بیاد.
اقای صالحی بزار یه مدت از روش بگذره
فعلا اصلا بفکر ازدواج نباش( چه از این نظر که قراره این کار رو در اینده انجام بدی چه اینکه مایل به این کار نباشی)
بزار یه مدتی بگذره و افکارت اروم بشه و از این شرایط خارج بشی
ان شالله در اینده با تجربه ای که بدست اوردی زندگی خوب و استواری خواهی داشت
:72:
سلام آقای صالحی
امروز تاپیکتون رو خوندم . کاملا درکتون میکنم چون منم در شرایط مشابه شما قرار دارم . منم عاشقش بودم و با گذشت تقریبا 4 ماه از طلاق هنوز نتونستم فراموشش کنم.لحظه های خوبی که با هم داشتیم همیشه جلو چشممه. جالبه که بدی هاش از ذهنم پاک شده اما خوبی ها و لحظات خوبمون تو ذهنم زنده هست. وقتی موردی پیش میاد برای ازدواج شدیدا مضطرب میشم. حس میکنم نمیتونم دیگه کسی رو تو زندگیم بپذیرم.
اما برادر عزیز میدونم که گذشت زمان تنها راه چاره من و شماست. درسته که زخمی که طلاق تو دل میذاره و سرخوردگی احساسی هیچ وقت به طور کامل التیام پیدا نمیکنه اما به مرور زمان رو به بهبودی نسبی میره.
من تو این مدت سعی کردم خودمو مشغول کنم تا حدی هم موفق بودم . چند تا تحقیق و مقاله دادم کم کم هم دارم برای PHD آماده میشم. با این که هنوز دوسش دارم اما کم کم به این باور میرسم که باهاش خوشبخت نمی شدم.
من به این آیه معتقدم که ان مع العسر یسری منتظرم که خدا آرامش رو بعد از دوره سختی که گذروندم بهم اعطا بکنه. :43:
شما هم بهتره این اتفاق رو به عنوان بخشی از زندگیتون بپذیرن. اما بدبین نباشین آدما همه مثل هم نیستن . به آینده امیدوار باشین.:72: