RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
سلام
بیشتر حرفمم با آقایونی هست که میرن خواستگاری...
من یه خواستگار داشتم قرارمون این بود که ساعت 6 بیان ولی 9 اومدن
یعنی اصلا باورم نمیششد 3ساعت تاخیر؟؟؟
از این کارشون خیلی ناراحت شدم تازه وقتی اومدن دست خالی بودن
من توقع زیادی ندارم اما آقا پسرها بدونین خانواره ی دختر تدارک میبینن و به نظرم قشنگ نیست دست خالی برین خواستگاری
خلاصه فقط میخواستم زودتر اون جلسه تموم شه....
تازه بعدش کلی شاکی شده بودند که چرا من جواب منفی دادم!!
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شوکا
سلام
بیشتر حرفمم با آقایونی هست که میرن خواستگاری...
من یه خواستگار داشتم قرارمون این بود که ساعت 6 بیان ولی 9 اومدن
یعنی اصلا باورم نمیششد 3ساعت تاخیر؟؟؟
از این کارشون خیلی ناراحت شدم تازه وقتی اومدن دست خالی بودن
من توقع زیادی ندارم اما آقا پسرها بدونین خانواره ی دختر تدارک میبینن و به نظرم قشنگ نیست دست خالی برین خواستگاری
خلاصه فقط میخواستم زودتر اون جلسه تموم شه....
تازه بعدش کلی شاکی شده بودند که چرا من جواب منفی دادم!!
در مورد تجربه شوكا جون بايد بگم اگر خانواده پسر بدون هيچ عذر و دليلي 3 ساعت دير كردند پس ميشه تجربه مثبت 9 .يعني اينكه بدقول هستن و اهميتي به اين جلسه مهم و ديگر قرارها و ... نميدهند.
البته اگر برايشان گرفتاري يا مشكلي پيش نيامده باشد كه باعث اين همه تاخير شود.
http://www.hamdardi.net/imgup/32102/...81f09e9e4b.gif
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
یک خواستگاری داشتم که بعد از هر جلسه اشنایی و صحبت یک ماهی یا گاهی اوقات بیشتر ازش هیچ خبری نبود . منم که ادم عجولی هستم واقعا نمی تونستم اینهمه خونسردی رو تحمل کنم و در جلسه چهارم بهش گفتم من نمی تونم با شما به خاطر این مساله در زندگی کنار بیام. چون من عادت دارم مسائل زندگیم اگرچه پیوسته باشند اما زیادم اهسته نباشند. اونم گفت در این یک ماهها داشته روی حرفهای همون کمتر از یک ساعت جلسه ها فکر می کرده و می خواست سر حوصله پیش بره. منم تمومش کردم.
البته از قدیم گفتند دراخر از هر چی بدت بیاد سرت میاد.:311:
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
10-
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
یک خواستگاری داشتم که بعد از هر جلسه اشنایی و صحبت یک ماهی یا گاهی اوقات بیشتر ازش هیچ خبری نبود . منم که ادم عجولی هستم واقعا نمی تونستم اینهمه خونسردی رو تحمل کنم و در جلسه چهارم بهش گفتم من نمی تونم با شما به خاطر این مساله در زندگی کنار بیام. چون من عادت دارم مسائل زندگیم اگرچه پیوسته باشند اما زیادم اهسته نباشند. اونم گفت در این یک ماهها داشته روی حرفهای همون کمتر از یک ساعت جلسه ها فکر می کرده و می خواست سر حوصله پیش بره. منم تمومش کردم.
البته از قدیم گفتند دراخر از هر چی بدت بیاد سرت میاد.:311:
به خانم دلجو-دلتنگ 1 رتبه براي فعاليت در اين تاپيك تعلق ميگيرد:104::104:
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
من یه خواستگار داشتم که هر چی میگفتم قبول میکرد.میگفتم فلان جا میخوام زندگی کنم میگفت باشه،میگفتم با با فامیل و خونوادت رابطه نداشته باش میگفت باشه،میگفتم فلان کارو بکن میگفت باشه. شاید این پذیرفتنهاش از سر دوست داشتن بوده اما انسان عاقل اول شرط و شروطا رو سبک سنگین میکنه بعد قبول میکنه نه اینکه همه رو قبول کنه بعد به بن بست بخوره. این اقا حتی شرطای غیر منطقی منو قبول میکرد که برام عجیب بود و میدونستم همشونو نمیشه انجام داد چون اصلا شدنی نبودن که البته بعدا هم معلوم شد بعضی شرطا رو واقعا نمیتونه انجام بده. خوب کسی که چشم بسته همه چیو قبول میکنه قابل اعتماد نیست و منم بهش جواب رد دادم. خصوصا اینکه من برام خیلی مهمه طرفم به حرفی که میزنه عمل کنه
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
تجربه شماره 11
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
من یه خواستگار داشتم که هر چی میگفتم قبول میکرد.میگفتم فلان جا میخوام زندگی کنم میگفت باشه،میگفتم با با فامیل و خونوادت رابطه نداشته باش میگفت باشه،میگفتم فلان کارو بکن میگفت باشه. شاید این پذیرفتنهاش از سر دوست داشتن بوده اما انسان عاقل اول شرط و شروطا رو سبک سنگین میکنه بعد قبول میکنه نه اینکه همه رو قبول کنه بعد به بن بست بخوره. این اقا حتی شرطای غیر منطقی منو قبول میکرد که برام عجیب بود و میدونستم همشونو نمیشه انجام داد چون اصلا شدنی نبودن که البته بعدا هم معلوم شد بعضی شرطا رو واقعا نمیتونه انجام بده. خوب کسی که چشم بسته همه چیو قبول میکنه قابل اعتماد نیست و منم بهش جواب رد دادم. خصوصا اینکه من برام خیلی مهمه طرفم به حرفی که میزنه عمل کنه
واقعا آدمي هم كه هر شرطي رو قبول ميكنه قابل اعتماد نيست منم بودم شك ميكردم.آدمي هم كه حاضره خانوادشو بذاره كنار هم كه تكليفش معلومه
http://www.hamdardi.net/imgup/32102/...b77eac48d2.gif
تجربه مثبت 12:
يه خواستگار داشتم از فاميلاي دور كه وقتي از در اومد داخل اصلا ازش خوشم نيومد.انگار فقط نظر خودش مهم بود اعتماد به نفسش تو صورتش معلوم بود اينجور وقتا پررو ترين پسرها هم خجالت ميكشن بار اولو ،ولي ايشون نه خير....خلاصه حس خوبي بهش نداشتم.البته به خودم گفتم از رو ظاهر قضاوت نكن
بعد نيم ساعت ديدم شروع كرد به جر و بحث با پدرش هر چي باباش ميگفت دو تا ميذاشت روش جوابشو ميداد.چشاي بابام و خودم گرد شده بود تو يه جلسه رسمي با چند غريبه احترام پدرتو نگه نداري......؟؟؟؟خلاصه بابام بحثشونو كوتاه كرد.
پيش خودم گفتم به پدري كه يه عمر بزرگش كرده و ازش كلي بزرگتره موهاش سفيده تو جمع بهش احترام نميذاره به زنش كه تازه از راه ميرسه و كوچيكتره ازش توي خونه بهش احترام ميذاره؟؟اصلا ازش خوشم نيومد از ادمي هم كه احترام پدرمادر نگه نداره هيچ انتظاري نميره.جاتون خالي با كمال بي ادبي :163: جواب خداحافظيش هم ندادم
هنوز بعد 2 سال هم اقا زن نگرفته
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
با توجه به بعضی تاپیکهایی که اینروزها در همدردی دیدم تصمیم گرفتم که این تجربه منفی خودم رو هم قرار بدم.
در جریان خواستگاری همسرم به خاطر شرایط خاص خانوادم در اون زمان و اینکه خانواده همسرم در شهری بسیار دور از ما زندگی می کردند نتوانستیم به خانه انها رفت و امد کنیم و من فقط دو نفر از خانواده همسرم را قبل از عقدمان دیدم. اگرچه تحقیق زیادی کردیم اما همه تحقیقها نتیجه مثبتی داشت.
و من اولین برخوردم با تمام اعضای خانواده همسرم در روز عقدم بود. راستش اینقدر تفاوت فرهنگی و اعتقادی ما زیاد بود که در همان روز من شکه شدم.
مطمئنم اگر تنها قبل از ان به هر ترتیبی بود یکبار هم که شده به خانه انها رفته بودیم من متوجه اینهمه تفاوت شده بودم.
نتیجه اینکه دیدار با تمام اعضای خانواده کسی که قصد ازدواج باهاش داریم و به خصوص رفت و امد خانوادگی با خانوادش از واجبات ازدواج است .
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
تجربه منفي 3: مسلما ديدار هاي خانوادگي قبل از عقد و رفت وآمد تاثير زيادي در شناخت دارد. مثل آقاي baby كه معيارشون رو در خانه همسر شون ديده بودن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
با توجه به بعضی تاپیکهایی که اینروزها در همدردی دیدم تصمیم گرفتم که این تجربه منفی خودم رو هم قرار بدم.
در جریان خواستگاری همسرم به خاطر شرایط خاص خانوادم در اون زمان و اینکه خانواده همسرم در شهری بسیار دور از ما زندگی می کردند نتوانستیم به خانه انها رفت و امد کنیم و من فقط دو نفر از خانواده همسرم را قبل از عقدمان دیدم. اگرچه تحقیق زیادی کردیم اما همه تحقیقها نتیجه مثبتی داشت.
و من اولین برخوردم با تمام اعضای خانواده همسرم در روز عقدم بود. راستش اینقدر تفاوت فرهنگی و اعتقادی ما زیاد بود که در همان روز من شکه شدم.
مطمئنم اگر تنها قبل از ان به هر ترتیبی بود یکبار هم که شده به خانه انها رفته بودیم من متوجه اینهمه تفاوت شده بودم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
نتیجه اینکه دیدار با تمام اعضای خانواده کسی که قصد ازدواج باهاش داریم و به خصوص رفت و امد خانوادگی با خانوادش از واجبات ازدواج است
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
چقد از خواستگارا و یا اونی که رفتین خواستگاری میگیم.یه کمی هم از خودمون بگیم.
من دوم سوم دبیرستان بودم که چند تا خواستگاربودن که یکیشون پروپا قرص (غرس قرس غرص نمیدونم حالا هر چی) بود و شرایط خوبی هم داشت.من که اصلا تو این خطا نبودم.فوق فوقش با دوستا یا دخترای فامیل در مورد پسرا حرف میزدیم که سرکارشون بذاریم یا کی چیکار کردو..اما نه ازدواج.
خلاصه قبول نکردیم.الان میگم خدا رو شکر.مطمئنا اگه قبول کرده بودم هم خودمو بدبخت میکردم هم اون اقا رو.یا بعد دو روز طلاق میگرفتم یا اصلا باهاش نمیساختم.چون از اونموقع تا حالا اخلاقم و دیدم خیلی تغییر کرده و الان مدتیه که به ثبات رسیدم..
خلاصه تا به یه ثبات مشخص نرسیدین قبول نکنین.
RE: تجربه هاي متاهلين تالار در مورد انتخاب و معيار و طريقه سنجش معيارها در زمان ازدواج
من واقعا خیلی شانس اوردم با اون ناشی گری که موقع خواستگاری داشتم همسری فوق العاده نصیبم شده.باور می کنید تنها شدن من با همسرم به زور 10 دقیقه شد؟
من فقط تنها چیزی که خواستم این بود که اجازه بده درسمو ادامه بدم.واقعا نمیدونم چی فکر کردم.یعنی هیچ چیز دیگه از همسرم نپرسیدم.نه راجع به دین و ایمان.نه طرز فکر.من واقعا تو عالم بچگی سیر می کردم فکر می کردم همین که بذاره درس بخونم کافیه.
اینکه می گم شانس واقعا می گم همسر من یه انسان به تمام معناست.با همه کاستی ها.شاید از نظر مردم مردیه معمولی.و شاید فقط من می دونم چه روح بلندی داره
اما تجربه من اینه که اگه شرایط پیش نیومد زیاد با خواستگار صحبت کنیم پر رو باشیم و بگیم هنوز کافی نیست.از قبلش هم با آمادگی بریم.معیارهامون رو مشخص کنیم.و یه چیز دیگه که فهمیدم زندگی خیلی مهمتر از درس و شغله وهمین درس و شغل خودش باید وسیله باشه برای خوشبختی نه خودش هدف باشه.